دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید👇
لحظھ اۍ ڪھ خطبھ ی عقد خواندھ میشد گفت:
فرزانھ دعا ڪن ، از خدا بخواھ دعایۍ ڪھ
من دارم مستجاب بشھ.🙂
نگاهۍ بھ چهرھ ۍ حمید انداختم نمیدانستم
دعایش چیست ، دوست داشتم بدانم در
چنین لحظھ اۍ بھ چھ دعایۍ فڪر مۍ ڪند،
از تھ دل خواستم هر چیزۍ کھ از خدا خواستھ
اگر بھ خیر و صلاحش است همانطور بشود.❤️
حاج آقا سھ بار اجازھ خواست ڪھ
وڪیل عقد ما باشد، گل را چیدم ،
گلاب را آوردم ، بعد گفتم :
اعوذ با اللّھ من الشیطان الرجیم،
بسم اللّھ الرحمن الرحیم
با اجازھ ۍ امام زمان (عج)🌿🌸
پدر و مادرم و بزرگتر ها بلھ ☺️❤️ ؛
حمید هم دقیقا همین جملھ را گفت☺❤
عاقد خیلۍ خوشش آمدھ بود گفت :
خیلۍ ها اومدن اینجا عقد ڪردن، ولۍ نھ
بسم اللھ گفتن ، نھ از امام زمان (عج)
اجازھ گرفتند.😕
لحظه ۍ عقد این بار هم تا بلھ را گفتم
اذان مغرب شد ، حمید خندید،
دست مرا گرفت و گفت : دیدۍ حڪمت
داشته ، قسمت این بودھ بلھ ها رو
بھ من موقع اذان بگۍ.😌💞
راوۍ : همسر شھید حمید سیاهڪالۍ مرادۍ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک ازدواج سنتی👇
سلام ازیه آدم به ته خط رسیده که هیچ امیدی نداره وهیچ راه نجاتی هم نداره قصه ی زندگی من خیلی طولانی و ناراحت کنندس تمام سعیمو میکنم خلاصه اش کنم تا اذیت کننده نباشه ، من ازدواجم سنتی بود با پسر عموم سنم ۱۶ بود که منو دادن بهش مثل اینکه هیچ علاقه ای به من نداشته و حتی خواهان این ازدواج هم نبوده اما چون پدرش بهش گفته اونم قبول کرده و ازوقتی باهاش ازدواج کردم یه روز خوش ندیدم حتی اگر روز خوشی هم بوده که واقعا قبلش تلاش من پشت این روز خوش بوده اونم از دماغم درآورده تا پنج سال که با خانواده ش زندگی میکردیم یا به عبارتی روزگار میگذروندیم اونجا از نظر سختی واذیت کردنای من توسط مادرش برام مثل قبر بود همیشه هم خواب میدیدم داخل قبرم وراه نجاتی ندارم بعدش که بار کردیم وخونه مون جدا شد سختی های دیگه ای که واقعا غیر قابل تحمل بودن گرفتارشون شدم وتمام این مدت شوهرم بسیار بامن بداخلاق بوده و عرصه ی زندگی رو برای من زهر مار کرده توهین فحاشی کتک خصاصت بی مسئولیتی نسبت به بچه هاش من دوتا پسر دارم که دوتاشون بیشفعالی و بی توجهی شدید دارن و امسال پسر کوچیکم که پنج سالشه و نیمه اولیه رو پیش دبستانی ثبت نامش کردم اما مدیر پیش دبستانی بهم گفت که دیگه نیارش ببر درمانش کن من نمیتونم از پسش بربیام البته من بهش حق میدم چون پسر من غیر قابل تحمله من که مادرشم به زور تحملش میکنم ومجبورم من ساکن اهواز هستم وهیچ جایی رو سراغ ندارم که پسرمو ببرم درمانش کنم از طرفی باباشون بامن همکاری نداره فقط عربده میکشه و داد میزنه وکتک و تحقیر وتوهین من واقعا نمیدونم دیگه چیکار باید بکنم همه ی راه ها بسته س نه میتونم ازش جدا شم چون خانواده ام که پدر نامرد وحق خورم پشتم نیس و ازاین طرف خانواده ی شوهر هم علیه من و پشت پسرشونن و من واقعا به بن بست خیلی خیلی خیلی وحشتناکی برخوردم خدا هم صدامو نمیشنوه و تنها دلیلی که خودکشی نمیکنم به خاطر ترسو بودنمه من هیچ امیدی ندارم هیچی هیچی تو این ۱۳ سال گذران عمر با این آقا همه ی امیدم رو از دست دادم من ۲۸ سالمه چیزی که میدونم اینه که ازمن خوشش نمیاد و همین باعث شده انقدر عذابم بده وهمیشه از کاه من کوه ساخته اصلا به منو بچه هاش نمیرسه مارو ول کرده ورفته پی خوشگذرونی های خودش خانواده ی ما طلاق رو عیب میدونن وزن باید بسوزه وبسازه و تحمل کنه ودم نزنه الانم همینطوره اما من دیگه بریدم دیگه نمیتونم خصوصا که پسرم رو دیگه نمیتونم پیش دبستانی بفرستم و این باعث شده کامل ناامید بشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره👇
من وهمسرم نامزد بودیم و رفته بودیم پارک.
اون موقع ها خیلی گیر میدادن.
به دختر پسرای جوون تو پارک. تابستون بود نشسته بودیم رو چمن ها.
خلاصه از، شانس بد اومدن سراغ ما.
که نسبتتون چیه و فلان و این حرفا.
گفتیم نامزد.
گفتن حلقه کو؟؟؟
خلاصه زنگ زدن منزلمون ک مثلا بپرسن اینا ک بیرونن چ نسبتی دارن؟؟؟
چه لباسی تنشونه، اسمشون. چیه؟
که تو خونه آدرس لباس ایناعه مارو درست دادن و مارو بیخیال شدن و با پوزش تشریف بردن.
وقتی برگشتیم خونه.
تو جمع ک خیلی ها بود،
نامزدم اومد تعریف کنه:
گفت آقا این مامورا اومدن جلو. منم پاشدم شلوارم رو پوشیدم😳😳😳و گفتم بله بفرمایید،
تو همین حین داداشش پرسید، داداش مگه شلوارتو در آورده بودی!!!!؟؟؟؟؟
گفت ااااا نه منطورم صندل مه🥴
این بنده خدا نامزد من صندل تابستونی پاش بود، اونو در آورده بود،نشسته بودیم رو چمن ها.
اومد بگه بلند شدم صندل مو پوشیدم،
گفت شلوارمو پوشیدم،
ولی تو نگاه همه یه موجی میزد که برو بابا خودتی، همون پاشدی شلوارتو پوشیدی😁😁😁😁
ولی بجان بچم که الان 15 سالشه، پاشد صندل شو پوشید☺️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خواستگاری👇
یه خاطره خیلی قشنگم بگم براتون ❤️که خودم هروقت یادم میوفته کیف میکنم😊
زمانی که همسرم اومدن خاستگاری به دلایلی خانوادم قبول نمیکردن 😐البته من دوسش داشتم اما نه کسی میپرسید تو نظرت چیه نه جرات حرف زدن داشتم😅بعد عقد کردیم که همسرم گفت بریم زیارت امام رضا (ع)وقتی رفتیم زیارت همسرم دوکیلو گندم خرید ریختیم برای کبوترهای حرم 🕊🕊نذر کرده بود برای ازدواجمون😍😍😂😂ولی یاداین نذر خیلی برام شیرینه❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره عروسی👇
از اول خواستگاری هیچ شرط خاصی بین خانواده ها نزاشته شد از اول گفتیم توکل بخدا... .پدرم روز عقد دست منو گزاشت تو دست همسرم گفت عاشقش هستی عاشقت هست مراقب عشقتون باشین فقط همین... .از لحاظ مالی ما مشکل داشتیم و خانواده همسرم در جریان بودن و نزاشتن پدرم جشن عقد بگیره فقط یه محضر ...جهیزیه رسم ما بود برای همین پدرشوهرم گفت هر وقت شما اماده شدین بگین ما عروسی بگیریم و هر چی در توانتون بود .. با کمک پدرم و حقوق خودم اماده کردیم پدرم بیشتر از توانش برا جهیزیم زحمت کشید و تا ابد ممنونشم با اون شرایط سخت زندگیمون جهیزیه منو تکمیل کرد که قرار شد ۶ ماه بعد عقد بریم دنبال کارای عروسی...هیچی برام کم نزاشتن خودم میگفتم هزینه نکنید و خانواده همسرم اصرار داشتن هر چی تو دلت هست انجام بده ...و خیلی چیزا و کارا که ما بخاطر هزینه با همسرم حذف کردیم اونا یواشکی رزرو کرده بودن از شام تالار که خودشون کلی به منو یواشکی اضافه کرده بودن. از گل ارایی میوه ارایی کلیپ اسپرت ...دیگه نمیدونم چی بگم از کارایی که کردن انقدر زیاد هست که نمیشه تو یه تعریف کوچیک تموم کنم ..از هزینه ارایشگاه و لباس حنابندون که با خانواده من بود و همسرم قبول نکرد گفت دوست دارم خودم پرداخت کنم... از هر چی بگم کم گفتم از کاراشون ... هنوز بعد ده سال اسم عروسی میاد لبخند میاد رو لبم کلمه عروسی منو خوشحال و ذوق زده میکنه 😍میگم خانواده همسرم برام همه کاری کردن انقدر این جمله را گفتم که برا همه اطرافیانم تکراری و خسته کننده شده😅ولی من همیشه به خود خانواده همسرمم میگم ...هیچوقت حسرت عروسی کسی رو نخوردم...بهترین شب رو برام رقم زدن ...از همه نظر یه شب رویایی برام ساختن و بدون استرس...هنوز بعد سالها از من به عنوان عروس شاد تو فامیلمون یاد میکنن چون شب عروسیم شادترین ادم روی زمین بودم راحت و بیخیال ....میدونم سوتی نبود فقط اومدم بگم همه خانواده همسرااا عجیب نیستن بد و خوب دارن ...مهربون و با انصاف دارن ...همسرم نه تک فرزند بود نه تک پسر که فکر کنید این کارا کردن ...اتفاقا فرزند اخر یه خانواده ای هست که ده فرزند دارن😍با یه پدر و مادر پیر و مهربون که پسر و دختر و عروس و داماد براشون یکیه 😍گفتم مجردای کانال از ازدواج نترسن همه عروسی هام تلخ برگزار نمیشه☺️
آرزو میکنم خاطره عروسیتون براتون قشنگترین خاطره شروع زندگی مشترکتون باشه و عشقتون پایدار بمونه که این مهم تر از مراسم عروسی هست😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک ازدواج اجباری👇
خوشبحالتون که خاستگار داشتید و حق انتخاب
من از وقتی به دنیا اومدم نامزد شدم برا پسر عمهخوشبحالتون که خاستگار داشتید و حق انتخاب
من از وقتی به دنیا اومدم نامزد شدم برا پسر عمه م و منم هیچ علاقه ای بهش نداشتم خیلیم بدم میومد خلاصه چون ما تو روستا بودیم و همه همدیگه میشناختن و از همديگه خبر داشتن کسی جرات نداشت بیاد خاستگاری من در سن ۱۴ نیم بودم که دقیقا روز سهشنبه عمه م به مادرم گفته بود میخوایم عقد کنیم و مادرم قبول کرده بود حالا مادر گرامی من از میپرسد که میخوان عقد کنه میخای یا نه و ما هرچی میگفتیم نمیخوام و گریه زاری میگفت که من که نمیخوام تورا به زور شوهر بدم ولی داشت تهیه شام فرداشب میدید تا برا قباله برون بیان
و کسیم گوش به من نمیدادن چهار شنبه شب اومدن قباله برون و فرداش رفتیم خرید جمعه هم عقد کردیم وای خدا وقتی عاقد میگفت وکیلم گریه میکردم و باخودم میگفتم چی بگم بگم بله یا نه
بخدا قسم فقط اونجا آبروی بابام ی لحظه اومد تو ذهنم و جواب بله را دادم (البته با تاخیر و گریه )بعد ازدواجم میشنیدم که خیلیا منتظر بودن ببین عمه م چیکار میکنه و خودشونا برا خاستگاری آماده کرده بودن حتی پسرم دو سه ساله بود که با شوهرم دعوامو شد رفتم قهر و خودمو برا طلاق آماده کرده بودم که با پا درمیونی بزرگان برگشتم
و بعدش از ی نفر شنیدم که یکی از پسرا که چشمش دنبال من بوده گفته بود اگه ...طلاق بگیره من باهاش ازدواج میکنم (آخه تعریف از خودم نکنم من خوشکله فامیل بودم و شیطون ) حالا میخونم خاطره های خاستگاری و غبطه میخورم به حال خودم ۲۰ سال از زندگیم فقط دعوا داشتیم و با نفرت زندگی کردم حرفم فقط طلاق بود و بعد ۲۰ دیگه کم کم بهتر شدم و زندگیمو ساختم (شایدم عادت کرده بودم ) فقط دلم بحال شوهرم میسوخت که اونم به خاطر من داره میسوزه ولی خوب اونم سنش کم بود چون اونم ۲ونیم سال از من بزرگتر بود َو فقط ۱۷ سالش بود اصلا بلد نبود محبت کنه تا شاید من بتونم باهاش کنار بیام هنوز که هنوزه دارم میسوزم با اینکه شوهر بدی نیست ولی چه کنم که دست خودم نبوده و نیست...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم
❣❣❣❣❣❣
سلام به شما ادمین محترم
و سلام به خانم مریم که سرگذشت پر غم زندگیشو گذاشته تا شاید کسی عبرت بگیره.
من سرگذشت های مشابه زندگی شما رو که توی کانالهای دیگه بوده رو خوندم، زندگی دخترانی که قربانی ندانم کاری مردهای زندگیشون شدن....
ای کاش واقعا عبرت بگیریم و بدونیم که نباید تحت هیچ شرایطی خیانت کنیم، و بدونیم که این خیانت اول خیانت به خدا هست و بعد خیانت به خودمون.
ما اگر به خودمون و گوهر وجود خودمون وفادار باشیم پامون نمیلغزه و میدونیم اولین ضربه و ضرر متوجه خودمونه.
به قول امام علی (ع) چه بسیارند عبرتها و چه کمند عبرت گیرها.
کاش توی مواقعی که همه درها به رومون بسته هست و هیچ پناه و مامنی نداریم به خدا پناه ببریم که بهترین چاره سازه و بهترین همراز و سنگ صبوره،
با ارتباط با خدا نه تنها آلوده به گناه نمیشیم بلکه به مقامهایی میرسیم که فکرشم نمیکنیم. اما اگر به جای خدا ارتباط گناه آلود و با بنده ی ناتوان و عاجزی که مخلوق و محتاج همون خداست و نامحرم هست و انتخاب کنیم به قعر بدبختی و بی آبرویی سقوط میکنیم.
کاش این داستانها رو همه بخونن و بین مقام ارش و عزت و سقوط به ته چاه ذلت و خاری اولی و انتخاب کنن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿