دنیای بانوان❤️
روایت جذاب #آساره دختری عشایری بعد از شکر... حتما بخونید بسیار خواندنی وزیبا و عاشقانه...
اونشب به خوبی گذشت...مهمونا که رفتن قبل اینکه بخوابیم به علی گفتم :علی جان... صبح پاشو برو دنبال کار... اگه بخوای بیکار باشی نمیتونیم از پس زندگی بر بیایم... علی گفت :باشه... صبح حتما میرم ببینم چکار میتونم پیدا کنم.... صبح که شد هر چی صداش زدم فقط میگفت :باشه... میرم دیگه.... حالا که خیلی زوده بذار یه کم بخوابم بعد میرم....
خیلی عصبانی شدم.... داد زدم :مگه خودت دیشب نگفتی امروز صبح میری دنبال کار میگردی...؟ علی گفت :حالا چه عجله ایه.. هنوز یه مقدار از پول النگو مونده.... بردار برو هر چی خواستی واسه تو خونه بخر.... با حالتی درمونده فریاد زدم:ای وااااااااای.... چقدر تو بی فکری... امروز با اون پولا هر چی لازم داریم میخریم... فردا میخوای چکار کنی....؟ یه کم داد و بیداد راه انداختم دیدم پتو رو زد کنار و نشست وسط رختخوابش... با موهایی ژولیده و صورت پف کرده.... در حالی که یه چشمش باز بود و یکیشو بسته بود تا نور نخوره تو چشمش به زور نگاشو دوخت به منو گفت :چی میگی تووووو.... الان خیالت راحت شد بیدارم کردی....؟ گفتم علی پاشو حرصم نده... چی میخوای تو آخه از جون این رختخواب... دل بکن ازش... بخدا تو اگه ده ساعت دیگه هم بخوابی همینه.... برات آب و نون نمیشه .... علی از جاش بلند شد و خیلی کسل رفت سمت دستشویی... دست و روشو شست و رفت تو اتاق که لباس بپوشه... گفتم حداقل بیا یه لقمه نون بخور چرا گشنه میری... علی گفت :کوفت بخورم من... مگه اعصاب میذاری واسه آدم... از صبحِ کله ی سحر شروع کردی به داد و بیداد حالا میگی بیا نون بخور...؟ گشنم نیست من..... اینو گفتو درو کوبید به هم و رفت.... بغض سنگینی گلومو گرفته بود.... داشتم خفه میشدم... احساس میکردم توی بد مخمصه ای گیر افتادم.... دیدم اصلا حال و حوصله ی رفتن به کلاس خیاطی رو ندارم... پارچه هارو جمع کردم گذاشتم تو یه نایلون... نایلون رو گذاشتم پشت رختخوابا تا چشمم نخوره بهش.... رفتم تو آشپزخونه.. دست و دلم به غذا پختن نمیرفت... به هر زوری بود یه کوکو درست کردم و گذاشتم رو گاز.... بعدشم دراز کشیدم یه گوشه منتظر علی موندم... امیدوار بودم با خبرهای خوب برگرده.... انقدر فکرو خیال کردم تا همونجا خوابم برد.... سر ظهر بود که از صدای چرخوندن کلید توی در بیدار شدم.... سریع پاشدم و نشستم... علی در حالی که دوتا نون دستش بود اومد تو.... وقتی دید تازه از خواب بیدار شدم گفت :.....
ادامه دارذ
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام نازگلی جونم ، ممنونم از کانال خوب وپربارت، بابت خانمی که از دست مادر شوهرشون گله داشتند
خواستم راهکاری رو بهتون بدم چون تجربه خودم بوده ، من تو مجردی بسیار دختر آروم و بی زبونی بودم وبسیار مذهبی و مقیّد وبسیار درسخون (البته ناگفته نماند که بنده لیسانس حسابداری هم دارم ) طوری که همه فامیل ، اگر تعریف از خود نباشه عاشق مهربانیم بودند ، گذشت و من هم ازدواج کردم و وارد خانواده ای شدم که دوتا بچه بیشتر نداشتند وهمسر من تک پسر بود ومادرشوهرم بسیار روی همسرم حساس بود و حتی محبت همسرم نسبت به من رو نمیتونست تحمل کنه با اینحال من یکسالی که نامزد بودیم کلا مثل کُزت تو خونش کار میکردم تا به جایی رسید که همه ی کار خونه شد جزء وظایف من ، میپوختم و میشوستم ، دریغ از یک تشکر اگر غذا دیر میشد مادر شوهرم شروع میکرد به غُر زدن همچنان من یک کلمه هم حرف نمیزدم و تو خلوت خودم گریه میکردم تا بعد عروسیم که مجبور شدم پیش اونها زندگی کنم ، مادر شوهرم به بهانه اینکه باید از منم مراقبت کنین باید تو خونه من زندگی کنین ، من رو به اونجا بردند همسرم خیلی به حرف مادرش گوش میکرد و برای اینکه دلش نشکنه من رو فدا میکرد ، خلاصه سرتون رو درد نیارم گذشت و من بچه دار شدم ، هرجا میخواستم برم میگفت باید از من اجازه بگیری ، چنان با لحن بدی باهام صحبت میکرد که من بودم نوکر و ایشون بودند ارباب ، یک روز به خودم اُمدم ، دیدم افسرده و خودخور شدم وبه غیر از خودم ، روحیه بچه هامم داره خراب میشه ، تصمیم گرفتم باهاش مثل خودش رفتار کنم ، اعتماد به نفسم رو بالابردم ، توی بحث بهشون گفتم حق دخالت توی زندگی منرو ندارند ، هر چیزی که خودم بخوام انجام میدم ، وبعد اون دیگه جرات حرف زدن تو زندگی من رو نداره و جالبتر اینکه همسرم دیگه هر چی من بگم رو قبول میکنه ، مادر شوهرم همه جا بدگویی من رو میکنه ولی اونی که داره ضرر میکنه خودشه چون گناهان نکرده من رو میشوره ، واین رو بهت بگم ما همه اشرف مخلوقاتیم و هرگز خداوند راضی به ذلّت بنده هاش نیست و این رو بدون به خاطر صدماتی که از نظر روحی داری به خودت میزنی باید اُن دنیا جواب بدی ، به خودت بیا پیش خدا نمیتونی بهانه بیاری، ببین تو این دنیا چی میخوای ، چی باعث خوشبختی و آرامشت میشه، همون رو بنویس وبهش عمل کن ،،، ونترس،،، همه چیز رو واقعا به خدا بسپار ، حرف مردم هم برات مهم نباشه ، با خدا باش تا پادشاهی کنی،، من الان ۴ فرزند دارم همشون شاگرد اول با اعتماد بنفس بالا و دوست داشتنی هرجا میرم تعریف بچه هام رو میدن اگر من اونروز به خودم نمی اومدم الان معلوم نبود بچه هام چقدر توسری خور بودند ، احترام به بزرگترها واجبه ولی احترام به خودت از همه واجبتره ،،بازم معذرت میخوام که خیلی سرتون رو درد آوردم🙏😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون از مشکل مدرسه ای دخترش میگه
سلام وقت بخیر
من یه سوال داشتم خواست لطف کنید داخل گروه بگذارید تا شاید کسی بهم کمک کرد
من یه مادر ۳۲ ساله هستم دوتا دختر دارم دختر بزرگم ۱۰ ساله است کلاس چهارم بچه باهوشی است اما متأسفانه داخل نوشتن کنده
درس هارا به صورت شفاهی کاملا بلده اما داخل امتحان کنبی نمیتونه بنویسه یعنی تا بخواد بنویسه زمان تمام شده دیگه واقعا خسته شدم بریدم تشویق کردم تنبیه
کلاس های اختلال یادگیری هم بردم اما مسئول اونجا میگه بچه باهوشی مشکل یاد گیری نداره بخدا بریدم الان ۱۵ روز از مدرسه رفته همش دارم حرص میخورم بخاطر اینکه معلم فقط امتحان کتبی میگیره تورا خدا اگر کسی این مشکل را داشته تونسته حل کنه بهم بگه از هیچ لحاظ براش کم نگذاشتم هرچی خواسته دیر یا زود براش فراهم کردم
این کاراش باعث میشه عصبی بشم و سرش دادو بیداد کنم😔😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
ارث خانوادگی.....
سلام عزیز دلم لطفا اگمیشه پیام منو تو کانال بزار خدا خیر این دنیا و اون دنیا رو نصیب دل مهربونت بکنه ما چهار ساله با همسرم ازدواج کردم دوتا بچه داریم الآنم مستاجریم ی خونه ای مال پدرشوهرم هست ک بقیه برادرها سهمشون بردن فقط شوهرم و یکی از برادرشوهرام شریکن حالا شوهرم ب زور راضی کردم ک برچ ۸انشالا بریم و سهممون بگیریم البته برادرشوهرم ویکی از خواهرشوهرا خیلی زبون درازن وب احتمال زیاد ب جنگ بزرگش بکنن چون برادرشوهرم میگه هرکی میخواد زندگی کنه بیاین همه باهم زندگی کنیم من خونه رو نصف نمیکنم اول از اینکه توروخدا اگ دعایی ذکری چیزی بلدین بگین من بخونم بلکه دل شوهرم و برادرش ب رحم بیاد ماهم صاحب خونه بشیم .و ی چیزی دیگ این خونه کمن میگم ی سند داره ولی مامیخوایمک دونصفش کنیم و۱۰تا خواهری برادرن بنظرتون چند روز طول میکشه تا ما بتونیم سند درست کنیم توروخدا عین خواهرتون راهنمایم کنید همش استرس دارم کنکنه ی جنگ درست کنم پدرو مادر همسرم فوت کردنه ممنون از همگیتون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام درمورد دختر خانومی ک از عشق بچگیش شکست خورده
https://eitaa.com/deletoo/67522
سلام نازگلی ، میدونی گاهی اوقات دنبال هرچی بیوفتی و هی تند تر بدویی اون ازت دور میشه . یه مدت سعی کن به این چیزا فک نکنی . بابا تو هنوز خیلی جوونی و فعلا وقت هست . نگران نباش بسپار دست خدا و امام زمان علیه السلام خودشون دوای هر دردن. شاید قسمت نبوده ینی ممکنه که مصلحت این بوده باشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
آقای کانالمون میگه
سلام خانم نازگل اگه اینو بذاری ممنون میشم، من عاشق دخترداییمم ولی اون منو نمیخواد،
بعد دو سال التماس، بعد از اینکه فهمیدم منو نمیخواد خواستم رابطه جدید شروع کنم
هربار هم که فهمید به شدت عصبانیو ناراحت شد، میگفت عشقت به من همین بود😐🤦♂
نه خودش میخواد زنم بشه نه دلش میخواد من زن بگیرم، حالا من نمیدونم واقعا چیکارکنم
در نظر نگیرم رفتارشو و ازدواج کنم یا دوستم داره؟! از بچگی میخواستمش حدود 22 ساله
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خاطره اعضای کانالمون جهت شاد شدن فضای کانالمون
سلام به نازگل جون و اعضای کانال
یاد سوتی دوران نامزدی افتادم 😅🥵🤕🥺
من وهمسرم یک سال ونیم نامزد بودیم تو این دوران خیلی بهمون سخت میگرفتن ؛
هم خانواده خودم چون اولین بچه بودم؛ از اون طرف هم برادرشوهرم هم خیلی به رفت وآمد ما سخت میگرفت
(واقعا هنوزم که هنوزه نفهمیدم اون دیگه برای چی☹🙄🥺) یعنی شوهرم باید از هفت خوان رستم میگذشت میومد پیشم طفلی 🥰😅😉
خلاصه یه بار بعد یک ماه ونیم شایدم نزدیک دو ماه دوری ؛ همسرم پنجشنبه به بهونه اینکه بریم زیارت اهل قبور
(اینم بگم پدر همسرم تو بچگی فوت شده بودن) از مادرم اجازه گرفت که بیاد دنبالم بریم بیرون ؛
مادرم هم دلش سوخت گفت شب ابگوشت میزارم که دوست داری شام هم بیا پیش ما؛
همسرم هم ؛ از ذوق ؛ تلفنی چه برنامه ریزی هایی برای همین چند ساعت با هم بودنمون کرد
و بهم تاکید کرد سر ساعت اماده باشم تا بریم دور دور 😜🥰😍😘 یادمه برای شام ابگوشت تو زود پز بود همین که همسرم زنگ در خونه رو زد که بریم بیرون؛
این زود پز سوتش در رفت🥵 شبیه موشک جنگی از رو گاز بلند شد 😱😱 با سرعت نور از اشپزخونه که حالت اپن داشت پرت شد وسط پذیرایی
خورد سقف 🥵🥵و تو شدت ضربه درش باز شد و اینبار فرود اومد زمین 😱😱
از اونورم همسرم که دید من دیر کردم و نرفتم بیرون ؛ اومد دنبالم داخل که زودتر بریم؛
پا گزاشتن همسرم به داخل خونه همانا ؛ باران نخود ولوبیا و گوشت رو سرش همانا 😱🥵☹😩😰
اصلا یه وضعی بود تماشایی 😩😅تمام پرده ؛ سقف ؛ فرش؛ مبل همه چرب و چیلی 😶😶 نه تنها بیرون نرفتیم 😔
بلکه من و مادرم و همسرم تا چندین ساعت داشتیم خونه رو تمیز میکردیم خلاصه بگم
ابر وباد ومه و خورشید فلک همگی دست به دست هم دادن که همون چند ساعتی که قرار بود با هم باشیم هم از دست بدیم 😅😅😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من از وقتی یادمه و بچه بودم عاشق پسر دایم شدم
سلام خوبید خاهران
من راهنمایی میخام ازتون
خاهش میکنم ساده از پیامم رد نشید و راهنمایم کنید🙏🙏
من ۲۲ سالمه و مجردم از سمنان اسمم فاطیما
من از وقتی یادمه و بچه بودم عاشق پسر دایم شدم
ک یه سال از خودم بزرگتره اون خیلی از من بهتره و خیلم خاطر خاه داره ولی من هر کاری میکنم
هر چی ب خودم میرسم خاستگار برام نمیاد خودمو به اب و اتیش میزنم برا یه خاستگار اما هیچ ک هیچ 😬😐😶
و این خیلی منو عذاب میده از اینکه قیافه هم دارم و خوشگلم هستم اما باب میل کسی نیستم و خیلی غصه میخورم
حتی افسردگی شدید هم دارم ب خاطر این زندگی تلخ ک من دارم من ۳ سال پیش از عشق بچگیم جواب منفی شنیدم
و مثل چوب و برگ سوختم بعد از حرفاش ک شنیدم البته ب صورت مستقم نگفتم دوست دارم خودش پیام میدادم سین میکرد جواب نمیداد
و گفت برو ازدواج کن ب من چ و کلی حرف دیگه و بی احترامی بهم کرد اینم در جواب دوس داشتش بود 😓
بعد اون در کل شکستم نتونستم درس هم بخونم و افسرده شدم براش زورم ب زندگی نمیرسید دیگه بعد اون اتفاق تلخ
حتی ب خودکشی فکر کردم اما قرص گیرم نمیومد الانم همین حالو دارم اما یه کم تونستم با نبودش کنار بیام
هیچ راهی هم نداره بهش برسم چون میدونم از من خوشش نمیاد🖤🖤🖤
و حتی نگام هم نمیکنا
من نمیدونم با این غم بزرگ چکار کمم از زندگی و همه چی خسته شدم دیگه نمیتونم این شرایطو تحمل کنم
لطفا کمک کنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دوست ندارم حسش رو به بازی بگیرم ،
سلام نازگل جون و اعضای کانال لطفاً راهنماییم کنید چون نظرتون برام مهمه❤️
من ۱۹ سالمه و چند وقت دیگه دانشجوی یکی از بهترین دانشگاه ها میشم
راستش من تا به الان وارد هیچ رابطه دوستی نشدم شاید بگید اُمل ولی من کلی درس خوندم و پیشرفت کردم و الان خودم درآمد دارم و مستقلم
خیلی ها بهم میگن دختر زیبا و خوش اندامی هستم میگن پوستت چقدر سفیده چقدر کمرت باریکه و....
بابام پولداره و از لحاظ مالی تو سختی بزرگ نشدم البته بی پولی قطعا تو یه سری مقاطع برای ماهم بوده ولی در کل 🙂
الان یکی از آقاپسر ها که دانشجوی دندون پزشکیه منو تو موسسه دیده و از من خوشش اومده و میگه میخوام پا پیش بذارم
البته خودش میدونه پدر و مادر من قبول نمیکنن ولی میگه تا یکی دو سال دیگه شرایطم رو اوکی میکنم میام
از نظر خودم پول خیلی مهم نیست چون خودم همین الان هم درآمد دارم
ولی برای پدر و مادرم خیلییی مهمه چون تک بچم
و مامانم عکس آقا پسره رو که دید میگه زشته یا من چه بدونم ایراد میذارع روش😅🤦🏻♀
البته هنوز پدر و مادرم نمیدونن این آقا به من پیشنهاد داده
و پیشنهاد دوستی نداده گفته شرایط مالیم اوکی میکنم میام خواستگاری یه دفعه چون قصدم جدیه
الآنم ماشینش ۷۰۰ ۸۰۰ پولشه و کار داره
و از لحاظ اخلاقی و چشم پاک بودنش مطمئنم مثل پسرای الان نیست و این حتی از لباس پوشیدنش مشخصه
خواستگارهایی ک وضع مالیشون خیلییی خوبه دارم اما
من اصلا به ازدواج فکر نمیکنم ولی
خب به هرحال دخترم و نمیدونم چیکار کنم
بنظرتون دیگه پیام داد جواب ندم یا چیکار کنم
چون همینطوریش خیلی بهم وابسته شده و من نمیتونم دوستش داشته باشم 🙂💔
چون اصلاً تجربه دوست داشت مردی به جز بابام رو نداشتم
و میدونم یه مدت دیگه بیاد جواب رد میشنوه
دوست ندارم حسش رو به بازی بگیرم ، نمیدونم واقعا چیکار کنم 🥲💔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون از سیاستش در رابطه با خانواده شوهر میگه
بازم سلام به نازگل خانم و همه اعضای گروه
من ۳۰ سالمه شوهرم ۳۶
شوهرم نوه ی خاله منه یعنی مادر شوهر جان میشه دختر خالم.
بیشتر عروس ها با مادر شوهراشون گله دارن من ۱۰ ساله ازدواج کردم ۳ تا بچه دارم شوهرم خیلی به خانوادش و از جمله مادرش تعصب داره
اوایل منم حسودی میکردم میخواستم یه کاری کنم از اونا دست بکشه و فقط مال من باشه اما نشد. همیشه دور تر میشد.
تا یه روز یه نفر بهم گفت تعصبش به خانوادش یعنی مرد زندگی بودن یعنی کسی که سرش بره خانوادش نمیره.
تا آخر عمر پشتت بهش گرمه تو سعی کن خودتو تودل خانواده جا کنی. ۳ تا خواهر شوهر دارم یه برادر شوهر اما اول رفتم سراغ مادر شوهر.
خواهر شوهر مهم نیست وقتی مادر شوهر پشتت باشه اونا رو مجبور میکنه بهت احترام بزارن. اوایل براش کلی وسیله میخریدم لباس لوازم خونه یا خوراکی گوشی و حتی شارژ .
الانم زود به زود براش شارژ میزنم اما فقط به منو شوهرم زنگ میزنه. سواد نداره اعداد گوشیش فقط رو اسم ما ذخیره هست🤪.
خلاصه مخشو زدم الان مادر شوهرم اجیر منه همه راز هاشو به من میگه دختراش خبر ندارن تا مشکلی برام پیش میاد خدایی برام گریه میکنه .
شوهرم راننده هست همیشه بیرونه من همش تنها خونه مادرش میرم وقتی هم که میرم دست پر. خونش هم براش تمیز میکنم فعلا جاری ندارم.
به نظر من شما هم این روش رو امتحان کنید چه بخوای چه نخوای شوهرتون برا خانوادش میخواد خرج بکنه شما جلو بیوفتین همون خرج رو شما بکنین نمک گیرشون کنید.
الان شوهرم بهم بیشتر پول میده چون میدونه پولام کجا خرج میشه. برا خانواده خودم اگه چیزی بخرم همون روز پولشو از بابام میگیرم.😜اینم یه نوع تجربه هست دیگه
منم دختر گیلان جان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
در جواب خانمی که زندگی با هوو را تحمل کردن
میخواستم بگم عزیزم در یک کلام شما یک شیر زنی قلبی به وسعت دریا داری روح بزرگی داری و کاری که بخاطر فرزندانت کردی ستودنی هست شیر زنانی چون تو در سرزمینم را باید ستایش کرد از راه دور دست بوس شما هستم
خدا بهترین ها را برایت مقدر کند
واقعا کاری کردی که از تحمل خارج است
زنی قوی با اراده و مادری چون کوه هستی
خدا حفظت کنه
❤️🌹❤️🌹❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم متاهلی ک باشوهرم در ارتباطه..
سلام خواهر ای گلم توروخدا بگید چکار کنم یه زن با شوهرم دوست شود با هم مثل زن و شوهر هستن باهم نزدیکی هم دارن یک سال میشه که دیگه مهر محبت از خونم رفته هر اون خانم بگه همون میشه شوهرم اصلا به من وپسرم توجهی نداره توروخدا جان امام زمان علیه السلام بگید چکار کنم دارم دغ میکنم اون زن شوهر دا ره بنظرتون درم به شوهرش همی چیز رو بگم تورو خدا کمکم کنید خواهر کوچکتان س
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿