eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید👇
در نامه نوشته بود از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم که برایت تلفن که هیچ نامه بنویسم هجده گردان به ما مربوط است؛منظورم آموزش آنهاست؛هم اکنون که برایت نامه می‌نویسم، ساعت ۸ شب است و از ساعت ۱۰ الی ۶ صبح پنج گردان را به مانور خواهیم برد خیلی برای تو و خانواده و خانه نگرانم نمی‌دانم وضعتان در چه حالی است؟ باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنه مانده‌اید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟ پول دارید؟ خدایا خدایا فقط تو می‌دانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم که نمی‌شود کاری کرد ازت خواهش می‌کنم مقاومت کن خدا بزرگ است؛باور کن نمی‌دانی در چه وضعی هستم خواهش می‌کنم از وضعیت خودتان برایم بنویس آیا عذرا گرسنه می‌ماند، شیر دارد یا نه؟ محمد چه کار می‌کند؟ بگو بابا می‌گوید، شرمنده‌ات هستم خداحافظ به امید پیروزی همسر شهید شاپور برزگر @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک داستان جالب👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان جالب👇
امروز در فیسبوک داستان جالبی رو خوندم که نکات زیبایی رو گوشزد میکرد: یک ماه از ازدواجم گذشته بود و در تخت خوابم و کنار همسرم خوابیده بودم و مشغول نگاه کردن به تلویزیون بودم که ناگهان پیامی برای فیسبوکم اومد و یک نفرم ازم درخواست دوستی کرده بود و ظاهرا یک خانم بود و منم کنجکاو شدم که بدونم کی هست ... با دوستیش موافقت کردم و پیامی رو براش فرستادم که : شما؟! اون هم بی درنگ گفت : من فلانی ام شنیدم که ازدواج کردی و لی من هنوز مشتاق توم و به فکرتم. بله یک رابطه دوستی نامشروع قدیمی بود با دختری زیبا و شیک ... یه لحظه گوشیم رو خاموش کردم تا مطمئن بشم خانمم خوابیده ... بهش نگاه نکردم و دیدم بخاطر خستگی کارهای روزانه خانه ، در خواب عمیقیه ... کمی بهش نگاه کردم و با خودم گفتم : این آرامش و امنیت رو چه کسی بهش داده که در یک خونه جدید و آن هم فقط بعد از گذشت یک ماه از ازدواجمان راحت خوابیده و انگار سالهای سال است با این جای خواب آشنا بوده و مثل خانه پدریش است و بلکه آْسوده تر و مطمئن تر؟ ... دور از خانه ای که 24 سال از دوران زندگیش رو درش سپری کرده بود و دور از خانواده ای که در میانشان بزرگ شده و فقط با یک اشاره هر چی رو که میخواست براش تهیه میکردن و اگر ناراحت و عصبانی میشد بدنبالش میدویدن و با تملق و قربان صدقه رفتن راضی و خوشحالش میکردن ... پدرش هر چیزی رو میخواست براش میخرید و برادرش همیشه براش هدیه تهیه میکرد بدون اینکه اصلا خودش بخواد یا خبر داشته باشه ... دختری دردانه پدر و مادر و خانواده ا ش ... چه چیزی باعث شده آن خوشی و نعمت و شادی رو ترک کنه و به خونه مردی بیاد که مدت کمیه اون رو میشناسه و بهش اعتماد کرده و به خونه ش اومده وبراش آشپزی میکنه و لباس میشوره و بلکه مهمتر از این خیلی راحت پیش این مرد میخوابه و هیچ ترسی نداره و دوستش داره و با علاقه زندگیش جدیدش رو شروع کرده در حالیکه در خونه پدریش خجالت میکشید که جلوی برادرش روسریش رو برداره ... تمامی این افکار در ذهنم میامد ومیرفت و نفس عمیقی کشیدم و گوشیم رو خاموش کردم و طرف مقابل رو بلاک کردم و به همسرم نگاه کردم و دو باره در کنارش خوابیدم ... من مردی هستم که به همسرم خیانت نمیکنم و زندگیم رو نابود نمیکنم و قبل از اینکه از اون بترسم از خدا میترسم..) واقعا اگر هر کدام از زوجین با این دید به زندگی نگاه بکنن خیلی مشکلات حل میشه ... در زندگی چیزهای خیلی زیباتری از مجرد مسائل جنسی وجود داره ... اصلا شاید یکی از مسائل حاشیه ای همین مسئله رابطه جنسی باشه در زندگی دو طرف که خیلی سریع در روزها و هفته های اول اثرش گمرنگ میشه.. زیبایی ظاهری زن اگه همراه با زیبایی اخلاق و رفتارش نباشه زندگی به کام هر دو تلخ میشه و انیق و شیک بودن مرد هم اگر همراه با وفاداری و عطوفت و مهربانیش با همسرش نباشه طعم خوش زندگی را از بین میبره ... زیبایی باطنی و اخلاقی و رفتاری ، امروزه در جوامع ما و در میان بشر بطور عام و بطور اخص در جوامع غربی در زیر لایه های ضخیمی از مواد آرایشی و زندگی تجملاتی و لوکس و زرق و برق های دنیوی و فرهنگهای غلط دخیل بر ما ، پنهان شده و خفه شده ... بسیاری از مردان توجه اول و آخرشان به زیبایی زنان است که در اغلب اوقات واقعی نیست و کاذبه و چه زود این زیبایی و شکیل بودن تبدیل به یک غول و دیو میشه اگر در کنارش وفا و عطوفت و مشورت و قناعت و ساده زیستی و محبت و مهربانی و مهمتر از همه ایمان نباشه ... و در آخر این رو اضافه کنم : نفر اول این داستان رو بجای اینکه یک مرد باشه میتونیم یک زن در نظر بگیریم و تمامی حرفا یا بیشترشون در مورد یک زن برابر شوهرش صدق میکنه. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تفاوت فرهنگی و جدایی👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تفاوت فرهنگی و جدایی👇
من 34 سالمه یک و خورده ای سال پیش با یک دختر که دو سال از خودم کوچیکتر بود ازدواج کردم خانواده من مخصوصا مادرم رو مسئله حجاب حساس هستن .خلاصه ماجرا بعد ازدواج شروع شد . خانم سابقم زیاد رو مسئله حجاب شل بود و یک پیج اینستاگرامی داشت که عکس های خودش رو منتشر میکرد و خلاصه این رفتار ها من که یک روز سرکار بودم مادرم میاد خونمون و خانمم رو نصیحت میکرده و اونم بهش بر میخوره میره خونه پدرش خلاصه مادر زنم به مادرم زنگ میزنه و کار به فوش و وعوای لفظی میکشه و کم کم الکی از زنم جدا شدم در کل 5 ماه باهم زندگی کردیم حدود یک ساله که جدا شدیم چند وقت پیش شنیدم خواستگار براش آمده و قرار ازدواج کنن. حالا مشکل بزرگ من اینه که من خیلی شدید عاشق زنم بودم و همچنان هستم مجبوری طلاق گرفتیم. و افسردگی شدیدی گرفتم هر ثانیه فکرم رو دختره هست نمیتونم فراموشش کنم و یه سوز عجیبی داخل سینه ام هست همیشه پیج دختره نگاه میکنم و حسرت میخورم هر شب گریه میکنم کاش میدونستم حافظم پاک کنم . هی خودمو مشغول میکنم که از یادم بره اما موفق نمیشم به بمبست خورم نمیتونم این عشق رو فراموش کنم و از یادم بره . و از طرف دیگه دختره هم تقریباً نامزد داره و خانوادم هم راضی نميشن که برم سراغش و باید این عشق رو هر جوری هست خاموش کنم که داره زره زره منو نابود میکنه.... امان از زندگی... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک داستان قضاوت👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان قضاوت👇
🔻در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند..... بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... _ وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است. _ _ _ پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خیانت و پشیمانی👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خیانت و پشیمانی👇
من خانمی هستم 28ساله ک 18ساگی پدرم در اثر سکته از دنیا رفت. خوانواده بسیار مذهبی داریم و من بچه ششم و آخر هستم. بعد 1سال از فوت بابام سنتی ازدواج کردم و با این ک دوسداشتم و نیاز داشتم کسی حامیم باشه و عشقم بشه نانزدم از همون نامزدی وقتی عصبانی میشد خیلی بد دهنی میکرد و همه جور فحشی میداد خیلی سختی کشیدم تا ازدواج و بعد 1سال دخترم بدنیا اومد یخت گیریاش از تولد دخترم بیشتر شد و بیشتر اذیتم میکرد و انتظار داشت باوجود نوزاد خونه مرتب و همه چی آماده باشه! منم بچه اولم بود و هیچ تجربه ای نداشتم 3.4ماه درمقابل دعواها و سرزنش ها و کتک هاش هیچی نمیگفتم بعد 4ماه منم شروع کردم ب جیغو داد و جواب دادن و بشدت عصبی شده بودم... گذشت تا بعد 1سال بهترشد وقتی میدید چقدر عصبی میشم و جیغ میزنم خودش میگف غلط کردم بخدا عاشقم و دوست دارم و دست خودم نبود... اما هربار مهرش تو دلم کمتر میشد.. تا 2سال پیش ک خیلی خیلی اتفاقی مجازی اقایی بهم پیام داد و قربون صدقه ام میرفت و... بهش گفتم آقا من شوهر وبچه دارم گف اشکال نداره فقط باهم دوست باشیم. منم برای ارامش دل خودم و اینکه اعتماد بنفسی ک شوهرم گرفته بود برگرده بهم، باهاش دوست شدم. وقتی بار اول همو دیدیم جفتمون فکر نمیکردیم انقد خوشکل و جذاب و دوسداشتنی باشیم برای هم. البته فرداش ک همو دیدیم گف قطع رابطه کنیم و از خدا و اون دنیا حرف زد ولی برام خیلی سخت بود. هی 1روز من پیام میدادم و پشیومنش میکردم باز 2روز قطع رابطه اون یام میداد رابطمون انقد عمیق و احساسی شد ک حد نداشت. 1ماه باهم دوست بودیم و روزی اوایل ماه رمضان گفتیم خداحافظ و بخاط ماه مبارک و خدا دست ازین گناه برداریم . اما شب رفتیم خونه مادرم افطار و شوهرم گف میرم 1دور بزنم میام، رفت و اومد و صدام کرد تو اتاق شروع کرد گریه کردن!! گفتم چیشده؟!؟ گف من میدونم تو با کسی هستی! بگو ک هستی! بگو ک دروغهه! عین ابر بهار اشک میریخت و میگف بخدا میخواستم آبرو تو امشب ببرم خدا و امام زمان نذاشتن میخواستم ب تمام خانوادت بگم و بیچارت کنم! خدا نخواس ب دلم افتاد بیام ب خودت بگم. من اون لحظه کپ کرده بودم و میخواستم سکته کنم. دهنم تلخ شد دم افطار بود و داشتم ضعف میرفتم. فقط میبوسیدمش و میگف ن بخدا تورو خدا اینجوری اشک نریز میگفتم غلط کردم ببخشید و... فقط اون لحظه مرگمو دیدم... بد 1ساعت ک اشک ریخت گف برو گوشیتو بیار بدون اینکه روشن کنه سیم کارتمو دراورد و شکوند و گوشیمم گرفت و گفت فعلا گوشی نداری. گف هرچی میگم میگی چشم منم قول میدم نوکری تو بکنم توروخدا بخاطر دخترمون بامن و بچم خوب باش. گفتم چشم من غلط بکنم دیگه حرفی بزنم... فرداش از خونه مامانم به اون پسر زنگ زدم و جریان گفتم، گفت دیدی کمک خدابود آبرومون نره. وولی بشدت احساس دلتنگی و ناراحتی کرد و گف همش سرکار حواسم پیش تو.گف طلاق بگیر خودم نوکرتم عاشقتم میام خواستگاریت. گف بخدا ب مادرم گفتم عاشق شدم ولی بعدش گفته دختره شوهر کرد. گفتم ن شوهرم طلاقم نمیده و بدون دخترمم نمیتونم ابرومم میره. خداحافظی کردیم... ولی بشدت استرس داشتم... گذشت تا 2ماه بعد من باردارشدم و سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه سلام الله علیها رفتم مهریه مو به شوهرم بخشیدم. گف کجابودی شروع کرد ب دعوا و داد وفحش.. گریه ام گرفت و گفتم بخاطر بخشیدن مهریه ام رفتم.. گریه میکرد و گفت بخدا همشو بهت میدم چرا اینکار کردی؟ گفتم نمیخوام. 2ماه دیگه گذشت و فهمیدم بچم پسره و نیت کردم بعشق امام علی علیه السلام اسمشو علی بذاریم. رفتیم 2تا النگو هم برام خرید و کادو تولد دوتا بچه هات. 9ماه با بدترین شرایط و حال سخت و بد گذشت. تا پسرم بدنیا اومد. زندگیمون خیلی شیرین ترشد و بشدت شوهرم بهم محبت میکردو میگف دنیا رو بپات میریزم بخدا همه کاری می‌کنم فقط بامن خوب باش و خیانت نکن.. حواسش جمع تر شد و دست از سرزنش ها و مسخره کردنا و فحش هاش برداشت. البته ک گاهی دعوا و بددهنی داره اما سریع بغلم میکنه و اصلا نمیذاره ناراحت بمونم یا ناراحت بخوابم. خلاصه که اکثرا داره جبران میکنه و منم براش کم نمیذارم ن خودش و ن بچه ها. الانم ماشين فروخت و 1رانا پلاس خریده و بنامم کرده.. میگه هرچی دارم مال تو وبچه هاست... دعا میکنم سایش از سرم کم نشه ک واقعا فکر نمی کنم دیگه همچین عشقی تو دنیا پیدا کنم. از اون پسر هم چند ماه پیش خبر گرفتم گف تازگی نامزد کردم و بی تو بودن برام سخت بود.. نمیدونم عشق و علاقه اش راست میگف یا ن الانم حسی بهم داره یا نه.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک شهید👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید👇
در نامه نوشته بود از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم که برایت تلفن که هیچ نامه بنویسم هجده گردان به ما مربوط است؛منظورم آموزش آنهاست؛هم اکنون که برایت نامه می‌نویسم، ساعت ۸ شب است و از ساعت ۱۰ الی ۶ صبح پنج گردان را به مانور خواهیم برد خیلی برای تو و خانواده و خانه نگرانم نمی‌دانم وضعتان در چه حالی است؟ باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنه مانده‌اید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟ پول دارید؟ خدایا خدایا فقط تو می‌دانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم که نمی‌شود کاری کرد ازت خواهش می‌کنم مقاومت کن خدا بزرگ است؛باور کن نمی‌دانی در چه وضعی هستم خواهش می‌کنم از وضعیت خودتان برایم بنویس آیا عذرا گرسنه می‌ماند، شیر دارد یا نه؟ محمد چه کار می‌کند؟ بگو بابا می‌گوید، شرمنده‌ات هستم خداحافظ به امید پیروزی همسر شهید شاپور برزگر @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه👇