eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
625 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii درباره اون خانمی که یه بچه ۹ ماهه داره همسرش بهش اجازه کاشت ناخن نمیده عزیزمن مخالفت همسرت به خاطر اختلاف سنی نیست به خاطر مسلمان بودن همسرته شما غسل نمیکنی؟ نماز نمیخونی؟ روزه نمیگیری؟ میدونی کسی که غسل نکرده باشه چه گناه بزرگی مرتکب میشه شما بچه شیر میدی چه خوبه که نجس نباشی و پاک باشی به فکر بچه ت باش نزار خیر و برکت از زندگیت بره اینکه بقیه این کار میکنن دلیل نمیشه شما هم انجام بدی اگر خواهرزاده همسرت وجاریت آدم بکشن شما هم میکشی؟ سرت تو زندگی خودت باشه اگر لاک دوست داری تو دوران پریودت بزن بعداز ۷ روز هم پاک کن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من با یه آقایی قرار آشنایی گذاشتيم که... آقا ۴۱ سالشونه و خانم هم ۳۴. سلام گلم عزیز جان به هیچ وجه تمایل ایشان را پاسخ ندهید. هر مردی که بخواهد خانواده تشکیل دهد، خودش و همسرش را در مرحله اول به صورت یک انسان ، متعهدانه میخواهد. اینکه فقط دایم این نکته را درخواست میکند، حتما جای سوال و تفکر داره. فردی که قصد ازدواج دارد، هیچ گاه قبل از عقد درخواست رابطه نمیکند. پیشنهاد میکنم اولا با خانواده مطرح کنید و تا زمانی که ایشان خواستگاری و عقد انجام نداده اند، خواسته شأن را اجابت نکنید. حتی اگر بهترین مرد هم باشند، ممکن است روند آشنایی را دچار اخلال کند اگر امکان داشتید و فرد بزرگتر و امین در خانواده حضور دارد، از ایشان بخواهید که با آقا تماس گرفته و صحبت کند. مردان با هم و بدون تعارف صحبت میکنند و با روحیات هم بهتر آشنا هستند. اگر فرصت و یا امکان داشتید با مشاور خانواده و ازدواج جلسات برگزار کنید اگر امکان نداشتید، از شماره ۱۴۸۰ ، مرکز مشاوره رایگان سازمان بهزیستی، پاسخگوی شما خواهد بود. اگر دوست داشتید، به کانال آقای حسین مختاری در ایتا، مراجعه کنید، یکی از موارد توضیح داده شده برای ازدواج، همین مورد است. من هم زمانی در همین شرایط بودم، تنها فردی که در این روند، آسیب می بیند، دختر خانم است. آن شاء الله خیر است. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii قشنگه بخونید
دنیای بانوان❤️
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii قشنگه بخونید ‌
عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟ گفت: مادر پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه. یه نگا به موها حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگفت اونموقع ها تا وسطا پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود. - اونموقع ها این شکلی نبود مادر! که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه... پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد. نگاش میکنم؛ روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: یادش بخیر یه بار ایران نشست انار دون کنه براش. گفت بده مادرت ، انار با عطر دستاى مادرته که خوردن داره.. میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود! لپای بی جونش گل میندازن: اون موقع مثل الان نبود مادر. دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش.. آقاجونت که میخورد و میخندید پاییز نبود دیگه، بهار میشد... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🌸🍃🍃 آساره..
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌸🍃🍃 آساره..
دختر خالم بهم گفت :دوست داری بری سرکار و خودتو جایی مشغول کنی؟ مامانم گفت :آساره احتیاج به پول نداره... پدرش هر چی بخواد براش میگیره.... دختر خالم به مامانم گفت :میدونم خاله جان.... برای روحیه‌ش میگم... همش تو خونه باشه فکر و خیال میاد سراغش... ولی اگه سرکار باشه دیگه فکرش به کارشه.... مامانم گفت :بخواد کار کنه هم خودش میدونه... ما مخالفتی نداریم.... نگاه من به مامانم و دختر خالم بود...بعدش لبخندی زدم و از دختر خالم پرسیدم :حالا جایی کار سراغ داری که  داری اینارو میگی؟ دختر خالم گفت :مهد کودک دخترم مربی میخوان.... محیطش خیلی خوبه.. همه خانم هستن... سر و کارت هم با بچه هاست... به نظرم برو یه صحبتی بکن ببین با روحیه ت سازگار هست یا نه... گفتم :منکه هیچی از مربیگری مهد کودک بلد نیستم... دختر خالم گفت :اگه شرایطشو داشته باشی قبل از شروع به کار برات دوره ی آموزشی میذارن.... به نظرم پیشنهاد خوبی اومد...آدرس مهد کودک رو ازش گرفتم و فرداش رفتم تا ببینم کار توی مهد چه شرایطی داره... مدیر مهد کودک یه خانم جوون، خوشگل، متین و بسیار خوش برخورد بود...تو همون جلسه ی اول خیلی ازش خوشم اومد اونم یه مصاحبه ی کوتاه ازم گرفت و گفت که شرایط مربی شدن تو مهد رو دارم .... یه دوره ی سه ماهه دیدم و بعد از اون به عنوان مربی توی مهد شروع به کار کردم.... حقوقش خیلی نبود ولی من به پولش نیاز نداشتم... میرفتم که سرگرم باشم.... یه روزهایی امیر رو هم با خودم می‌بردم... یه روزهایی هم میذاشتم‌ش پیش مامانم... مامان و بابام امیرو خیلی دوست داشتن و حتی بهتر از خودم ازش مراقبت میکردن.... از وقتی مشغول به کار شده‌بودم روحیه‌ام صدبرابر بهتر شده بود... انگار زندگی کم کم داشت روی خو‌شش رو بهم نشون میداد.... دو سالی از شروع کارم توی مهد کودک گذشت.... حسابی با محیط و همکارام اُخت شده بودم... کنار بچه ها بودن رو خیلی دوست داشتم... به نظرم دنیای بچه ها از دنیای بزرگترها خیلی صاف و ساده تر و یکرنگ تر بود.... در کنار بچه ها که بودم ازشون انرژی مثبت میگرفتم.... تا اینکه یه روزی یه خانم مسن دست نوه اش رو گرفت و آورد مهد تا ثبت نامش کنه.... من از دور نگاشون میکردم و دیدم که وارد اتاق مدیریت مهد شدن.. برام سوال بود که پدر و مادر این بچه کجان که این پیرزن با عصا و حال خرابش بچه رو آورده مهد.... سه چهار دقیقه از اومدنشون نگذشته بود که یه آقایی اومد اونم رفت تو اتاق.... ادامه دارد
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 💫پيامبر  صلي الله عليه و آله: ❇️هر كس غمى از غم هاى دنيا را از مسلمانى برطرف نمايد، خداوند غمى از غم هاى روز قيامت را از او برطرف كند ❇️و هر كس بر شخص تنگدستى آسان بگيرد، خداوند در دنيا و آخرت بر او آسان گيرد ❇️و هر كس راز مسلمانى را بپوشاند، خداوند در دنيا و آخرت راز پوش وى شود. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دلم❤️ نگاهت را میخواهد❤️ اندکی هم لبخندت❤️ تاباور کنم❤️ زندگی زیباست❤️ کمی هم❤️ 💞دوستت دارم💞 گفتنت را❤️ برای زنده ماندنم❤️ میبینی چه کم توقع ام❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دلــم پر است و چشم هایم بارانی ... دیــگر چیزی به دلم نمی نشیند اشک هائی که برایت می ریزم تـــمامی ندارد, جایت خــــالیست ... دیــــرگاهیست زنـــــدگی می کنم امّــــا هر روز بیشتر می شکنم شــــانه هایت را می خواهم دســــت های گـــرمت را که بر سرم مـی کشیدی نیاز دارم, مـــــهربانی قـلبت را می خواهم... ⁦ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
**دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ** ڪاری که من میڪنم و نتیجه داشته اینه که: هرچند روز، یڪبار یه متن عاشقانه روی آینه مینویسم و عڪسای خاطره انگیز رو چاپ میڪنم و میزنم تو اتاق. یا میریزم رو فلش و روش اهنگ عاشقانه میذارم وقبل از اومدنش میذارم روی ال سی دی. وقتی شب میاد تا چای میارم، میبینم ڪیف ڪرده جلوتلوزیون 😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ♦️چه افرادی برای ازدواج مناسب نیستند ؟ ۱. افرادی که خشمشون رو به شکل کتک کاری و فحش دادن ابراز میکنن ، ابراز خشم ناسالم دارن ، مثلا میزنه وسایل مختلف رو میشکونه یا پرت می‌کنه..‌ ۲. افرادی که مسئولیت پذیر نیستند ، آدم های که همیشه دیگران رو مقصر میدونن ، همیشه شکایت میکنن و انگشت اتهامشون به سمت دیگرانه ۳. افرادی که انحراف جنسی دارند ، سادیسم و مازوخیسم جنسی ، پدوفیل ، چشم چرانی ، زئوفیلیا ووو مناسب ازدواج نیستن ۴. افرادی که به بلوغ فکری نرسیدن ، به جای همدم و همسر دنبال این هستند که یکی نقش والدینشونو بازی کنه ۵. کسایی که هنوز درگیر رابطه قبلیشون هستن ، هنوز درمورد نفر قبلی مشغله ی ذهنی داره ، هنوز به نفرقبلی فکر میکنه وزایطه قبلی براش تموم نشده ۶‌. افراد کنترل‌گر ، فردی که کنترل‌گر هست شمارو وادار می‌کنه اون کاری که خودش فکر میکنه درسته رو انجام بدی و برات تعیین تکلیف میکنه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii - وایستاده بودم روبروی دریا . . یه دریای طوفانی تو یه روز ابری . خیره بودم به موجایی ك نرسیده به ساحل میمیرن . . دوست داشتم خودمو تو دریا غرق کنم اما تو یه دریای دیگه غرق بود . غرق . . غرق فکر ؛ غرق یاد . غرق دریا دریا خاطره . . با خودم میگفتم این موجا که همش میان و میرن ؛ چرا نمیتونن ساحل رو غرق خودشون کنن . چرا میخوان اما نمیتونن؟! چرا وقتی نمیتونن ، فراموشش نمیکنن؟! چرا ازش دست نمیکشن؟؛ چرا نمیخوان قبول کنن ك نمیشه؟! یه دفعه دستشو گذاشت رو شونم . . وایستاد روبروم و بهم گفت : ± چیه؟! به چی خیره شدی؟! میخوای خودتو تو دریا غرق کنی؟! میخوای اینجوری منو فراموش کنی؟! پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش . . خیره شدم به مردمک چشماش . صدای نفساش پیچید تو گوشم . دستمو گذاشتم رو قلبشو بهش گفتم : - من غرق اینجام ؛ اگه حتی خودمم بخوام هیچ جا دیگه نمیتونم غرق بشم . . هرجا برم بازم غرق اینجام . یه قطره اشک از گوشه چشمش اومد و نرسیده به گونش مرد . . پرید تو بغلم . پاهاشو حلقه کرد دور کمرم . . گونه منو با لبای سرخ و گرمش بوسید . سرشو گذاشت رو شونم و آروم تو گوشم گفت : ± هیچ وقت منو فراموش نکن . . چشمامو بستم . عطر موهای سیاهش پیچید تو تنم . انگار دریا رو بغل کردم . چشمامو که باز کردم هوا تاریک بود دریا آروم شده بود . گونه هام خیس بود . ± اما هیچکس نبود ك منو بغل کنه . هیچکس . درست مثل موجایی ك میان . . و تو گوش ساحل یه چیزی میگن ؛ و بعدشم میمیرن :))))!🖤'🔓'💭 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿