دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خدمت ادمین محترم
برای چکاوک
چکاوک جان کم کتک نخوردی و اذیت نشدی ۶الان هم که هرکاری میکنند داری زجر میکشی پس بهشون گوش نده ماشین لباسشویی رو حتما استفاده کن بگو خوندم باید هفته ای دو بار استفاده بشه وگرنه جرم میگیره و خراب میشه (واقعا هم همینطوره)
گاهی توی جمع خانوادگی کارهات رو پیش ببر مثلا خواهرشوهرت نشسته جلوی شوهرش بگو شما لباسهات رو بادست میشوری قطعا میگه نه با لباسشویی بگو عه پس چرا به من میگیید خراب میشه اونها از ترس آبروشون پیش داماد سکوت میکنند اگر حرف زمین ماشین شد از دامادتون جلوی جمع بپرس شما واقعا به اسم خانمتون کردید ماشین رو آخه مادرشوهرم اصلا زن رو قبول نداره
گاهی باید ظالمین رو به هم مشغول کرد
بعد گفتن چرا گفتز بگو شما همیشه این حرفها رو میزدید نمیدونستم بده نباید بگم!
اگر واقعا میخواهی ادامه بدی باید جدی و پر توان باشی و کفش آهنین پات کنه پسرها و همچنین دخترها مادر ضعیف دوست ندارن
سعی کن رگ خواب همسرت رو به دست بیاری رو به دست بیاری.
بهش احترام کن ازش تعریف کن تا کمکم تو رو ببینه و به طرفت بیاد
زیارت علقمه رو حتما بخون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
رئیس جمهور امروز در سیزدهمین همایش ملی نخبگان: مقابله با سقط جنین یکی از اولویتهای اساسی کشور است.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
📌صحبت های قابل تامل یه دختر تحصیل کرده...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌸🍃🍃 آساره..
سه چهار دقیقه از اومدنشون نگذشته بود که یه آقایی اومد اونم رفت تو اتاق.... من دیگه نگاه نکردم ببینم کی هستن و چی میگن... رفتم دنبال کارام.... بعد از نیم ساعت مدیر منو صدا زد و ازم خواست برم اتاقش.... وقتی رفتم اون آقا و اون خانم مسن نشسته بودن...یه دختر بچه ی تقریبا سه ساله هم با چشمای پر از اشک کنارشون ایستاده بود.... مدیر با خوشروئی بهم گفت :آساره جان، این بهار خانمه ما با بابا و مامان بزرگش اومده اینجا و قراره از این به بعد مهمون مهد ما باشه....
متوجه شدم که اون آقا و خانم مسن، مادر و پسر هستن.... با لبخند رفتم سمت بهار.... دستشو گرفتم و گفتم :دوستداری یه کم باهم حرف بزنیم؟ ولی بهار گریه کرد و خودشو چسبوند به باباش....احساس کردم داره غریبی میکنه.... نزدیک تر نرفتم و از همون فاصله سعی کردم با لبخند و صحبت یه کم آرومش کنم.... کم کم دیدم وقتی حرف میزنم بهار هم لبخند میزنه.... احساس کردم داره باهام دوست میشه.... مامانبزرگش گفت :خیر ببینی دخترم.... این نوه ی ما بعد از مادرش نتونسته با کسی ارتباط برقرار کنه و شده کوهی از غم و غصه... آوردیمش اینجا بچههای هم سن و سال خودشو ببینه بلکه کمی روحیه اش بهتر بشه.... آروم و طوری که بهار نشنوه گفتم :ببخشید مگه مادرش چی شده....؟ مادر بزرگش آهی کشید و آهسته گفت :یکسال پیش تو جاده تصادف کردن مادرش همونجا تموم کرد... این بچه رو انگار خدا نگهداشت... پسرمم سرش خراشیده شد و چون کمر بند بسته بود آسیب دیگه ای ندید.... قسمت این بچه هم اینطور بود،که تو دو سالگی بی مادر بشه....بعدشم زیر لب گفت:چمیدونم.... هیییییی دنیای بی رحم... چه ها که با آدم نمیکنه.... بعد رو به من گفت :منم سنی ازم گذشته مادر جان... حال و حوصله ی بچه ندارم....در جوابش گفتم: نگران نباشید... حالا اولشه... یه کم که بیشتر بیاد و با بچه ها دوست بشه حال روحیش هم بهتر میشه ان شاء الله....
اون روز پدر و مادر بزرگ بهار، گذاشتش مهد و خودشون رفتن.... بهار اولش بی تابی میکرد و دوست نداشت بمونه... ولی بعدش کم کم با من دوست شد و شروع به بازی با بچه ها کرد... هر روز که میگذشت بهار بیشتر با من دوست میشد طوری که وقتی باباش یا مامان بزرگش میومدن دنبالش میچسبید به من و میگفت :دوست دارم همینجا باشم... دلم نمیخواد بیام خونه.... و روز به روز شادتر و با نشاط تر میشد....
ادامه دارد
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
❤️چالش جدید
بدوووو شرکت کن جانمونیییی
♥️مخاطبین گل کانال ✨😘
گلی ها بیاید که داستان داریماااااا
تخمه یادتون نره …💜💜💜
❤️❤️موضوع چالش:❤️❤️
💥 چالش🤓🤓
💥بهترین و مهمترین یا عجیبترین کاری که همسرتون براتون انجام داده چی بوده؟ همون کاری که در پس ذهنتون ماندگار شده و با یادآوریش قند تو دلتون آب می شه، همون کاری که یه تاثیر ماندگار تو زندگیتون گذاشته ،
اون کار خاص چی بود ؟
😍😍😍
جوابها رو به این آیدی بفرستید👇👇🎃
@Nazgolliiii
سپاس همیشگیا🧡✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
- رفتیم بوسیدیمش . . .
به پروپاش پیچیدیم . . .
ناز کردیم . . .
دو بیتی خوندیم . . .
زیرخط موزاییکا . . .
بالاشمشادا . . .
شبا نوروزان . . .
قمر در عقربا . . .
وایساده خوابیدنا . . .
هیچی به هیچی !
لامصبی جوابمونم نداد . . .
گفتم بهانه ی هر دم و بازدم ؛
با همه آره با ماهم آره ؟!
تو قهر کنی لبخند نزنی به رومون ؛
ما خنده های کیو ؛
قاب کنیم بزاریم رو طاقچه ؟!
دلمون واسه دیدن کی دل دل بزنه ؟!
کی بشه بهونه هردم و باز دممون ؟!
جداً که هیچی به هیچی !
شده بود سنگ . . .
‹ کاش مولانا ببیند قهر چشمان ِتورا ؛
تا نگوید نیست در عالم زِ هجران تلخ تر . . . ›:)))!❤️🩹'📎'
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دیروز سالگرد ازدواجمون بود
،دست و بالمون خالی بود و نتونستیم واسه هم چیزی بگیریم
یا جایی بریم،ولی از خودِصبح تا آخرای شب همش به هم تبریک میگفتیم و خاطرات اون روز رو مرور میکردیم❤️
همه چی خوب بود تا آخرای شب که رفتم دستشویی و گلاب به روتون همه جا خونی شد
انقد ترسیده بودم دستام میلرزید قلبم تند تند میزد و بلند بلند نفس میزدم...
تا نزدیکای صبح چند لیوانی آب خوردم ولی وضعم هی بدتر میشد داشتم ازحال میرفتم تاحالا همچین صحنه ایی رو ندیده بودم.
..باهمسرم رفتیم بیمارستان داشتم ازاسترس میمردم دستام یخ شده بودن و میلرزیدن
تا منشی حالمو دید بعد از فهمیدنِ قضیه فورا زنگ زدآزمایشگاه و منوفرستاد واسه ازمایش خون و...
همونجا جوابو دادن خداروشکر چیزی نشون نداد، بماند که چقد گریه کردم و هزارتافکر ناجور به سرم زد...
از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون فکر میکردم کارم تمونه و دیگه نمیتونم خانومه خونه و مادرِ دخترام باشم...
خلاصه امروز صبح رفتم سونوگرافی و فهمیدم سنگه کلیه دفع کردم و هنوز دوتا دیگه دارم...
ای دلِ غافل واسه چند تا دونه سنگ کلیه چه قشقرقی به پا کرده بودم چقد گریه کردم چقد استرس داشتم...
یادمه دیشب که تو بیمارستان منتظرِجوابِ آزمایشم بودم به طرز عجیبی دلتنگ دخترام شدم..
.اون لحظه تمیزکاری های توی خونه و جم کردن اسباب بازی ها چقد لذتبخش شد،
حرفهای الکی و پوچی که کلی بخاطرشون غصه میخوردم چقد بی ارزش شد،
کسایی که ازشون دلخور بودم یهو چقد عزیز شدن، اصلا روشن شدن هوا و صبح شدن
که عمری برام عادی بود خودِ معجزه شد...شاید سالها بعد اگه عمر باقی بود
باهمسرم دیشبو تعریف کنیم و به استرس بیخودِ من کلی بخندیم ولی ماجرای دیشب خیلی درس بزرگی به من داد
یکی اینکه سالم بودن و رو روال بودن ما همیشگی نیست و حتما خدارو شکر کنیم و صدقه بدیم،
همه مون یه مرگ بدهکاریم، خوشبحالِ کسی که چمدونِ کارهای خوب و خداپسندش خالی نیست...
یه درس دیگه هم که دیشب گرفتم این بود که حرف و کنایه و بدرفتاری های بقیه ارزش دلخور شدن نداره
،دلخور که همه میشن ولی لفت و تفصیل دادن واقعا ارزش نداره،زندگی خیلی کوتاه تر از چیزیه که فکر میکنیم...
ما آدما ۲۰۰ سالهم عمر کنیم باز دلمون میخواد زنده باشیم و از مرگ هراس داریم..
خیلیامون به وقت سختی دست به دامن خدا میشیم ولی وقتی همه چی روبه راه شد
کلا فراموش میکنیم چه حالی داشتیم ولی امیدوارم من دیشب رو که مصادف با
سالگردازدواجمون بود هیچ وقت یادم نره❤️ به امید سلامتی برای همه❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام منم یک غریبه ساکن یک شهر خودم من اینجا هیچکس ندارم حتی یک آشنا
سه تا بچه دارم اقوام شوهر هستند که بود یا نبودشان یکیه دردم این که ۱۷ سال تو این شهرشان هستم انگار نه انگار عروسی دارند نوه ای دارن اصلا یک زنگی نمی زنند چه برسه بیان سر بزنند انگار وجود نداریم چه بریم چه نریم با من این طوری با دخترانش عروس کوچکشان این طوری نیستند یک روز نروند مادرشوهر زنگ میزنه یادی ازشون می گیره خیلی دلمون دل بچه هام گرفته هیچ جا نداریم بریم بریمم خونه شون پذیرای شان در حد یک چای مادر شوهر بلند میشه برا خودشان غذای میپزه بعد صبر می کنه تا ما بریم بارها شده پسرم میگه چرا بلند نشدی بریم از گرسنگی ضعفم زدیک روز رفتم خونشون سفره پهن بودپسرم مدرسه بود گفتم الان میاد یک خرده غذا براش نگه دارین آخر بار مادرشوهر همه غذا خالی کرد تو بشقاب بچه دخترش خیلی کم آوردم 😔😔من مجبور شدم از مغازه چیزی بگیرم بهش بدم تا برم خانه خودم آخه میشه ۹ماه حامله باشی شوهرت کنارت نباش تو شهر غریب هیچکس یادت نکنه😔😔 به شوهرم میگم میگه تو تواقعاتت زیاده یا میگه می خوای مادرم را از چشمم بندازی انگار نه انگار اول خدا بعد پدر ومادرش خواهر وبرادراش میمیره براشون میشه دوستان منم راهنمایی کنید که چه رفتاری باهاشون کنم😔😔💔 خواهش می کنم خیلی داغونم بچه هام از بی کسی افسرده شده اند ای خدا زودتر بزرگشون کن😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام من ۱۴ سالمه پارسال عاشق یکی از اقواممون شدم
ده سال ازم بزرگ تر میخواستم باهاش ازدواج کنم بهش گفتم گفت منو مث خواهرش میبینه و کس دیگه رو دوست داره چند ماه بعدم رفت خواستگاریش من داغون شدم ولی خودمو ساختم اونموقع درسم خوب نبود ولی بعد رفتتش نشستم خوندم الان هدفم پزشکیه ودرمسیرم موفقم وخوشحالم که منو نگرفت ولی باز با همه اینا من عصبیم طاقت ندارم فقط کافیه یه اتفاقی بیوفته یا یکی بهم بگه تو شروع میکنم به پرخاشگری ودادزدن و اصلا احساس خوشبختی وخوشحالی نمیکنم اینا دو اتفاق بعد از رفتن خواستگاریش واسه عشقش اتفاق افتاد شکر خدا دیگه نمی بینمش ولی مشکل دارم راه حل؟؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
پاسخ ب خانومایی ک خیانت میبینن
سلام لطفا پیام منم بزارید تو گروه میخواب یه تجربه شخصی برای دوستان بگم روی حرفم با اون خانم هایی هست که شوهر هاشون بهشون خیانت میکنه ببخشدی دو ستان منم مشکل شو مارو دارم ولی دیگه اصلا برام مهم نیست نه که ناراحت نشم ولی سعی میکنم تو فکرش نرم و کارایی که خودم میخوام رو بکنم من یه خواهر داشتم الان یک هفته میشه که فوت کرده خیلی جوان بود ۴۰و خورده ای سن داشت الان که دارم اینو مینویسم سیاه خواهرم تنم هست اون بیچاره ترین زنی بود که میشناختم از خیانت شوهر تا بد دهنی کتک فحش بگیر تا زندگی با مادر شوهر وپدر شوهر به مدت ۲۰ سال تا وقتی که فوت کردن انواع کتک ها ودخالت ها بد دهنی ارو ازشون تحمل کرد هم از اونا هم از خواهر شوهر وهم از شوهر میگفت بچه هام بی مادر نشن وقتی که اونا فوت کردن خودش مریضی شدید گرفت ۱۵ سال با مریضی جنگید انواع مریضی ها رو تحمل کرد شوهرش مدام بهش خیانت میکرد هر جور خیانتی ولی خواهرم به روی خودش نمی آورد ولی از درون زره زره آب شد وقتی رو تخت بیمارستان بود شوهرش حتا به ما که خانوادش بودیم اجازه نمی داد بریم ببینیمش ولی ما باز به زور میرفتیم واون انواع بی احترامی ها رو به ما میکرد ولی ما همش میگفتیم به خاطر خواهرم اشکال نداره ولی اون دیکه الان نیست بچه هاشو گذاشت ورفت بمیرم برای خواهرم کا اصلا زندگی نکرد الان شوهرش داره راست راست می گرده برای خودش ولی خواهر بیچاره من مرد خواهرا ازتون خواهش میکنم اصلا براتون مهم نباشه که شوهراتون خیانت میکنن شما با هیچ کاری نمی تونین اونا رو درست کنین اونا خیانت تو زاتشونه ترو خدا زندگیتو نو خراب نکنید اگر بچه ندارید برید وخودتونو راحت کنید اگر هم بچه داری ونمی تونید برید با بچه هاتون زندگی کنید وخوش بگذرونید اونا اصلا ارزش ناراحتی ندارید به خدا حیفه اونا برا خودشون هر کاری دوست دارن میکنن وما ها زجر میکشیم حر جور که میتو نید با بچه هاتون خوش بگذرونیو فیلم ببینید بیرون برید پیاده روی برید خوهار خیلی زن بساز وخوبی بود تمام وسایل رو باقناعت نو خریده بود از لباس خودش میزد تا پول جمع کنه وسیله بخره الان خودش نیست چند وقت دیگه شوهرش میره زن می گیره با پس انداز اون بیچاره زندگی میکنه برای یکی دیگه مانده تا جایی که میتونبن خرج کنین اصلان دلتون نسوزه اون وظیفه داره بیاره با دعوا شده با هر چی شده خرج کنین بعد از یه مدت عادت می کنن به خرج کردن نگبن نداره اگه نداره نره خیانت بکنه منم شوهرم اهل خیانت هست خیلی زجر کشیدم از وقتی خواهرم رفت زندگی برام سیاه شده میدان این جماعت درست بشو نیستن من حتی تو مراسم خواک سپاری خواهرم متوجه پیام شوهرم شدم که از یک زن از خدا بی خبر درخواست رابطه داده بود ولی دیگا اصلا برام مهم نیست داره چه کار میکنه من فقط تصمیم گرفتم زندگی کنم تا اینکه زندگی خودم رو حروم اون کنم اون درس بشو نیست ویه چیز دیگه اصلا بهش توجه نکنید حرف میزنه بلند شید به بهانه کاری برید نپرسید کجا بودی چرا دیر آمدی کجا میری پول دار پول نداری خانوادت اینجور اون جور فکر کنید یکیه که وظیفه داره براتون پول در بیاره فقط من الان ۲یا۳ سال هست این روشو به کار میبرم دیگه نه خوم عزاب می کشم نه کاری بهش دارم ولی اون بیشتر داره میاد سمتم اولا اصلا پول زیاد خرج نمی کرد به زور باید پول ازش می گرفتم ولی الان بهتر شده تو رو خدا ببخشید طولانی شد ولی گفتم تا یه تجربه برای شما بگم برای خواهر یک صلوات بفرستین😭😭😭😭🤲🤲🤲🤲
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
خانوم هستم ۲۳ ساله، به اجبار خانوادهام با مردی که ۱۰ سال از خودم بزرگتره ازدواج کردم.
نادونی کردم و کارم احمقانه بود، میدونم و الان دارم دو دستی میزنم تو سرم.
به هیچوجه بهش علاقه نداشتم و ندارم چون دنیاش با دنیای من فرق داره، مثل یه مرد ۵۰ ساله میمونه و اصلا حتی نمیتونم تو صورتش نگاه کنم. اینقدر از هم صحبتی باهاش بدم میومد که تو دوران عقد حتی باهاش بیرون هم نمیرفتم تا یه سال دوران عقد رو طولش دادم تا بلکه خونوادمو راضی کنم ازش جدا شم ولی نشد و من با این آدم رفتم تو یه خونه.
دلم نمیخواد حتی تو یه اتاق باهاش باشم مور مورم میشه، دستش بهم میخوره فقط چشامو میبندمو آروم و یواشکی اشک میریزم.
حالا بعد از ۵ ماه این آدم از من بچه میخواد، من حتی اینو لایق پدر شدنم نمیدونم چون با عقاید عهد بوقی که داره نمیتونه تو این دنیایی که رو به پیشرفته یه بچه رو تربیت کنه.
عقایدمون کلا باهم فرق داره، در ضمن چطور میتونم جای پای آدمی رو که ازش منتفرم رو تو زندگیم محکم کنم به عنوان پدر بچهام.
نمیدونم چی کار کنم، افسردگی گرفتم و یواشکی مشاوره میرم. فقط میخوام خونوادمو راضی کنم ازش جدا شم.
نظر شما چیه؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿