دنیای بانوان❤️
روایت جذاب #آساره دختری عشایری بسیار خواندنی وزیبا و عاشقانه...
تا اون روز فقط مامانم و آسو از قضیه ی حاج آقا خبر داشتن... ولی دیگه باید به بابام و دامون و کوهیار هم میگفتیم.... دامون که چند وقت بود عروسی گرفته بودن و رفته بودن سر زندگی خودشون... کوهیار هم کارهای رفتنش به آمر یکا درست شده بود و قرار بود تا یک ماه دیگه برای همیشه بره اونجا زندگی کنه....
اونشب که رفتم خونه با خوشحالی به مامانم گفتم که همه ی کارها داره خوب پیش میره... مامانم نه ابراز خوشحالی میکرد و نه ابراز نارضایتی ... فقط از اینکه میدید من خوشحالم و حال روحی خوبی دارم راضی بنظر میرسید .... گفتم مامان فقط نمیدونم این قضیه رو چجوری به بابا بگم.... روم نمیشه بهش بگم که دلم میخواد با یکی ازدواج کنم که هم سن شماست... مامانم سری به نشانه ی تاسف تکون داد و گفت : خودم بهش میگم.... دیگه چکار کنم از دست تو... ببین تورو خدا چه کارایی میکنی آساره... فقط امیدوارم بعدا پشیمون نشی.... گفتم :هرگز.... من تصمیمم رو گرفتم.... ملکی همه جوره عالیه.... تنها ایرادش سن بالاش هست... خب هیچ گلی بی خار نیست.... هیچ وقت یه آدم نمیتونه صد در صد اونجوری باشه که ما میخواییم... ولی ملکی نود و پنج درصد اون چیزیه که من میخوام.... اینارو که گفتم مامانم سکوت کرد... چند لحظه بعدش گفت :باشه مامان جان... حالا که تصمیمت رو گرفتی ماهم به تصمیمت احترام میذاریم... ان شاء الله که خوشبخت بشی.... بابات که اومد قضیه رو بهش میگم.... نمیدونم چه عکس العملی نشون بده..... خودتو برای هر حرفی آماده کن چون مطمئنن بابات از اینکه میخوای با همچین کسی ازدواج کنی خیلی ناراحت میشه.... گفتم مامان من کنار ملکی خوشبخت میشم... مگه شما خوشبختی منو نمیخواید؟ مامانم چیزی نگفت... یه ساعت بعد بابام از سرکار برگشت خونه.... مامانم رفت تو اتاق و بابامو صدا کرد برد تو اتاق.... منم با هزار استرس تو اتاق آسو بودم.... خیلی منتظر بودم ببینم عکس العمل بابام چیه و همونی شد که فکر میکردم... بابام چند دقیقه بعد از اینکه رفت تو اتاق باعصبانیت از اتاق اومد بیرون و داد زد :آساااااره.... بیا اینجا کارت دارم.... از اتاق رفتم بیرون.... بابام در حالی که صورتش از شدت عصبانیت سرخ شده بود داد زد :من چیزی برات کم گذاشتم...؟ مگه غیر از اینه که هر چی خواستی برا خودت و امیر فراهم کردم....؟ مگه خونه ندادم بشینی..؟ مگه همه جوره پشتت نبودم...؟ بابام اینقدر گفت و گفت تا نفسش بند اومد و نشست یه گوشه.... بعدش رو به مامانم گفت :من راضی به این ازدواج نیستم....
ادامه دارد
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
بعد یک سال که رابطمون صمیمی تر شده بود وقصدمون زندگی مشترک باهاش راحتتر شده بودم
دنیای بانوان❤️
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii بعد یک سال که رابطمون صمیمی تر شده بود وقصدمون زندگی مشترک ب
دیگه محرم و نامحرم بودن برامون معنی نداشت حتی دو بار هم باهم مسافرت یکی دو روزه رفته بودیم تو حس و حال عشق و عاشقی بودم که یه روز اومد شهری که تحصیل میکردم بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش بهم گفت من متاهلم و در آستانه طلاق هستم و دوستش ندارم و یه بچه ۵ ساله دارم اویل باور نکردم گفتم حتما اینطور حرف میزنه من باهاش تموم کنم اما وقتی رو گفته اش پافشاری کرد باورم شد انگار دنیا رو سرم خراب شده بود همش میخواستم بگه شوخی کردم اما واقعیت داشت چند روزی باهاش کات کردم اما لعنت به دلم که پیشش بود دوباره رابطه برقرار کردیم چند ماه گفت دارم کارای طلاق رو انجام میدم تو این گیر و دار خانواده ام متوجه شدن و کتک حسابی خوردم اما حرفم یه کلام بود من میخواستمش بعد از چند وقت گفت آشتی کردم با زنم اما تو رو هم میخوام منم عاشقش بودم روزها گذشتن و درسم تموم شد دیگه اون آزادی قبل رو نداشتم به شهرم برگشته بودم و محدودیتام زیاد بود و پدرم نذاشت برم اون شهر کار کنم تو اون اوضاع کشمکشی که با خانواده ام داشتم یه خواستگار برام اومد تازه از دانشگاه فارغ شده بودم بخاطر لجبازی با پدرم قبول کردم که ازدواج کنم فکر بعدش رو نمیکردم فقط برام مهم بود از اون خونه برم تا دوباره آزادیم رو به دست بیارم بعد ازدواج سیمکارتم رو عوض کردم و هیچوقت سراغی از عشق قبلی نگرفتم و کم کم عاشق همسرم شدم و قسم خوردم هیچوقت بهش خیانت نکنم
سلام گلبرگ جان و همه دوستان عزیز منم اومدم یکم از زندگیم بگم بچه که بودم خیلی همه چی خوب بود از خانواده متوسطی بودیم اما با این وجود پدرم همیشه اسرار داشت که من درسم رو بخونم و برای خودم کسی بشم آخه دختر درس خونی بودم عاشق درس بودم عاشق این بودم که خودم کار کنم و به قولی دستم تو جیب خودم باشه سال ۸۶ دانشگاه دولتی اما شبانه قبول شدم خب شبانه شهریه داشت من بخاطر اوضاع مالیمون نخواستم برم اما پدرم اسرار داشت تک باید واسه خودت خانمی بشی رفتم تو شهر دیگه ای بود دانشگاهم خوابگاه داشتم اوایل خوب و سر به زیر بودم دو ترم که گذشت با کسی تلفنی آشنا شدم و رو حساب اینکه تلفنی هست باهاش صحبت کردم اما کم کم علاقه شکل گرفت اونم از نوع شدیدش.چند ماه گذشت بعد دیدار حضوری شد تو اولین دیدار شوک بهم وارد شد آخه سنش به پسرا نمیخورد بیشتر شبیه آدمای متاهل جا افتاده بود وقتی باهام حرف میزدیم خیلی هیجان و ترس داشتم آخه همش ۱۸ سالم بود اونروزا هرچی بهش گفتم بهت نمیا مجرد باشی ناراحت میشد و میگفت زمونه پیرم کرده یه مادر علیل و یه خواهر معلول دارم نظامی بود منم انقدر دوسش داشتم که حرفاش رو قبول داشتم بعد از اون چندین بار همدیگرو ملاقات کردیم همیشه از زندگی حرف میزد حرفایی که من دوست داشتم بشنوم یه سالی گذشت و عشق من روز به روز بیشتر میشد
اما چرخ روزگار عجیب سرنوشتی برام رقم زده بود همسرم یه آدمی هست که سیکل هم نداره خودش خیلی آدم ریلکسی هست هرجا بخواد میره هرکار دلش بخواد میکنه اما من شدم یه آدم منفعل شدم یه زن خانه دار که حق هیچ کاری رو نداره الان۱۴ ساله که باهاش زندگی میکنم هر روز بهم تهمت میزنه یه مدت که نامزد بودیم بهم میگفت با برادرات حرف نزن شوخی نکن وقتی اومدیم خونه خودمون با برادر خودش اذیتم کرد میگفت تو به برادرم نظر داری درحالی که من تو همچین فازی نبودم من فقط یه بار خطا کرده بودم اونم ندونسته عاشق یه مرد زن دار شده بودم هیچوقت به شوهرم خیانت نکردم تو نامزدی بکارتم رو از دست دادم و بخاطر آبروی خانواده ام نمیخواستم طلاق بگیرم اما اختلافات خیلی واضح بودن همیشه بهم شک داشت انقد از دستش کتک خوردم که حسابش از دستم در رفته با اینکه خودش چند بار دیدم تو گوشیش که بهم خیانت میکنه وقتی گفتم قبول نمیکرد منو میزد منم حالا دیگه یه پسر داشتم نمیتونستم طلاق بگیرم هر روز دعوا جنگ کتک کاری
چند بار خواستم جدا بشم نشد بخاطر بچه ام برگشتم اما اون اخلاقش بهتر که نمیشد بدتر هم میشد وقتی میرفت بیرون حتی نمیگقت کجا میره وقتی برمیگشت طوری نگام میکرد که انگار به یه زن بدکاره نگاه میکنه با اینکه نه سال با مادرشوهرم یه جا زندگی کردیم اما بهم شک داشت حق نداشتم تنها جایی برم با خانواده ام حرف نمیزد با اینکه تو یه محله بودیم ماهی یکبار میرفتم خونشون در حد سه چهار ساعت ماهها گوشی رو ازم میگرفت خودش گوشی نمیداد زنگ بزنم خیلی سختی ها کشیدم تو این روزگار نامروت خدا یه دختر بهم داد گفتم شاید با وجود این بچه ها اونم دلش به رحم بیاد و باهام خوب باشه اما نشد حالا دیگه تماشاچی دعواهامون دو نفر بودن دوتا بچه بیگناه که هر روز گریه میکردن تصمیم گرفتم بخاطر بچه هام بسازم پسرم پیش دبستانی بود یکم اخلاق شوهرم بهتر شده بودخودم با دخترم پسرم رو میبردم مدرسه اما با نظارت خودش و مادرش باز راضی بودم هیچوقت فکر
دنیای بانوان❤️
دیگه محرم و نامحرم بودن برامون معنی نداشت حتی دو بار هم باهم مسافرت یکی دو روزه رفته بودیم تو حس و
خیانت به سرم نزد هیچوقت تو صورت یه مرد نامحرم مستقیم نگاه نکردم اما روز خوشی هام خیلی کم بود بازم یه دفعه ای نذاشت پام رو بیرون خونه بذارم بازم بی اعتماد شد بهم اما شدیدتر از قبل دیگه الان سه چهار ساله که خیلی راحت بهم میگه تو بی آبرویی تو آبرو مو میبری اولها نمیذاشت بیرون برم بعدا بهم گیر میداد که تو حیاط میری چادر سر کن وای به روزی که زنگ میزد و یکم دیر جواب میدادم روزگارم سیاه بود کجا بودی چکار میکردی دیر جواب داری چرا صدات میلرزه چرا رنگت پریده انقدر از این حرفا زده که الان شدم یه آدم افسرده وقتی هم میخوام بگم خب نمیخوای طلاقم بده میگه میدونستم بخاطر مهریه زنم شدی درحالیکه بخدا وقتی من زنش شدم فقط یه موتور داشت خیلی قناعت کردم نخوردم نپوشیدم نگشتم که خونه دار شد ماشین دار شد حساب پر پول شد امادوستای عزیزم دیگه خسته شدم قران خوندم ذکر گفتم خدارو التماس کردم گفتم خدایا اگه چند سال پیش نادونی کردم خودت منو ببخش تموم کن این بدبختی رو اگه آه زن اون مرد پشتمه خودت شاهدی من نمیدونستم که خیلی مردا دروغ میگن تا به هوسشون برسن من باورش کرده بودم الان هم موندم با دوتا بچه چکار کنم نه میتونم برم نه میتونم بار این تهمت ها رو به دوش بکشم خسته شدم حتی تو خونه که هستم بهم شک میکنه تو روم وایمیسته میگه بی آبرویی منم تو رو نگه داشتم بهم تهمت میزنه که تو با دوستای من دوست میشی تو رو خدا اگه کسی پیامم رو میخونه برام دعا کنه خیلی تنهام خیلی بیکسم درد دل کردن با خانواده ها هم تف سربالاست چون سفت وسخت پشتش درمیان خانواده منم که پدرم مرحوم شده بیچاره مادرمم از غم من پیر شده
منم باشم مادر بیچاره
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🌟 فضیلت تلاوتِ سوره انفطار :
در تفسیر مجمع البیان از پیامبر (ص) نقل شده هر كس سوره انفطار را قرائت كند، خداوند به تعداد همه قبرها و ده برابر قطرههای برف و باران به او حسنه میدهد. همچنین از پیامبر(ص) آمده است هر کس خوش دارد در قیامت به من بنگرد، چنانکه با چشم سر میبیند، سورههای تکویر، انفطار و انشقاق را قرائت کند. شیخ صدوق در روایتی از امام صادق (ع) نقل میکند هر كس سوره انفطار و انشقاق را در نمازهای واجب یا مستحب خود قرائت کند، خداوند حاجتها و خواستههایش را روا میدارد و بین او و خداوند حجابی نخواهد بود و همواره خداوند با نظر عنایت به او مینگرد تا از حسابرسی مردم فارغ گردد.
(طبرسی، مجمع البیان، ۱۳۹۰ش، ج۱۰، ص۲۸۳.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام من خانومی 20ساله هستم وهمسرم 33سالشه ویه بچه سه ماهه.
دنیای بانوان❤️
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام من خانومی 20ساله هستم وهمسرم 33سالشه ویه بچه سه ماهه.
داریم مشکل من اینه که من وقتی با همشرم دعوا مون میشه بهم میگه اصلا نمیتونی محبت کنی از ازدواج باهات پشیمونم نمیدونم چیکار کنم دیگ راستشو بخواین من خوشگلم تو خونه به خودم میرسم ولی نمیتونم محبتم ابراز کنم احساس میکنم از غرورم کم میشه دیگ خسته شدم دوس دارم منم محبت کنم ولی نمیتونم والان که بچمون دنیا اومده ما جدا از هم میخوابیم قبلا اینجور نبودیم من کانال زناشویی ترفتند سیاست همه رو میخونم بهم میگه بلد نیستی سلام کنی در حالی که بخدا بلدم هرکی منو میبینه سلام اخوال پرسی میکنم میگه زنگ میزنی مامانت زیر پات میشنه در حالی که اینجور نیست من به کدت با مادرش زندگی کردم همه اینجیزا رو اون زیر پاش نشسته چند شب پیش دعوا مون شد میگه تو مادر پدرت محبت بلد نیستن توم مثه اونایی میخواستم حرف بزنم بگم تو محبت کن میگه برو بچه خوابه بعد شوهر من نو دعوا خیلی بدهن میشه دعوا میکنه سیلی بهم میزنه
اصلا توی این 5سال که باهم ازدواج کردیم غذا درست کردم نگفته دستت درد نکنه یا کار های دیگ اون اصلا به من محبت نمیکنه تا من محبت کنم من اوایل ازدواج محبت میکردم مادرش برا همه خانوادش میگفت منم دیگ نکردم یادم رفته نمیدونم چیکار کنم بلد نیستم لفظ قلم حرف بزنم کلا از بچگی ادم ساده ای بودم نه اهل دوز کلکم نه خیانت کارم فقط بلد نیستم محبت کنم اعتماد به نفس ندارم اصلا از اول ازدواج یه بار منو سوپرایز نکرده یا اگه من بخوام سوپرایزش کنم من تنهایی نمیزاره جایی برم فقط با خودش اونم تو ماشین برو خرید کنم از یه مغازه زود بیام بعضی وقتا احساس میکنم بهم اعتماد نداره شوهرم وقتی عصبانی نیست خوبه باهام مهربون یکی بهم حرف بزنه پشتم در میاد هرچی بخوام طلا این چیزا بگم پول داشته باشه لباس اینچیزام میخره فقط موقع عصبانیت هرچی از دهنش در میاد میگ لطفا نگید برو مشاوره چون نمیتونم فقط اگه میشه کمکم کنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
در مورد خانمی که گفتن استغفار برا بچه دار شدن خوبه؟
می خواستم بگم که استغفار برا همه چی خوبه
تو برنامه ی سمت خدا هم یکی از کارشناس ها فرمودن: یکی از علماء به کسی که بچه دار نمی شده گفته بودن سی هزار تا استغفراالله و اتوب الیه بگو
بچه دار میشی
اون شخص هم گفته بود بچه دار شده بود، اگه درست یادم مونده باشه بعد از پونزده سال
به عبارت : استغفرالله و اتوب الیه دقت کنید که دقیقا همین عبارت گفته بشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام بانو برای خانوم دکتری که فرمودن خانومی بعد14 سال سر زایمان فوت کردن
خودتون دارید میفرمایید7 ساعت درد کشیده چرا بنده خدارو زجرکش کردید دیدید توانایی زایمان طبیعی نداره چرا سزارین نکردین؟؟؟
انقدر یه عده میگن سزارین بده ولی من ده ها نفر دیدم که تو این قرن یا این همه امکانات یا بچه سر زایمان طبیعی مرده یا مادر اخه زایمان طبیعی به چ قیمتی چرااااااااا؟؟؟؟
سال پیش هم یکی از اقوام ما بچه تو شکمش 4 کیلو و نیم بوده گفتن فقط باید طبیعی زایمان کنی اگه دیدیم نمیتونی همون موقع سزارین میکنم که بچه موقع بدنیا اومدن خفه شده و خانوم الان افسردگی شدید داره..
بجای گریه کردن تصمیم عاقلانه میگرفتید و دیدین مادر شرایطش خوب نیست سزارین میکردینــ
من خودم دو سال پیش سزارین کردم و بسیاااااار راضی ام
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
باسلام وقت به خیر درمورد خانم بارداری که به رحمت خدارفتن سوالی واسم پیش اومده ایشون بیماری خاصی داشتن مثل دیابت یافشارخون یابیماری قلبی؟ واینکه چراازروش سزارین استفاده نشده خانم دکتربین حرفاشون فرمودن بعدازکلی دردکشیدن ازدنیا رفت واقعا چراسزارین نشده الان انقدرعلم پزشکی پیشرفت کرده خیلی کمترباموارد این چنینی روبرومیشم دیگه صدسال پیش نیست که خانمها سرزایمان میمردن واقعا ناراحت کننده بود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام نازگل جون من همون خانمی هستم که گفتم دعام درحق همه که میکنم مستجاب میشه
شرمنده خودم معرفی نکردم دخترمجردی هستم یه بسیجی ویه رابط بهداشت هستم اهل نماز قرآن هم هستم اعتقادم خیلی زیاد اگردعاکنم مطمئن هستم که مستجاب میشه ب خاطر همین خداوند دعای من مستجاب می کن دیروز ظهر موقعی که نمازخوندم شروع کردم ب قرآن خوندن یک لحظه دیدم وسط قرآن هستم یادم اومد معلم قرآن که داشتیم گفت اگروسط قرآن رسیددعاکنید که بروبرگرد مستجاب میشه من برای همه دعا کردم بخصوص برای خواهرای عزیزکه التماس دعا داشتن بهشون میگم که درحق همدیگر دعا کنیدزود دعاهای شما مستجاب میشه (ایشاالله ب محمدو آ ل طاهرین )❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دختر منم زایمان اولش تو بیمارستان اینقدر درد کشید
سلام خدمت نارگل عزیز و مهربانم
دقیقا میخواستم حرف این خواهرم رو تایید کنم ،
دختر منم زایمان اولش تو بیمارستان اینقدر درد کشید
که نزدیک بود ازبین بره،وقتی دیدن داره بیهوش میشه مجبور شدن سزارین کردن،اونم یک دکتر دیگه ،دکتر خودش که ۹ ماه پیشش میرفت گفته بود چون حالش خیلی خرابه نمی تونم عملش کنم ،منم نفرینش کردم انشاءالله وعدمون سر پل صراط
بچه هم هم بقول خودشون کد خورد ولی مثل معجزه زنده شد
یعنی خود دکترا گفتن این بچه معجزه وار زنده شده
از همون موقع دخترم نفس تنگی گرفته تا الان که بچش ۵ سالشه
ممنونم از اینکه به درد دل های هم گوش میکنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خواهش میکنم برای دخترم دعا کنید فرق سرشو موهاشو میکنه
سلام گلی جان
خواهشانه این پیام حتما بزار
خانمی که گفتن دعا کنند دعاشون مستجاب میشه
خواهش میکنم برای دخترم دعا کنید فرق سرشو موهاشو میکنه
دکتر روانپزشک بردم اثری نداشته
حتی اگه روزی دارو هایش را نخورد میگه کنترل از دستم میره بیشتر موهاشو میکنه
خواهش میکنم دعا کنید عزیزان
ان شاءالله با دعا شما عزیزان این عادت از سر دخترم بره
التماس دعا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿