دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون درمورد ترس پسرش میگه
سلام خدمت دوستان و نازگل جان.من مرتب پیام دوستان رو میخونم چ بسا بعضیا مشکلاتشون مثل خودمه و راهنمایی ک میدن خیلی مفیده بخصوص وقتی برا حل مشکل ب دوستان میگیم از راه خواندن سوره قرآن یا چله ک واقعا اگه با خلوص نیت باشه مطمئنن نتیجه میده و من هر موقه مشکلی برام پیش اومده دست ب دامن خدا و دعا و قرآن شدم و از ته دل از خدا ک بخوام واقعا جواب گرفتم.در ادامه مشکلی ک الان دارم پسرم ۱۲ سالشه و ما با مادرشوهرم زندگی میکنیم توی ی خونه فقط اتاق خوابمون از هم جداس پسرم چون بزرگ شده شبا پیش مادرشوهرم میخوابه ولی همش میگه میترسم شبا نصف شب بلند میشه گریه میکنه میاد پیشم قبلا اینطور نبود الان ک بزرگتر شد اینطور شده واقعا اذیتم میکنه تو اوج خواب بلند میشه گرریه میترسم و تمام چراغارو روشن میکنه میمونه فکر میکنه نمیخوابه اول گفتم ممکنه الکی بگه بعدها از رفتاراش متوجه شدم ن چون اشک میریزه شدید یا ب مادرشوهرم میگه جفتم بخواب دستمو بگیر تا من نخوابیدم تو هم چشاتو نبند ببخشید طولانی شد اگه میتونید کمکی کنید اخه هم من هم خودش اذیته بازم ممنونم از همگی.مامان محمد🌹🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام داداشم زن اولشوطلاق داد یکسال نامزدبودن دختره سنش کم بودمامانش نذاشت زندگی کنن...
بعدکلی اختلافای الکی الان داشم 24سالشه میگ میخام دوباره ازدواج کنم منم تواهرزاده ی شوهرمو پیشنهادبدم داداشم وضع مالی خیلی خوبی داره اخلاقشم خوبه خواهرزاده شوهرمم دخترخوبیه فقط مشکلم اینه اگ بعدا باهم خوشبخت نشن منومقصرندونن اخه خوارزاده شوهرم خانوادش وضع مالی خوبی ندارن ولی داداش من وضعش خوبه چون همین ی داداشوداریم باچن تاخواهریم هممون ازدواج کردیم خوشبختیم خداروشکر فقط داداشم اینطوری شدمن میترسم ازمعرفیم میشه راهنماییم کنید اخه قرارشب بریم خونه خواهرشوهر حرف بزنیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خونواده ما تو چشمه....
سلام خواهش میکنم پیام منو بزارید تو کانال
ی چیزی هست اینکه نمیدونم چرا همیشه خونواده ما تو چشمه
مامانم اینا دومادامون هممون حتی خواهر زاده نوه همه
با اینکه زندگی بقیه از ما بهتره اما نمیدونم چرا کوچکترین کار ما همش تو چشمه با اینکه ما سرمون تو لاک خودمونه اصلا اهل سرک کشیدن تو زندگی بقیه و ...
نیستیم حتی زیاد رفت و آمد نداریم اما همه جیک و پوک زندگیمون حتی تصمیم های ک میگیریم یا کاری ک بخوابم انجام بدیم فقط خونواده
خودمون در جریان باشه اما همه باخبر میشن
این قضیه خیلی اذیتم میکنه و همش اتفاقات عجیبی تو زندگیمون میفته
نمیدونم چکار کنیم ؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خانمی هستم ۲۶ساله.متآهل بودم والان دارم غیابی جدامیشم.
چون همسرم هرسال میرفتن کشورخارجه"حتی ایران هم بودن فساداخلاقی داشتن وشب دیرمیومدن خونه وهیچوقت برام ارزش قاعل نمیشدن.هرسال ترکم میکردن میرفتن کشورخارجه وبعدچندوقت برمیگشت امثال چون شکایت کردم جلبشون گرفتم دیگ برنگشتن.حتی یه بچه دختر۶ساله هم دارم که وقتی خانوادم قبول نکردن سرپرستی شوبگیرم خواهرشوهرم بچه برداشت بردکشورخارجه داده به شوهرم برگشت.الانم شوهرم زنگ میزنه رضایت بده من بیام ایران مهریه نخواه ازمن ببخش.من ازش بدم میادنمیخام باهاش زندگی کنم فقط دخترم بیادایران برام کافیه😔میخام کمکم کنیدچیکارکنم رضایت بدم ببخشم.حتی دلتنگی دخترم باعث شدافسردگی گرفتم وهمه خانوادم میگن دوباره زندگی خوب درانتظارته بنظرشماباازدواج مجددمیتونم یه شروع خوب داشته باشم.خواهش میکنم کمکم کنیدخصوصادلتنگی دخترم روانیم کرد😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه توروخدا پیام منو توگروه بزارین قبلش از همه عذر میخوام من دوسه روز پیش دوتا آمپول زدم ک عادت ماهیانه ام عقب افتاده بود زدمشون ک پریود شم حالا جای آمپولا ب شدت درد میکنه نمیتونم بشینم یا باید معذرت میخوام ب شکم دراز بکشم یه ذره هم جاشون سفت شده و باد کرده چ کارکنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خیلی ممنون میشم پیام منم بذارین درجواب خانمی که یه آقا بهشون پیام میدن
من خودم قربانی یکی از صادقین هستم من با اون آقا ارتباط نداشتم به همسرم گفتم مزاحمم میشه الان ۱۲ ساله گذشته هنوزم همسرم میزنه توی سرم که تو خیانت کردی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام به همه دوستان عزیز و گرامی
آقایی که گفتن از دختر مورد نظرشون زیباتر هستن و ...
برادر زیبایی ملاک اول نیست
اخلاق و رفتار و تعهد این خانم مهمتره
سیرت زیبا صورت رو زیباتر میکنه
خوشگل باشه ولی اخلاق نداشته باشه چه فایده ای داره
هزارو یک راه برای زیباتر شدن هست اشتباه نکنید و انتخاب درست رو انجام بدین
موفق باشید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
خانمی که گل پسرت موقع خندیدن خودش رو خیس میکنه
از طب سنتی کمک بگیرید از سردی بدنش اینجوری میشه
منم پسرم شب ادراری داشت چندین بار دکتر و ازمایش بردم فایده نکرد به طب سنتی اسلامی مراجعه کردم مشاوره شدم و از داروهای که تجویز کردن استفاده کردم الحمدلله خوب شد
یکی از داروها دوسین بود
عسل و سیاه دانه
خیلی خاصیت داره
طب سنتی طیطه اصفهان تماس گرفتم ارسال داروها و مشاوره رایگانه
09216118429
اقای سجادی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون درمورد ازدواج برادر ۴۰سالش میگه
سلام خدمت ناز گلی جان عزیز.. ممنون از کانال خوبتون وممنون از همه هم گروهیای عزیزکه چه زیبا بقیه را راهنمایی میکنند.. منم یه مشکلی داشتم.. امیدوارم بتونید کمکمکنید. درمورد برادرمه که الان چهل ستل سنشه وهنوز نتونسته ازدواج کنه.. خداراشکر مدرک تحصیلی داره شغل خیلی خوبی داره.. و واقعا پسر پاک وساده وسالمی هست.. پدر ومادرمم هم در قیدحیات نیستند.. خیلی نگرانشیم.. تنها زندگی میکنه.. هر جا میریم خواستگاری یا داداشم قبول نمیکنه یا طرف دختر قبول نمیکنند.. البته بعضی وقتا تا وسط راه هم میریما ولی نمیدونم چی میشه که همه چیز میریزه بهم.. میشه لطفا بگید چه کاری بکنم که بتونیم این داداشمم سر وسامونش بدیم.. ذکری، دعایی چیزی هست که من انجام بدم تا شاید ایشالله به نتیجه برسیم.. چون واقعا نگرانشم.. ممنون از همتون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام در رابطه با خانم ۵۲ ساله که بار دار هستن🤩
عزیزم اصلا دست ب سقط نزن چون این یه هدیه ارزشمند از طرف خداوند مهربان.اصلا هم ب حرف مردم کاری نداشته باش و محل نزار مردم خوب باشی حرف پشتت میزنن بد هم باشی حرف میزنن پس بیخیال حرف مردم باش.
من خودم یه پسر دو سال و نیم دارم یه دختر کوچولو چهار ماهه منم وقتی دخترم و بار دار بودم نمیدونستم باردارم و متاسفانه یه تومور اندازه یه گردو تو گلوم در اومد کلی سختی کشیدم و بعد عمل کردم بعد از عمل وقتی پریود نشدم دکتر رفتم و فهمیدم باردارم اولش خیلی ناراحت شدم چون دکتر بهم گفته بود فعلا نباید بار دار بشم چون تومور تو گلوم همه کلسیم و ویتامینهای بدن من و کشیده بود ولی توکل ب خدا کردم چون مامانم بهم میگفت که اصلا شاید پا قدم همین بچه اس که تو الان زنده ای چون ۴ ساعت و نیم توی اتاق عمل بودم.بعدم همه فکر میکردن بخاطر نمونه برداری و آزمایشات و سونو گرافی هایی که بخاطر گلوم رفتم بچه عقب افتاده میشه و دارو بیهوشی که تو اتاق عمل بهم زدن چون خیلی قوی بود.وقتی بار دار شدم مامانم کربلا بود همون موقع رفته بود به امام حسین و حضرت ابوالفضل و دعا کرده بود که دخترم سالم باشه گفته بود بچش هر چی باشه باشه ولی فقط سالم باشه الان هم میگه دخترت بیمه امام حسین و حضرت ابوالفضل.
بنابراین شما هم بچتو نگهدار انشالله یار امام زمانمون بشه
تعجیل در فرج آقا صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
روایت جذاب #آساره دختری عشایری بسیار خواندنی وزیبا و عاشقانه...
روایت جذاب #آساره دختری عشایری
بسیار خواندنی وزیبا و عاشقانه...
دنیای بانوان❤️
روایت جذاب #آساره دختری عشایری بسیار خواندنی وزیبا و عاشقانه...
نازی انقدر میومد خونه ی ما که اصلا وقتی برام نمیموند زمانی رو با زری خانم بگذرونم.... کم کم دیدم اومدن های نازی به خونمون انقدر زیاد شده که شوهرم از سرکار میاد هم این یکی دوساعتی میمونه و بعد میره خونه... یه شبایی تا یازده شب خونهی ما بود... من با خودم تعجب میکردم میگفتم یعنی شوهرش ازش نمیپرسه تو کجا بودی تا این وقت شب...؟ چرا اینقدر دیر اومدی...؟تا دیر وقت میموند بعدشم میگفت خیلی دیر وقته میشه حاج آقا یه زحمتی بکشن منو تا سر کوچه برسونن.... ملکی هم که از خدا خواسته... تو چشم به هم زدنی آماده میشد و میبردش برسونه.... و خیلی خیلی زود اتفاقی که ازش میترسیدم افتاد... من چون ملکی رو میشناختم و میدونستم که ممکنه وجود نازی و رفت و آمد های زیادش تو خونمون دردسر ساز بشه... بخاطر همین تصمیم گرفتم رفت و آمدم رو با نازی کمتر کنم.... تا اینکه کم کم باهاش قطع رابطه کنم... یه روز نشسته بودم تو آشپزخونه و داشتم فکر میکردم که چجوری پای نازی رو از خونمون بندازم که دیدم صدای چرخیدن کلید تو در ورودی خونه اومد .... نگاه به ساعت کردم.... ساعته اومدن حاج آقا بود... براش قرمه سبزی که خیلی دوست داشت گذاشته بودم و منتظرش بودم ..... در باز شد و حاج آقا اومد تو...نگاهم بهش بود... دیدم دستش تو دست کسیه.... کسری از ثانیه زمان برد تا شخص دوم که دستش تو دست شوهرم بود بیاد تو و ببینمش.... اما به اندازهی یک سال برام طول کشید.... باورم نمیشد... نازی بود.....پشت سرش هم بچه ش... دست تو دست هم مستقیم اومدن تو آشپزخونه کنار من... من رو صندلی میز غذاخوری نشسته بودم... اون دوتا کنارم ایستادن.... ملکی بهم گفت :نازی از امروز زن منه.... همین الان داریم ازمحضر میایم.... نازی هم به ملکی نگاه کرد و لبخندی زد و حرفشو تایید کرد.. نگاهم افتاد به دست نازی... شناسنامه ش و چندتا برگه ی دیگه تو دستش بود.... اینو گفتن و دست تو دست هم رفتن تو اتاق رو تخت خوابی که هر شب من با شوهرم روش میخوابیدم... در رو هم بستن.... زبونم بند اومده بود.... انگار قلبم داشت از دهنم میزد بیرون... یه لحظه دیدم رو کل بدنم عرق سرد نشسته... پاهام بی حس شده بود نمیتونستم سرپا وایستم.... ملکی به من زیاد خيانت کرده بود ولی هیچ کدومش علنی و با این وقاحت زیاد نبود...انقدر شوکه شده بودم که حتی نمیتونستم پلک بزنم... یه لحظه نگاهم افتاد به نیکو که گوشی مادرش دستش بود و کاملا محو گوشیش بود طوری که اصلا حواسش نبود مادرش کجاست و داره چکار میکنه...
ادامه دارد