eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
617 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
میگفت بابات میخواد پول بابای منو بالا بکشه. دیگه حرف زدن بی فایده بود.امیدوار بودم بابا بی خیالم بشه و دست از سرم برداره.اما یک ماه هر روز زنگ میزد و با جنگ و دعوا بهم میگفت که یه فکری براش بکنم.هر باری هم با محمد حرف میزدم تهش میشد ناراحتی.....نمیدونستم چیکار کنم...هر باری که با مجید حرف میزدم یا میرفتم پارک میدیدمش یا بهم زنگ میزد کمی فکرم آروم میشد اما دردی ازم دوا نمی کرد.ناراحت و گیج بوکلافه بودم از دست بابا و بی پولی و دربه دریش که تمومی نداشت...محمد متوجه چیزی نبود....یا نمیخواست بفهمه نمیدونم.....شاید چون حضورم تو خونه براش معنی نداشت ناراحتیمم نمیدید.هر باری که امیر رو بغل میکرد و میرفت خونه مادرش سه چهار ساعت بعد وقتی امیر بی قرار میشد برمیگشت خونه.چند ماهی به همین شکل گذشت تا بالاخره از بس بابا بهم گیر داد و اعصاب و روانم رو بهم ریخت روزی که رفته بودم پارک تا مجید رو ببینم وقتی شرایط رو بهش تضیح دادم بهم پیشنهاد داد که النگوها رو بفروشم و پولش رو بدم به بابا تا هم اون یه پولی دستش بیاد هم من دیگه درگیر این قضیه نباشم.بهش گفتم: به محمد چی بگم؟؟؟گفت: بگو گمشون کردی...اون روز رو تا شب فکر کردم بهترین راه حل همین بود فردا صبح بعد رفتن محمد امیر رو بغل کردم و راه افتادم سمت طلا فروشی و النگوهایی که برای زایمانم خریده بودرو فروختم و پولش رو گرفت و رفتم خونه مامان.یکم که نشستم بابا اومد.رفتم پیش بابا و پولا رو بهش دادم و گفتم: بیا بابا هرچیزی که داشتم همین بود.فقط ترو خدا دست از سر من و زندگیم بردارید.چشم های بابا از خوشحالی برق زدو گفت: از کجا آوردی؟؟؟،گفتم: از همون جایی که انتظار داشتی بیارم.النگوهامو فروختم .فقط به محمد میگم گمشون کردم دلم نمیخواد بفهمه برای چی فروختمنگام کرد و گفت: هرچی میخوای بگو برای من فرقی ندارهمامان کشیدم کنار و گفت: به شوهرت دروغ نگو مامان جون.....گفتم: چی بهش بگم....بگم بابام روزگارمو سیاه کرد مجبور شدم کادو زایمانم رو بفروشم تا دست از سرم برداره.گفت : خب نه اینطوری اما اگه دوست داره ناراحت نمیشه.لبخند تلخی به مامان زدم و گفتم: خب دردم همینه که دوستم ندارهچند دقیقه بعد لباس پوشیدم و امیر رو بغل کردم و راه افتادم خونه.وقتی رسیدم محمد خونه بود.باعصبانیت گفت:تو باید هر روز بری خونه مادرت...انگار نه انگار که خونه زندگی داری...من میام گرسنه و خسته.گفتم،: دفعه اوله که میای و من خونه نیستم محمد.چرا بیخود بهونه میگیری؟؟؟گفت: شب شام میریم خونه مامان...گفتم: باشه.رفتم تو اتاق که لباسمو عوض کنم که برعکس همیشه دنبالم راه افتاد... ادامه دارد... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک شهید👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید👇
مصطفی بدون هیچ پارتی، وارد سایت شد وقتی که فارغ التحصیل شد، آزمون داد و نه ماه منتظر شد برای ورود به سایت در واقع، یک رونمایی کاملاً هدفمند داشت، برای زندگی و آینده اش، کاملاً برنامه ریزی شده، حاج خانوم هم همیشه به مصطفی می گفت: «تو کلفت ترین پارتی را داری، به نام خدا» همسر شهید احمدی روشن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
سلام من اومدم با پیشنهاد در روابط عروس و مادر شوهر (من شاغل هستم و از صبح تا غروب سرکارم و یک روز خونه هستم و همون یک روز رو میریم خونه پدر و مادر همسرم) مادر شوهرم خیلی کنجکاو و سوال زیاد میپرسه همیشه سختم بود اون یه روز استراحتم رو برم اونجا... ، برای خودم برنامه ریختم تا بجای تلخ کردن زندگی به کام خودم و همسرم از ساعاتی که کنار خانواده همسرم هستم لذت ببرم. هر هفته وقتی که میریم بیشتر سعی میکنم من از مادر شوهرم سوال کنم ،در مورد آشپزی و... هر هفته یکسری از کارهامون با خودم میبرم مثلا سبزی خورشتی خورد شده میخرم برای مصرف یک ماه اونجا با کمک مادر شوهرم سرخ میکنیم بسته بندی میکنم، هفته بعدی پیاز میبرم اونجا خورد میکنیم و سرخ میکنیم و... چندتا مزیت داره 👇 ۱.کار آشپزی خودم بسیار سبک تر میشه ۲.مادر شوهرم متوجه میشه بچه اش تو خونه گرسنگی نمی‌کشه و غذا همیشه هست ۳.زندگیم نظم داره و توقع بی جا نداره ازم و... مورد بعدی خودم در طول هفته صبح ها نیستم، گاهی وقتا خرید دارم مثل باقالا، به و نخود سبز و ... شوهرم رو میفرستم با مادرش برن میدان تره بار خرید کنن.احترامم سر مادر شوهرم میذارم میگم شما با تجربه اید میدونید چی بهتره ۱.هم خیالش راحت میشه پسرش رو ازش نگرفتم ۲.هم کار منو پیش می‌بره ۳.اگر همسرتون توانایی مالی خرید نداشته باشه اینجوری خودشون در جریان و باید جور پسرشون رو بکشن الان منو مثل دختر خودشون می‌دونن، خیالشون از خونه داری و زندگی پسرشون راحته ، تازه مادر شوهرم ازم نحوه زندگی یاد میگیره و کلی ازم همه جا تعریف می‌کنه و تمام هفته انتظار می‌کشه من برم خونشون تا یه همدم داشته باشه دوست های گلم خیلی از شماها تو خونه و زندگی خیلی زحمت میکشید ولی به چشم خانواده همسرتون نمیاد، با دانایی میتونید بهشون نشون بدید که شما هم مثل خودشون زحمت میکشید، خونه داری میکنید، مدیریت میکنید .وقتی جلوی پدر و مادر همسرتون کار کنید قطعا یادشون میمونه. امیدوارم روابط بسیار خوبی با مادر شوهرتون رقم بزنید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
بیشتر تجربه ای فرستادم که همسرمون باید کنار ما حس خوبی داشته باشه. و حالا میخوام نکته دیگه ای که امکان خیانت رو فراهم میکنه: 💠 به جای اینکه همسر شوهری باشم، مادر ایشون میشم!! 😳🤦🏻‍♀ اینکه بخوام مدام پاپیچ همسرم باشم، گوشیشو چک کنم، کجا میری؟ با کی میری؟؟ کی بود زنگ زد؟ این شماره ناشناس چیه؟ و.. و.. و.. ایشون رو از من و خونه فراری میکنه! یادمه که در مجردیم مادرم بی دلیل مدااام گیر میداد و من از خونه بدم میومد! حالا همین اتفاق برای همسران مون میوفته اگه بخوایم براشون مامان بازی در بیاریم! من خودم شکاک بودم و نگران که همسرم خیانت کنه! دچار وسواس فکری بودم! اما به شوهرم بروز ندادم. پیش روانشناس رفتم و مشکلمو درمان کردم. چون وسواس فکری با گذر زمان خوب نمیشه بلکه بدتر میشه. پس حتما باید درمان بشه. درستش اینه که به جای مادر همسری، معشوقه شون باشیم. وقتی که برای کارآگاه بازی و غصه خوردن میذاریم و بذاریم برای رسیدگی به ظاهر و روحیه مون. به جای غر زدن و ازار، منبع آرامش باشیم. اینطوری روان خودمونم سالم تر میمونه و دیر تر پیر میشیم!! اگر همسرمون نتونه توی خونه خودش و کنار همسرش آرامش به دست بیاره پس کجا این حس آرامشو داشته باشه؟؟ تو آغوش یه زن دیگه؟؟ مراقب عشق و زندگیمون باشیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک درد👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک درد👇
سلام به همه عزیزان گاهی ما خانم ها بخاطره احساساتی بودنمون فقط شرایط اون لحظه رو میبینیم و سعی نمیکنیم به عمق ماجرا فکر کنیم. همسرم مدت هاس که معده درد داره و وقتی معدش درد میگیره حسابی کلافه و عصبی میشه طوری که باعث میشه توو ذوق کارای احساسیم بخوره. خیلی از این بابت ناراحت بودم و همش با خودم می گفتم خوب وقتی معدش درد میکنه چرا باید با من سرد بشه , مگه من گفتم معده درد بگیره؟ و... اما ی روز که داشتم خاطرات دوران دانشجویمو دوره میکردم اشک توی چشمام حلقه زد. بعد از مدت ها تازه فهمیدم که معده دردهای همسرم از کجا شروع شده. بیشتر وقت ها کلاس های من تا ساعت ۴ بعدازظهر طول میکشید و چون دانشگاه از محل زندگیمون دور بود ولی توی مسیر کار همسرم بود صبح ها منو میرسوند و بعد از کلاس هم می اومد دنبالم. کار همسرم ساعت ۲ ظهر تمام می شد و بنده خدا تا ساعت ۴ دم در دانشگاه توی گرمای جنوب زیر آفتاب منتظر من میشد که من راحت تر رفت آمد داشته باشم . من توی سلف دانشگاه غذا میخوردم ولی همسرم با اینکه محل کارش غذا بهشون میدادن نمیخورد و میگفت هیچی غذای خانمم نمیشه. خلاصه اینکه همسرم توی این مدت حسابی گشنگی میکشید و چون چهارسال این موضوع تکرار شد باعث شد معده درد بگیره. الان که متوجه این موضوع شدم میبینم که اون بخاطر من معده درد گرفته. سعی میکنم زمانی که درد داره مرحم درد باشم و بهش ارامش بدم. بهش شیر و یا عرق نعنا میدم , شکمشو ماساژ میدم و تغییراتی توی غذاها دادم که باعث شده همسرم موقع درد معده رفتارش خیلی آروم تر بشه. این موضوع رو مطرح کردم که به خانم ها یادآوری کنم گاهی وقتا ما متوجه اتفاقات گذشته نیستیم خوبی های همسرمون رو نمیبینیم. فقط رفتار الان همسرتون رو زیر ذره بین نذارید. اگر عصبین یا کلافن حتما علتی داره مرحم دردای همسراتون باشید. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره👇
سلام عزیزم داستان من 😍😍 منو همسرم سنتی ازدواج کردیم ایشون دوسال پنهانی از همه منو واسه ازدواج در نظر داشتن ترس داشتن ک پاپیش بزارن چون وضعیت شغلی مناسبی نداشتن...... ی روز دلو ب دریا زدو تماس گرفت من شاغل بودم و خواهرشون منو میشناختن ی هفته فقط تلفنی باهم صحبت کردیم.... بعدش گفتن تا ۸ ماه واسم صبر کن ی پولی قراره بیاد واسم ک پا پیش بزارم من ک هنوز علاقه زیادی نداشتم ب ایشون.... با خودم گفتم اگ بخوام الان ولش کنم بهتره تا اینکه ۸ ماه صحبت کنیم بعدش پشیمون بشن قصدشون واقعا ازدواج بود ولی خانومای عزیز پسرا قبل ازدواج تکلیفشون با خودشونم مشخص نیس پس زیاد دل نبندید ب حرفاشون ک بعدا اسیب ببنید وارد رابطه نشدم بهش گفتم پس تا ۸ ماه دیگه خداحافظ😅چون وابستش نبودم واسم مهم نبود 🤣 دو سه روزبعد زنگ زد گف چقد سنگدلی دلت تنگ نشد منم گفتم خب شما گفتید تا ۸ ماه کارم طول میکشه دلیلی نداره بخوام بهتون زنگ بزنم 🤣کفری شد بعدش تا یه هفته طول نکشید ک عقد کردیم همش میگه خوشم اومد از حرفت (خب تا ۸ ماه خدافظ) داستان زندگیم خیلی بلا پایین داره و تو ۵ سال انگار صد سال طول کشید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿