دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
میخواست امیر رو بگذاره روی تخت تا لباساش روعوض کنم.قلبم توسینم میکوبید اگر میدید النگوهام دستم نیست قیامت بپامیکرد.سعی میکردم مچ دستم رو از نگاهش بپو شونم. به هربدبختی بود نگذاشتم ببینه. رفتم تو آشپزخونه و میوه وچایی آماده کردم و اومدم نشستم کنارش وناهارم گذاشتم گرم بشه.همه فکرم توالنگوهای لعنتی بود واینکه چطوری محمد بگم.تا شب وقت رفتن که شد وقتی اومدم لباس عوض کنم یکدفعه به دستام نگاه کرد و مچ دستم را گرفت وگفت:کو؟؟گفتم:چی ؟؟دستم یخ بود تو دستاش وبدنم می لرزید. دستم رو از دستش کشیدم بیرون وگفتم:چته محمد؟؟مچم شکست...گفت:النگو هات کو زم زمه بار گفتم:گم شدن... نمی دونم کجا...گفت:مگه النگو هم گم میشه...اون که گم میشه انگشتره... فکر میکنی من احمقم...چی کارشون کردی...گفتم:بخداگم شدن... گفت:قسم دروغ نخر. مامانم گفت برات نگیرم تو لیاقت نداری... همین حرفابرای شروع یک دعوای بزرگ کافی بود. حق داشت می گفت مگه میشه النگو گم بشه... می گفت دروغ میگم وباید بگم بچی کارشون کردم وچرا نیستن... اون شب یک کتک مفصل خوردم تمام تنم کبود شد وبعدم امیر رو بغل کردورفت خونشون من موندمو حماقتم برای فروش النگوها. به زندگیم که نگاه می کرد پور بود از حماقت هایی که کرده بودم از رابطه های پنحونیم تا فروش النگوها...ازبد رفتاریم با شوهرم تا عشقی که نسبت بهش تو دلم از بدرفتاریم باشوهرم تا عشقی که نسبت بهش تو دلم کوشته بودم محمد تا نصفه شب بر نگشت خونه ودلم برای امیر پرپر می زد.خدا لعنت کنه زن عمو رو می دونستم به هر تریقی هست امیر رو نگه می داره که برنگردم خونه... چشام به در بودم وگریه می کردم. شماره خونه مجید رو داشتم. مجرد بود وتنها زندگی می کرد. بهش زنگ زدم وشروع کردم به گریه کردن. نمی دونستم چی کار کنم من یک آدم ضعیف وتنها بودم که حتی عرضه زندگی کردن رونداشتم... همیشه فکر می کردم کاش کمی قوی بودم وآدم تا از پس سختیام بربیام نه این که همیشه به بقیه پناه ببرم.نمی دونمچند ساعت گریه کردم و به خودم لرزید.
ادامه دارد..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقانه🍃👇
مثلا منو تو
مثلا منو تو نسل قدیم بودیم
من با دامن گلدار دلت را میبردم و تو بی خیال تمام حرف های مادرت که میگفت این دختر دین و مذهبش به ما نمیخورد با تمام وجود نادیده اش میگرفتی. مثلا من زخم زبان های پدرم در مورد تو را نمیشنیدم ...
من توجهی نمیکردم که تو برای دگرگونی انقلاب میجنگی و من دختر پدری بودم که شاه را بتی کرده بود و جلوی او تعظیم میکرد ...
من بدون توجه به هرکدام از این ها فقط تورا میخواستم و مانند تو جنگجویی بودم که در برابر دست کشیدن از تو میجنگیدم ... مثلا تو از میان دختر های چادر به سری که هر روز به بهانه های واهی خودشان را نشانت میدادند چشم فرو میبستی و چین های دامن گلدارم را نگاه میکردی! کاش منو تو از نسل قدیم بودیم ...
انقلاب میشد من با اسپند و قران به پیشوازت می آمدم ...برایم لبخند میزدی و من در چادر گلدارم غرق خجالت میشدم !
#زهرا_مصلح
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
نظر شما برای مریم،زنی که به اجبار زن پسرعموش میشه ولی....
❣❣❣❣❣
سلام خواستم درمورد درددل مریم و امثال مریم یه چیزبگم...
من خودم ومطمئنم خیلیای دیگه زندگی سخترازمریم روداشتیم وداریم....
ازکتکهای سخت باسیم برق ولوله سبزوچوب وهرچی وسیله شیشه ای که جاش تاابدمیمونه گرفته تاحبس توخونه وقطع رابطه باهمه فک وفامیل وعزیزات حتی شرکت نکردن تومراسم فوتشون و خدمتکارخونه پدرشوهرت شدن وبی پولی وخیانت که باورکنیدهمه ایناروتجربه کردم ....
ولی همیشه توبدترین موقعیت یادحضرت زینب(س) میفتم که همه عزیزانش رویه جاجلوچشمش سربریدن واسیرش کردن وبه خودش وخونوادش که برترازاونا خلقی نیست توهین کردندولی بازم صبرکرد...
الان خداروشکر زندگیم خیلی بهترشده وشوهرم منومیپرسته واین بهترین خوشبختیه برام ومطمئنم خدابرای این همه صبرم خیلی دوسم داره...
خواستم به عرضتون برسونم که صبرخوشبختی دنیاوآخرت روداره....
هیچ وقت هم زیارت عاشوراراترک نکنید.
ببخشیدکه طولانی شد🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه دوستان👇
از تجربه خودم بگم که همسرم با یه خانم آشنا میشه وخانمه به همسرم میگه من وضع مالیم خوبه وهمیشه تا هر وقت بخوای کمکت میکنم ما وضع مالی متوسط داشتیم به سختی خرج میکردیم حقوق کفاف نمیکرد
همسرم با من درمیان گذاشت خوشبختانه بامن صادق هست. اون خانم مرتب پول به حساب همسرم واریز میکرد ومغازه داشت از مغازه عطاری که داشت مرتب مجانی عرقیجات و دارو گیاهی میآورد خونه به همسرم تلنکر زدم که نکن وادامه نده این بو داره چه دلیل داره بره به زندگیش برسه...
همسرم حرفم گوش نداد ومتاسفانه باهم رابطه ی صمیمی پیدا کردن طوری اون خانم اصلا حیا نمیکرد سوار ماشین همسرم میشد تا درب منزل ما میومد ...
همسر اون خانم معتاد بود همیشه باهم دعوا داشتن وچند بار تا پای طلاق رفته بودن بعد از یکسال وچهار ماه که با زندگی من خوب آشنا شده بود ومن هرچی ناسزا و بد بیراه به این زن میگفتم فایده نداشت ...
همسرم به بدبختی از ش فاصله انداختم بعداز این مدت خانم از
همسرش جدا شده نشسته زیر پای
همسرم که خانمت رو طلاق بده خودم وکیل برات میگیرم و حضانت بچه هاتم میگیرم
همسرم جوابش کرد وگفت من هیچ وقت دست از بچه هام نمیکشم زندگیمو خراب نمیکنم ..
حالا موندم اینجور آدمها پیش خودشون فک نکرده تو دار دنیا بدون محاکمه نمیمونه چطور زندگی خودشو رو ویرانی زندگی دیگری میسازه خدا خودش جوابش بده به زمین گرم بخوره کسی دیگه رو تو تله نندازه حالا شوهر من عاقل بود زندگیشو خراب نکرد
ولی
یه مقدار قرض پیشش داره هرچی به همسرم مگم نگیر ازش ولش کن حرومش کن فایده نداره همش میخواد ازش بگیرتش ..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره👇
منو همسرم نامزد بودیم یه روز اومد خونمون اونروزم ما عروسی دعوت بودیم مامانم به من گفت پاشو بریم کادوشونو بدیم بیایم
من گفتم نمیام به داداشم گفت از پیش ابجیت اینا تکون نخوری تا من بیام🤨🤨
تا اینجارو داشته باشید
من یه لباس قهوه ای داشتم که همسرم خیلی خوشش میومد
اونروز من یه لباس صرورتی آستین خفاشی پوشیده بودم مامانم رفت عروسی داداشمم رفت حیاط
شوهرم گفت از این لباست خوشم نمیاد برو اون لباس قهوه ایتو بپوش
تا اونروز حتی ما همدیگه رو بوس هم نکرده بودیم آقا من رفتم اتاق لباسمو عوض کردمو اومدم نشستم پیش شوهرم
مامانم ازعروسی اومد دید من لباسم عوض شده فکر کرد کاری کردیم صدا زد تو اتاق تا میتونست فحش بارم میکرد و میگفت خاک تو سرت پنج دقیقه تنهات گذاشتم نتونستی خودتو نگه داری خاک تو سرت😂😂😂😂😂خلاصه آش نخورده و دهن سوخته
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان👇
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جرّ و بحث می کردند عاقبت روزی دختر نزد دارو سازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادرشوهرش را بکشد !
دارو ساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادرشوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد پس معجونی به دختر داد و گفت :
که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادرشوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس ، اخلاق مادرشوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد دارو ساز رفت و به او گفت : آقای دکتر عزیز دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم
حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد بمیرد خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند
دارو ساز لبخندی زد و گفت :
دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو دادم سم نبود ، بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿