دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون از داداشش میگه ‌

سلام توروخدا پیام منو تو کانال خود بزارید تا یکم دوستان کمک ودعا کنن برامون .من یه خانوم 29ساله هستم .می‌خواهم داستان زندگیمون براتون بگم تا شاید شما بتونین کمکمون کنید وبرامون دعا کنید بنده یه داداش دارم که پنج سال از خودم کوچیک تره وقتی داداشم کوچیک بوده یک ساله بوده مامانم مریض میشه و بستری میشه بیمارستان ونمیتونسته به داداشم شیر بده بعد یه عمه دارم که بچه نداره اون موقع مادربزرگم بچه رو از مامانم جدا می‌کنه ومیده به عمم وبه مامانم میگه تو لیاقت این بچه نداری و باید بدیش دختر من .اون موقع ها پدر منم یه آدم دهن بین بوده که فکر می‌کرده هرچی مادر و خواهرش میگن درسته دیگه مادر من خوب میشه ومیاد خونه ولی دیگه بچه اش بهش نمیدن نگم براتون که مادرم چه شب های سختی و گذرانده وچه شب هایی که فقط با گریه تا صبح به سر کرده فقط بخاطر بچه اش چه روز هایی گذرانده بود قدکشیدن بچه اش ودیده ولی نزاشتن بیاد پیشش.اون موقع عمم به داداشم شیر گاو میده چون دیگه نزاشتن مامانم به داداشم شیر بده .داداشم کم کم بزرگ شد ولی هیچ وقت نزاشتن بیاد طرف ما به بچه از کوچیکی در گوشش خواندن که پدر مادر تو .تو نخواستن دادن ما بزرگت کردیم و هزار ویک حرف ما هروقت خواستیم بریم مهمانی عمم نداد داداشم ببریم با خودمون مسافرت رفتیم نزاشت بیاد وپدرم هرکاری براش کرد عمم به داداشم گفت خودم برات کردم پدرت برات کاری نکرده مامانم هرچی برای داداشم می‌خرید عمم می‌گفت خودم خریدم اونا برات نخریدن عمم بهش میگفت اونا فقط مونا می‌خوان تو نمیخوان یعنی بنده که خواهرش باشم . اینم بگم عمم طبقه پایین خونمون زندگی میکنه.عمم با این حرفا از بچکی در گوش داداشم خوند تا بزرگ شدنش اینا همه برای داداشم شد عقده شد کمبود در زندگی .مامانم هروقت میخواست داداشم بیاره پیش خودش عمم ومادربزرگم نمیزاشتن بیاد .داداشم با این عقده ها وکمبود ها بزرگ شد و ازدواج کرد.شبی که عمم رفت خواستگاری اصلا به پدرم نگفت .اینقدر پدر و مادرم پیش داداشم کوچیک کرد که دیگه داداشم اصلا پدر و مادرم به هیچی حساب میاره.داداشم وقتی ازدواج کرد تمام خرجش پدرم داد باز به چشم نیومد عمم نزاشت به چشم بیاد اینم بگم عمم از بچگی داداشم لوس وتنبل بار آورده در سنی که باید می‌رفت وکار میکرد نزاشت بره رو پای خودش وایسته هرکاری میخواست بکنه نمیزاشت می‌گفت خودم پول میدم تو کار نکن خسته بشی.بعد وقتی زنداداشم اومد اون یکم برای داداشم توضیح داد که اینجوری نیست که میگن مامانت تو خواسته ولی اینا ندادن .....داداشم گاهی باهامون خوب میشد گاهی من وپدر مادرم می‌شدیم دشمنش اینقدر از ما بدش میومد الآنم همینحوره .بعد هروقت داداشم وخانومش میان خونمون عمم زود صداشون می‌کنه پایین اصلا نمیزاره اینا بمونن بالا پیش پدر ومادرم.حالا تمام اینا شده ناراحتی وغصه برای پدر و مادرم بخدا دیگه شب و روز نداریم .الان دیگه اصلا داداشم ما هیچ حساب می‌کنه اصلا نمیاد وهروقت هم بیاد پیش عمم میاد هرچی از دهنش درمیاد به مامانم میگه ومیره تمام حرفشم اینه شما برای مه کاری نکردین...بخدا خانوادم تمام تلاششان کردن ولی عمم نزاشت به چشم بیاد.توروخدا برای خانوادم دعا کنید توروخدا دعا کنیدداداشم بفهمه هرچی داره از پدرومادرش داره توروخدا اگه دعا وسرکتابی هست که داداشم بشه باهاش برگردانیم پیش خودمون عمم دست از سرش بردار حتما بهمون بگید وراهنماییمون کنید بهدا خسته شدیم . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام وقت به خیر در خصوص پیام خانمی که سنگ کیسه صفرا دارند. ‌

سلام بانو لیزر با لاپاراسکوپی فرق داره. لیزر آن را می شکند و به صفرا کاری ندارد. لاپاراسکوپی با استفاده از سه سوراخ در ناحیه شکمی، کیسه صفرا را از بدن شما خارج میکنند و مجرای کبد را مستقیما به اثنی عشر وصل میکنند. مادرم و خواهر بزرگم، سنگ کیسه صفرا دارند. من هم داشتم اما جراحی کردم. از تقریبا ده سال پیش، هر سه ما تحت درمان طب سنتی و رژیم غذایی بودیم برای جلوگیری از عفونی شدن کیسه و دردهای شدید آن. خیلی بستگی به سایز سنگ، ترکیباتش و سن شما داره. برای سن زیر سی سال، شرایط عفونی کیسه صفرا، خیلی خطرناک هست و احتمال مرگ داره. سنگ کیسه صفرا برای خواهرم، خیلی بزرگ هست، ولی با نوعی که داره، با دارو سنتی داره کوچک میشه برای مادرم هم، شن ریزه و سنگ ریزه هست و دایم با داروهای سنتی دفع میشه. اما برای من نشد. یکی از داروها که نوعی نمک بود، مصرف کردیم. مادر سنگ دفع کرد. اما اندازه سنگ من، به اندازه مجرای کیسه بود و در مجرا گیر کرد. یک هفته تمام درد کشیدم، صفرا بالا آوردم، کیسه بزرگ و عفونی شده بود و در حال ترکیدن در ناحیه شکمی که بسیار خطرناک است. تا دکتری پیدا کردیم که با آندوسکوپی (از طریق دهان) ، جراحی کند و سنگ را در بیاورد. در طی دو روز کلی آنتی بیوتیک مایع زدم، تا اجازه جراحی صادر شد، کلی هزینه کردم و درد کشیدم. (دکتر آگاه، بیمارستان عرفان، مزخرف ترین بیمارستانه که دیدم) در آخر دوباره بعد از شش ماه، در تعطیلات عید و نبود دکتر و کادر درمان، دوباره صفرا همان طور عفونی شد. در به در دنبال سونوگرافی و بیمارستان، در تهران به این بزرگی. دوباره هزینه کردم، جراحی لاپاراسکوپی کردم و کیسه را خارج کردم. از درد راحت شدم. البته برای همه به سادگی جراحی من نبود. کسانی بودند که شرایط سخت تر از من داشتند و با کیسه مایعات شکمی، در کنار شکم شأن مرخص شدند. اگر پزشک تشخیص به خروج کیسه گرفته، تردید نکن، انجامش بده. سلامت باشی آن شاء الله @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii شاید آبان سوگلی دلبرانه ی پاییز باشد و پاییز ناز دانه ی فصل‌ ها @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii به قول آقای محمد صالح علاء که میگه: کاش می‌توانستم دردِتان را دوا کنم همین دردِ دور بودن‌ها دیر دیدن‌ها دیگر ندیدن‌ها همین که جسم‌ِمان بهاران است و جان‌ِمان پاییز..🍁🧡 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii از خواستگاریش میگه.... سلام یه خواسگار داشتم وقتی داشت خودشو معرفی میکرد (قبل از این بود ک دوتایی باهم صحبت کنیم) مادرش زیرلب هی میگفت لاحول ولا قوه الا بالله😐 هی هم بین صحبتا پسرش کامنت میداد ک ما فکر نکنیم پسرش خیلی خوبه چشمش بزنیم😑 میخواسم بگم وایسا یه اسپندم دود کنم واسه پسرت یه وقت چشمش نزنیم😒 انگار چی بود حالا😒 حالا ما که جوابمون منفی بود ولی تو صحبتای مادره مشخص بود دنبال مومنه‌ی ‌سفیده‌ی دانشجومعلمه تا قبل از این خواسگار باور نمیکردم اینقد دانشجو معلما طرفدار دارن دیگه کسی به ما جوجه مهندسا نگاه نمیکنه ولی الان ایمان اوردم🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ‏چه زيبا ميگه صالح علا محبوب من! حرف‌هایی است همچون لیموشیرین؛ به‌هنگام نگوییم تلخ می‌شوند. مصایبی هم هست که اگر به‌هنگامِ پریشانی بازی نکنی خنده‌دار می‌شوند؛ مثل گفتن از عشق وقتی که مژه‌هایت سفید شده یا هنگامی که رو به آخرین غروب نشسته‌ای. ‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii - اره من آدمِ دروغگویی‌ام . از وقتی تو رو دوست دارم ، دروغگویِ ماهری شدم . مثلا من عصبانی میشم ولی میگم مهم نیست . ناراحت میشم ولی میگم مهم نیست . غصه میخورم ولی میگم اهمیت نداره . با خودم کلنجار میرم ، از صبح تا شب تو مغزم پر از سوالای بی‌جوابه . . شک میکنم . خیلی وقتا از خیلی حرفا قلبم تیکه تیکه میشه . گریه‌م میگیره و باز با پرروییِ تمام برمیگردم میگم : اشکالی نداره ، واسم اهمیت نداره . اتفاقاً خیلی واسم مهمه چون دوستت دارم . خیلی اهمیت میدم . خیلی لازممه سر در بیارم . . بپرسم ، بفهمم ، بدونم . قفلِ خیلی در‌هایی که تو مغزمن با کلی سوالِ پشتشون رو باز کنم ؛ و خودمو نجات بدم از این حالی که گرفتارشم . ولی نمیتونم . نمیتونم ، نمیتونم . حس میکنم اصلا به من مربوط نیست . حس میکنم اصلا من تو جایگاهی نیستم که بخوام و بتونم ازت سوالی بپرسم . حس میکنم حتی انقدر از تو و زندگیِ تو پرت و دورم ك . . حق ندارم بخوام کنجکاوِ چیزی باشم ك مربوط میشه به تو . حالِ برزخیه نه؟! آره هست ، هست . بالاخره خیلی حَرفه . . کسی رو دوست داشته باشی و ندونی کجایِ زندگیشی؟! من دیگه عادت کردم به دروغ گفتنای ریز ریز پیشِ تو . عادت کردم به اینکه پیشِ تو از کنارِ مهم‌ترین مسئله‌ها با یه . . ‹ برام مهم نیست › ، ‹ به من ربطی نداره ك ›  ‹ اهمیت نداره واسم › و از این دروغ‌ها . . رد بشم . ± من آدمی‌ام ك دوست داشتن ازم دروغگویِ خوبی ساخته . . خوب بلدم دروغ بگم و تظاهر کنم چیزی برام مهم نیست :))))!🖤'🔓'💭 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii - برای من وطن تو بودی ؛ وقتی ك در غربت این دنیا تنهاترین آدم روی زمین خودم را حس میکردم . . فکر کردن به تو جهان خالی ام را پر از تو میکرد . برای من خانه تو بودی . . وقتی که خسته از زندگی میخواستم به آغوشت پناه ببرم . امید در تن من دوباره جوانه میزد . برای من صدا تو بودی . . وقتی سکوت مرا آنچنان کَر کرده بود که هیچ چیزی را نمیشنیدم . برای منی که هیچ چیز نداشتم . . همه چیز بودی . اما من برای تو چه بودم؟! جز همین که در شلوغی این روزگار کسی تو را صدا زد ؛ در بین جمعیت برگشتی به دنبال صدا . ± تا مرا دیدی لبخندی زدی و بی اعتنا در شلوغی جمعیت گم شدی :))!🩶'🎼 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام به همه عزیزان 🍁 مردهارا عصبانی نکنید وقتی مردها عصبانی میشوند قابلیت انقباض عضلاتشان به مراتب بالا میرود و توانایی کتک زدن آنها بیشتر میشود... مردها در عصبانیت فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند. آنها به حل مسئله فکر نمیکنند تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم... مردها در عصبانیت شخصیتی بد بین ..بددهن..نا مهربان دارند.. فقط یک راه دارد سکوت کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند وقتی آرام شدند راحتتر متقاعد میشوند. 🍁 زن ها را عصبانی نکنید زنها وقتی عصبانی میشوند قدرت جسمیشان از بین میرود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند .. یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمیکنید... غرزدن از ویژگی های بارز همه زنان است.. یک زن را وقتی عصبانی کردید عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید. زنها ماجرای عصبانیتشان را در تمام این مدت با خود حمل میکنند. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام ممنونم از کانال خوبتون توی منطقه ی ما رسمه که زود ازدواج کنن. من ۱۷ سالمه تو سن ۱۴ سالگی با پسر عموم نامزد کردم . ایشون خیلی شکاک هستند و توی این سه سال هر روز هر چیزی میگم عصبی میشه و شک میکنه و میگه قسم بخور که با هیشکی خوب نبودی و نیستی ... منم هر دفعه قسم میخورم و خیلی خیلی با حرفام آرومش میکنم تا شاید شک ش تموم شه ولی بازم ادامه داره و به خونوادم نمیگم واقعا خسته شدم 😩 چند بار گفتم شاید برای قسم هایی که میخورمه ولی مجبورم میکنه و اگه قسم نخورم آشوب به پا میکنه 😭 با خودم میگم از همون اول ازدواجم اشتباه بود ولی چاره ای نیست جز اینکه باهاش کنار بیام . اگه میشه یه دعایی بگید شک نامزدم تموم شه و منم توبه کنم که دیگه قسم نخورم 😔. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿