دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام دختری که دلشکسته س خواستگارش روز جمعه نیومد...
آیه ی ۲۵۶ سوره ی بقره رو بخون.برای آروم شدن دلت هم راهکار خواستی قرآن زیاد بخون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام می خواستم تجربه خودم بگم
منم دختری از ایران زمینم که خودم برای تمام زندگیم تلاش کردم
با کمک پدر ومادرم
پدرم بنا بر دیدگاه خودش درمورد ازدواج من تصمیم گرفت اما من قبول نکردم بارها وبارها تصمیم داشت تا من ازدواج کنم چندبار هم به خواستگار های من قول داد اما هربار من قبول نکردم
تا اینکه بین خواستگار ها از یکی
خوشم آمد هم خودش هم خانوادهش
با تمام مخالفت های پدرم ازدواج کردم
همسرم معرکه با اینکه لجباز وتک حرف
ولی مرد مثل عقاب بالاسر من وبچه هام هست
بهترین تکیه گاه
عشق من به ایشون بیشتر بود با اینکه اوایل زندگی سختی داشت وبخاطر رفتار خانوادم چندبار همسرم تصمیم به طلاق گرفت ومن قبول نکردم
اما بعد سالها همسرم عاشقانه دوستم دار
با عشق خودم اون عاشق کردم
وحالا هر وخانواده میدونن
که خط قرمز این مرد من وبچه هام هست
وهمه حسرت عشق پاک وساده مارا میخورن
ما خانم ها میتوانیم عشق به وجود بیاریم سخت نیست
من فقط علایق همسرم شناختم
ودر این مسیر حرکت کردم
مثل درس خواندن....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام نازگل جان یه خاطره میخام بگم تا باهم همهگیبخندیم
تو شهر ما به خاطروجودباغ هایانار شغالزیاده ایناشبها همه باهم زوزه می کشن صداشون شبیه به شیون هست تا اینجا روداشتهباشین اقا یه بار یه مرد مسن مریضی سختیمیگیره که همه فک میکنن دیگه رفتنیه فامیلهاشون از یه شهر دیگه میان براعیادت همه هم با کلاس وافاده ای اینا از خونه ی مریض میان بیرون و چون با ماهم آشنایی داشتن یه سر هم اومدن خونه ی ما و تا شب موندن. گرم حرف بودیم که یهو شغالا زوزه کشیدن ایناهم یهو بلند شدن و تو سرشون زدن کهای وای حاجی تموم کرد وپا برهنه دویدن خونه مریض . وقتی دیدن مریض زندش خیلی خجالت کشیدن جالباینکه حاجی هنوز زنده وسالم و سرحاله بعد ۲۰ سال بعد اون .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
همسرم تو مهمونی ها شرکت نمیکنه...
سلام ،تو رو خدا یکی راهنماییم کنه
منو شوهرم۳۲ سالمونه و مامانامون دختر عمو اند و ۸ ساله ازدواج کردیم ،شوهرم اخلاقش خوبه ،نه خسیسه نه بد اخلاق و نه بد دهن ،مشکل من اینه که برای هر جایی که دعوت میشیم نمیریم،یعنی پسر عمه ام فوت کرد توی هیچکدام از مراسمای خاکسپاریش منو نبرد و اجازه نداد خودمم برم،ابروم توی تمام فامیل رفت😔،عروسی خواهرزاده ام هم همینجور ،و بهانه اش این بود که کسی منو دعوت نکرده در صورتی که کارت برامون اورده بودن اما چون ادرسمونو نداشتن داده بودن دست یه خواهر دیگم که خونه اشون تو شهر ما بود،با هیچکدام از فامیل ها رفتو امد نداریم به جزء خانواده ی پدرش اینا و پدر خودم،چن وقت پیش عروسی دختر خاله ام دعوت شدیم نرفتیم و بهشم گفتم چرا نمیریم میگه میلم میخاد،نا گفته نماند با هیچ کس دشمنی هم نداره و همه احترامشو دارند اما نمیدونم چرا اینجوریه😭😭😭راستی یه دختر کوچولو هم دارم، توی زندگیم خیلی جا ها به خاطرش سکوت کردم خواسته اونو به خواسته خودم ترجیح دادم اما الان میفهمم اشتباه کردم ،خیلی خستم ،زندگیمو دوست دارم تورو خدا بگید چیکار کنم ای اخلاقشو عوض کنه،
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃 سرگذشت زییای دختری بنام لاله(بسیار مهیج و عاشقانه) روایتی از سال۱۳۵۰
چشمهاش عجیب نگاهم کرد..انگار نگران بود..
آب دهنشو بلعیدو گفت
_:ببین لاله ..تو باید با این آقا بری یه روستای دیگه ..اونجا جات بهتره ..دیگه دست نادر بهت نمیرسه که اذیتت کنه ..فقط باید دخترخوبی باشی و حرف گوش کنی.
وحشت زده گفتم
_:توچی ؟ تو با من نمیای ؟؟
رسول چشمهاش برق زد.
_:نه ..نباید نادر بفهمه من تورو آوردم اینجا..بفهمه ما میدونیم مجبور میکنه تورو بهش برگردونیم
یهو بند دلم پاره شد. فکراینکه تنها با یه پیرمرد یه جای غریبه برم وحشتم و بیشتر میکرد...من بچه بودم و ترس بخشی از وجودم بود ..ولی اون لحظه حس جدایی از کسی که یه روزه شده بود پناه و آرامش من این وحشت رو تو وجودم زیاد و زیاد تر میکرد..گردن رسول و بغل کردم سرمو رو شونش گذاشتم. .
_:نه ..من اینجا نمیمونم . منم باهات میام.
رسول کلافه منو بزور از خودش جدا کرد دونه اشکی روی گونش برق میزد...ولی ترس جدایی از رسول منو قوی تر کرده بود.رسول بلند شد ومن محکم تر خودمو به پای رسول گره زدم. آویزونش شدم ..
گریه میکردم و زاری ...رسول مجبورشد داد بزنه. .
_:لاله ..تو باید بری ..منم بهت قول میدم میام دیدنت ..
به خاطر دادی که زد آروم تر شدم. .دماغمو بالا کشیدم و باحالت قهرگفتم
_:کی ؟؟کی میای
_:ده تا شب بخوابی ..من فرداش میام ..
دستاشو گرفتم ..کف دستاش عرق کرده بودو خیس بود ..محکم فشاردادم
_:رسول ...قول بده .
رسول دستمو فشارداد و گفت ..قول ..قول قول !!
بسختی لبهامو کش دادم و خندیدم...
رسول دوباره منو به مش رضا سپرد و رفت ..رفتم جلور دروایسادم .رفتن رسول رو با چشم های خیسم به نظاره نشستم ..رسول کمی دور میشد و برمیگشت نگاهم میکرد...هربار نگاهم میکرد داد میزدم ..
_:قولت یادت نره ..من منتظرم ...
رسول رفت و رفت تا جایی که دیگه ندیدمش ..با صدای مش رضا اومدم توخونه ..
_:بیا دخترجان .
محزون و مغموم وارد حیاط شدم. مش رضا رفت خونه و آماده شددو اومد دست منو گرفت و برد سرکوچه سوار تراکتورش کرد راه افتادیم ..اولین بار بود سوار تراکتور میشدم مثل یه بازی برام بود..میخندیدم و قهقه میزدم همه چیز موقت از یادم رفته بود...نزدیک یک ساعت رفتیم ..کم کم سرما منو از سر ذوق انداخت و تو خودم مچاله شدم و دوباره یاد رسول افتادم ..دلم یه جوری بود نمیفهمیدم . چ...وقتی بزرگتر شدم ..فهمیدم که دل تنگش بودم !! تو حال بد خودم غرق بودم که مش رضا گفت.
ادامه دارد
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🍃🍂 ثروت و روزی 🍃🍂
🖊 هر کس در ساعات اولیه روز
۳۰۸ مرتبه یا رزاق گوید روزی او
فراوان خواهد شد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🕊-هر بار کہ نگاهَت میکنم؛
-جملہای آشنا بہ ذهنم خطور میکند:
(در این سرزمین چیزی هست؛
کہ ارزشِ زندگے کردن دارد..:)♥️Ꞌꞌ𖦆 ִֶָ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دست کشیدم رو چشماش و زمزمه کردم:
"رنگ چشمات بارون رو به یادم میاره"
خندید و خودشم دست کشید رو چشماش و گفتش:
بارون مگه رنگ داره جانم؟
دست زدم زیر چونش و حواسمو غرق کردم تو قرنیهِ چشماش:
نه نداره... اما حس داره! چشمات حس بارون رو داره.
نگاشون که میکنم هم آروم میگیرم هم دلم آشوب میشه!
آروم میگیرم از بودنشون و آشوب میشم از این همه آرامشی که اگه نباشی دیگه هیچوقت نمیاد تو زندگیم!
چشمات مثل بارون یه حال بدِخوبو میریزه تو وجودم!♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
💫رسول اکرم صلی الله علیه و آله:
✅ "بدترین مردم کسى است که
بر خانوادهاش سختگیر باشد "
گفتند اى رسول خدا!
سختگیرى بر خانواده چگونه است؟
💫پیامبر ﷺ فرمودند:
مرد وقتى وارد خانه شود،
همسرش از او هراسان
و فرزندان از او گریزان شده، فرار کنند
و چون بیرون رود همسرش شاد شود
وخانوادهاش با یکدیگر انس گیرند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام نازگل جونم مرسی بابت گروه عالیت اگه امکانش هست پیام منو بذارین تو گروه برا خانمی که خواهرشون با شوهرشون در ارتباطن
خواهرعزیزم شما اصلا در این مورد با کسی صحبت نکنین چون امکان پخش شدن موضوع هست و دیدشون نسبت به خونواده و شوهرتون عوض میشه شما با هیچکس در میون نذاریدحتی شوهرتونم سرزنش نکنید فقط جوری ک کسی نفهمه با آرامش خوبی نه بحث و دعوا باخواهر خودتون صحبت کنید و ازش بخواین تمومش کنه واز عاقبت کار براش بگین فقط خودتون میتونین درستش کنید و بیشتر از گذشته هوای همسرتون رو داشته باشیدوقتشو پر کنید نذارید کمبودی داشته باشه ک جای دیگه دنبال کمبوداش بگرده در ضمن عزیزم اینجوری آبروی خونواده خودتون خواهرتون و شوهرتون هم نمیره کسی هم متوجه نمیشه خانوما این جور مسائل خیلی مهم هستن ممکنه با یه تصمیم اشتباه جوری مشکل رو حل کنیم ک اثرش رو زندگیمون بمونه،خوبه که اگه نمیدونیم چ برخوردی داشته باشیم حتما حتما با یه مشاور صحبت کنیم بعد قضیه رو بازگو کنیم. بعضی از خانوما چون شبیه بعضی از مشکلات گروه رو داشتن و تجربه کردن با عصبانیت راهنمایی میکنن این راهنمایی تو اوج عصبانیت روش درستی نیست .
دوستتون دارم❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلامبه همگی من همون خانومی ام که امار قتل ها توسط افغانستانی هارو دادم