eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
632 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃 سرگذشت زییای دختری بنام لاله(بسیار مهیج و عاشقانه) روایتی از سال۱۳۵۰
_:رسیدیم دخترم برو پایین ... با صدای مش رضا به خودم اومدم ..نگران از تراکتور پایین رفتم ..مش رضا در چوبی رو تن تن به صدا درآورد...کمی دیر درو باز کردن تقریبا دیگه از سرما داشتم میلرزیدم . یه زن با چادر سفید دروباز کرد ..انگار از سر نماز بلنددشده بود ..شبیه عزیز بودولی کمی جوون تر ...صورتش مثل عزیز یه نور عجیبی داشت ..نگاهی با مهربونی به من و بعد به مش رضا کرد...مش رضا همه چیزو براش تعریف کرد..منم تمام وقت که مش رضا حرف میزد فقط زمین رو با خجالت نگاه میکردم ..چند لحظه بعد از اینکه حرف مش رضا تموم شد...دستی روی سرم به نشانه نوازش نشست. . _:پس این دخترخانوم قراره مهمون من باشه ؟؟ قدمش روی چشم .. دستشو زیرچونم گذاشت و صورتمو کمی بالا آورد _:ببینمت دخترم .. مضطرب و خجل نگاهش کردم. . _:ای مادر....من به فدای اون چشمهای سیاهت بشم ....بیا تو ..بیا تو ..داری میلرزی بعد روکرد به مش رضا .. _:شما میتونی بری ..به خواهرم بگی خیالش راحت .مثل دوتا چشمام از امانتش نگه داری میکنم ..مش رضا خداحافظی کردو رفت .. دست من و هم خواهر عزیز گرفت و برد خونش ..یه خونه چند اتاقه کوچیک بود ..اولین اتاق وارد شدیم درهاش انگار تازه رنگ شده بودن و بوی رنگ به مشامم خوش اومد..منو کنار بخاری نشوند.جانمازش و جمع کرد و گفت .. _:خیلی وقت بود مهمون نداشتم ..اتفاقا از خدا امروز کمی گله میکردم. گفتم دامنو سبز نکردی ...یه بچه بهم ندادی تا تو پیری این خونه سوت و کور نمونه...حالا همین امروز تورو فرستاده برام ..آهی کشید . .ای ..به قربون حکمت خدا بشم .جانمازشو ،رو طاقچه گذاشت ..از گوشه اتاق لحاف تشک خوشگل و رنگی که بوی پشم گوسفند میدادن رو کنار بخاری برام پهن کرد ..بخواب دخترم. .من میرم مطبخ تا آقا یوسف بیاد نهار بپزم .توهم بخواب برای نهاربیدارت میکنم .. چشمی گفتم و زیر لحاف خزیدم .. ۹ روز از رفتن من به خونه زنی که اسمش هاجر خانوم بود گذشته بود کم کم داشتم بهشون عادت میکردم زن و شوهر مهربونی بودن آقا یوسف اسممو گذاشته بود فنج و هرشب کلی بامن بازی میکرد ولی موقع خواب که میشد دلم پر میکشید برای رسول . شبهارو میشمردم ..امشب دهمین شبی بود که میخوابیدم ...دلم بی قرار اومدن رسول بود .. فردا صب ... ادامه دارد
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii حرکت جالب نوزاد، قبل و بعد از تولد😅 این شیرینی تمام شدنی نیست... 😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii مرغ آمین.... گویند : مرغیست به نام « آمین » ! مرغی آسمانی در بلندترین نقطهٔ آسمان آنجا که بخدا نزدیکتر است می پَرَدو سخن می گوید او شنوا ترین موجود ِ جهان ِ هستی است هر چیز را که می شنود ، دوباره بنام فرد ِ گوینده آنرا تکرار می کند و آمین می گوید این است که همهٔ آیین ها می گویند مراقب کلامت باش ! این است که می گویند تنها صداست که می ماند این است که می گویند دیگران را دعا کنید ! این است که اگر دیگرانی را نفرین کنیم روزی خود ِ ما دچار آن خواهیم بود مرغ آمین هر آنچه که بگوئیم را با اسم خود ِ ما ، جمع می کند و به خداوند اعلام می کند آنگاه در انتهای جمله آمیـن می گوید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii توفیق ربطی به سرمایه و دارایی و نداری و خواب و بیداری ندارد. گاهی انسان سرمایه دارد، ولی موفق به کار خیر نمی‌گردد؛ و گاهی هم کم درآمد، ولی پر خیر و برکت است. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii زنِ موفق کسی است که نقش کاتالیزور را در زندگی ایفــا کند؛ یعنی در کنار همه چیز قـرار مـی‌گـیـرد و زنـدگـی را متعــــــادل می‌کند. در ایـن‌ صـورت، اگـر شـوهـر‌ اشـتـبــــاهـی مرتکب شود، زن به جای مقابله، اشتباه او را جبران می‌کند. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
اول اینکه عزیزم خیلی ناراحت شدم ان شاءالله خداوند برکت مال و زندگیتون رابیشتر کنه عزیزم برای دلداریت همین بس که خداوند به پیامبرش با اون همه عظمت، با اون همه عزت بخاطر فقر مالیو نداشتن فرزند دلداری میده ومیفرماید ای پیامبر مبادا دارایی و اولاد مشرکین یا کافران تورا به عجب وادارد. شماهم کار خوبی میکنی که دنبال کار هستی نمیدانم تو چه شهری هستی ولی اگه درمراکز استان هستی به دفتر های کاریابی مراجعه کن و موقعیتهارا بررسی کن ان شاءالله کار خوبی پیدا میکنی، پیگیرش باش، ممکنه یکم طول بکشه ولی ان شاءالله به نتیجه میرسی کار تو کارخونه بهتره، موقتا هم میتونی در شیرینی پزی ها و یا آشپزخونه ها دنبال کار بگردی الهی به حق چهارده معصوم خداوند شماو خانواده تون را از مال و دارایی سرشار و بی نیاز کنه. 🌸🍃🍃🍃 سلام امیدوارم حال دلتون خوب باشه به اون دختر خانمی که میگن اوضاع مالیمون خوب نیست نمیدونم دنبال چجور کاری هستی ولی عزیزم الان کارخانه ها دنبال نیرو کار هستن دیگه کسی که مجبوره می‌ره کار میکنه فقط ساعت کاریشون بیشتر من خودم وقتی مجرد بودم واقعا وضع مالیمون خیلی بد بود رفتم کارخونه مواد غذایی کار کردم جهازمم از کار کردنم در آوردم همه کارای عروسیمو با پول خودم کردم حالا من معلولیت جسمی هم دارم وقتی سرکار میرفتم همسن تو بودم دیگه کسی نبود خرجیمو بده شما هم نمیدونم کدوم شهری کلان شهر باشی کارخانه زیاده بری ناامید نباش اگه سلامت بدن داری به خدا یه نعمته قدرشو بدون اگه خانوادت محدودت نمیکنن هم چه بهتره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
بنده متولد ۶۴ هستم، سال ۸۱ ازدواج کردم و ۲ پسر در سن های ۱۷ و ۱۲ سال دارم، همچنین ۲ سقط، یکی بعد از پسرم بزرگم و دومی حدودا ۳ سال پیش که تشخیص بارداری خارج رحم بود. قبل از آخرین بارداری که منجر به سقط شد، دکتر به من گفتن شما دیگه خیلی احتمالش ضعیف است که باردار بشین ولی به لطف خدا بعد از ۱ سال روزی شد باردار شدم، که باز قسمت نبود. بعد از سقط، آزمایش های زیادی رو انجام دادیم که متوجه شدیم که دیگر امکان بارداری وجود ندارد مگر با آی وی اف، ما تقریبا ۴ سال نازایی داشتیم، بعد از فرمان جهاد فرزند آوری خیلی غصه میخوردم که خداوند منو لایق همچین جهادی رونمیدون و نمیتونم برای ظهور آقا صاحب الزمان نقشی در این زمینه داشته باشم. بعد از گذشت ۴ سال تصمیم جدی گرفتیم حتی اگر شده با آی وی اف، فرمان حضرت آقا برزمین نماند. حدود ۶ ماه تحت نظر پزشک و آزمایش های مختلف تا آماده بشیم برای انجام آی وی اف.. پزشک آمپول های لازم رو که حدود ۲۰ تا آمپول قبل از تخمک کشی است برام تجویز کردن تا از روز سوم دوره ام استفاده کنم و روز هشتم سونو بشم و بعد بقیه مراحل.... همسرم آمپول ها رو گرفتن و ما منتظر بودیم که عادت ماهانه بشم که از روز سوم درمان رو شروع کنم. بعد از گذشت چند روز، دیدم دوره ام عقب افتاده و من فکر میکردم شاید به خاطر داروهایی هست که مصرف میکنم. و اصلا گمان اینکه باردار باشم رو نمیکردم، ولی گفتم من که بی بی چک های زیادی استفاده کردم و ناامید شدم حالا اینم بذارم که اگر منفی بود به فکر درمان اصلی باشم. بعد از گذاشتن بیبی چک و روشن شدن دوخط قرمز باور نکردنی، نمیدونستم چکار کنم و تنها کاری که میکردم گریه و سجده شکر و نماز شکر بود تا چند ساعت حالم اصلا دست خودم نبود، اصلا باورم نمیشد، خدایا مگه ممکنه، منی که چند سال است با داروهای محتلف گیاهی و حتی پزشکی به نتیجه نرسیدم، حالا چطور ممکن است فقط شکر شکر شکر و این فقط غیر از معجزه چیز دیگه ای نمیتونه باشه. دیشب که ولادت عمه سادات بود و برای من این معجزه خوشحال کننده روزی شد و عیدی بزرگی برای من رقم خورد، دعا میکنم به شادی دل حضرت زهرا و حضرت علی که امروز چشمانشان به قدوم عمه سادات حضرت زینب روشن شد، دل همه کسانی که منتظر هستن که خداوند فرزندی بهشون عنایت کنند، این معجزه روزیشون بشه. در آخر هم از عزیزان درخواست میکنم برای من و این فرشته ای که خدا برامون هدیه فرستادند، دعا کنید که در برابر آقا صاحب الزمان و حضرت زهرا رو سفید بشم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
بنده متولد ۴۴ هستم و در سال ۶۰ در حالیکه امتحانات آخر سال دوم دبیرستان رو می دادم، پدرم تصمیم به ازدواج من گرفت( البته از چهارده سالگی خواستگار زیادی داشتم و همه رو با هر ترفندی بود رد می کردم، چون عشق درس و فعالیت اجتماعی و انقلابی بودم اما در این زمان دیگه پدرم به خواسته ام توجه نکرد، چون دید همسر جان پسر خوبیه و همچنین رودربایستی فامیلی یقه مان رو گرفت). شهریور عقد کردیم😍 اما تو شناسنامه وارد نکردیم، به لحاظ اینکه سه روز بعد از عقد مدارس شروع میشد، آرایشگاه هم نرفتم😊 سال سوم دبیرستان رو در حالی به مدرسه می رفتم که هیچ کس از دوستانم نمی دانستند که من عقد کرده ام☺️ تو امتحانات آخر سال همسر جان تصمیم گرفت که با هم زیر یک سقف بریم و زندگی مشترک رو شروع کنیم، به همین خاطر به منزل پدر شوهرم رفتیم. یک اتاق ال مانند داشتند که با پرده نصف کردیم و به اتفاق جاریم در آنجا زندگی کردیم. سال چهارم دبیرستان رو هم در حالی به مدرسه رفتم که هیچکدام از دوستان یا معلمان نمی دونستند که بنده متأهل هستم.😌 خلاصه در ماه آذر باردار شدم، چون آن زمان ما دبیر آقا داشتیم من در کلاس هم چادر می پوشیدم، همین چادر پوشیدن باعث شد که کسی از بارداریم باخبر نشه😁 در ماه هفتم بارداری امتحانات نهایی و کنکور دادم😍 در آن زمان کنکور دو مرحله ای بود، مرحله اول تستی و مرحله دوم تشریحی. من در حالی کنکور تشریحی رو دادم که دو هفته به زایمانم مونده بود. هر دو مرحله قبول شدم و در گزینش دانشگاه که آن موقع از شرایط پذیرش در دانشگاه بود، نیز قبول شدم اما متاسفانه به علت سعایت بعضی از افراد، همسرم اجازه ادامه تحصیل بهم نداد. فرزندم در شهریور متولد شد. پسری بسیار زیبا و دوست داشتنی. متاسفانه در یک‌سالگی پسرم متوجه شدیم که ایشان یک بیماری ارثی داره. خیلی وحشت کردم، حس کردم من رو در قفسی گذاشته اند و چند قفل به اون قفس زده اند. تا چند روز حالم بسیار بد بود. بالاخره شرایطم رو پذیرفتم و با تمام سختی هاش کنار آمدم. پسرم چهار ساله بود که برای معلمی امتحان دادم قبول شدم. دیگه به عنوان معلم با پسرم می رفتیم مدرسه. روزهای بسیار زیبایی بود. برای دومین بار تصمیم به بارداری گرفتم، با پزشکان مربوطه مشورت کردم، نظرشان این بود که چون بچه اولم مبتلا شده بچه دوم سالم میشه. با خیال راحت اقدام به بارداری کردیم. فرزند دومم که پسری نمکی بود در روز اول فروردین ماه ۶۷ خدا بهمون عیدی داد😍 برای پسرم در سه ماهگی عملی پیش آمد که متوجه شدیم اون هم به همون بیماری مبتلاست😭 خیلی برام سخت شد. حالا با هر دو فرزند به مدرسه می رفتم. سال بعد مرخصی گرفتم. حالا با داشتن دو فرزند بیمار زندگی بسختی می گذشت. بعد از اون سال دوباره به مدرسه رفتم در حالیکه پسر اولم به کلاس اول وارد شده بود و با ذوقی بسیار خواندن و نوشتن می آموخت. پسردومم تقریباً سه ساله بود که خدا خواسته باردار شدم. خیلی ناراحت بودم، تصمیم به سقط گرفتم با توجه به فتاوایی که در مورد جنین های بیمار از طرف بیمارستان گرفته شده بود. یک ماه با خودم درگیر بودم. بالاخره تفأل به قرآن زدم. از خدا خواستم که جنسیت و سلامت بچه ام رو نشونم بده. آیه بشارت فرزند به حضرت ابراهیم داده شده بود. کمی دلم آروم شد. از سقط منصرف شدم. ولی خیلی می ترسیدم. بالاخره پسر سومم در سی و یکم شهریور به دنیا آمد. برای اون آزمایش ندادم و بخدا سپردم. پسرم بسیار زیبا و دوست‌داشتنی بود. بعد مواردی که برایش پیش آمد مطمئن شدم که ایشون سالمه. خلاصه در سال هفتاد و شش در حالیکه سه فرزند داشتم دوباره کنکور دادم و قبول شدم و کارشناسی رو خوندم و بعدش ارشد رو شروع کردم. در حالیکه مشغول امتحانات پایان ترم بودم، برای پسر اولم عقدکنان گرفتیم😍 خلاصه الان پسر اولم سه فرزند داره و خانمش چهارمی رو بارداره و پسر زیبای سوم هم ازدواج کرده و برای پسر دومم دنبال همسری مناسب هستم. اینم بگم که پسر و عروس اولم مهندس هستند اما عروسم ترجیح داده بجای این که در بیرون شاغل باشه در منزل سربازان امام زمان تربیت کنه و در جهاد فرزندآوری شرکت کنه. پسر سومم هم که همسرش فوق لیسانسه و خودش هم کارگاه تولیدی داره. پسر دومم هم که فعلا مجرده، فوق لیسانس دانشگاه شریفه، اگر دختری خوش اخلاق و با مرام بهش معرفی بشه، تصمیم به ازدواج داره😁😍 البته اینم عرض کنم بنده همسر جانباز دفاع مقدس هستم. خلاصه در تمام مراحل زندگیم رد پای خدا و محبت و عنایت اهل بیت رو با تمام وجودم لمس کردم. ان شاالله خدا توفیق رهرویی در راه اهل بیت و شهدا رو به بنده و خانواده ام عنایت کنه. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون از عشقش میگه سلام نازگل جون . من اسمم فاطمه هستش و 18 سالمه😊 من یه مشکل بزرگی دارم که به راهنمایی زیادی احتیاج دارم و ممنون میشم کمکم کنید🙏 من از سال پیش عاشق یکی از پسرای فامیل نزدیکمون شدم که 22سالشه . ما از بچگی باهم بزرگ شدیم ومن شناخت تقریبا کاملی بهش دارم . پسر مذهبی و مومن و با ایمانی هست . وقتی هم میخوام باهاش یه صحبت خیلی جزیی در حد سلام و احوالپرسی کنم نمیتونم چون هم خجالت میکشم هم نمیتونم . قراره جمعه توی یه مهمونی ببینمش👀 نمیدونم بهش بگم این موضوع رو یا نه . وقتی هم از دوستام هم راهنمایی میخوام میگن که نباید غرورتو زیر پا بزاری یا حداقل جلوی جمع بهش نگو و بهش پیام بده . واقعا دارم گیج میشم که چیکار کنم . لطفا راهنماییم کنید🙏 ممنون❤️ ببخشید طولانی شد🤗 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام به همگی درموردخانم مشهدی زهراخانم که گفتن قبلاخیلی مرتب ومنظم بودن والان شب تصمیم کارهای فردارومیگیرن ولی صبح نمیتونه کاری انجام بده. خواهرگلم منم مثل شمابودم یعنی خونه وزندگیم اونقدرمرتب وتمیز بودوخیلی کارهای دیگه که سلیقه ای بود انجام میدادم اماالان مثل شماشب تصمیم کارهارومیگیرم براصبح که انجام بدم ولی صبح دستم به کارنمیره. دوهفته پیش رفتم دکتروچکاپ کامل دادم که شکرخدامشکل خاصی نداشتم به دکتروضعیتم رودرموردبی میلی به انجام کارهای خونه که گفتم ایشون گفتندکه ازنشانه های افسردگی هست وبرام قرص ضداضطراب نوشتن اول گفتم نمیخوام وابسته بشم ولی ایشون گفتندهمونطورکه برادردهای دیگتون دارومیخوریدبرااضطرابتون هم این داروجواب میده(سالیستا) الان 10روزی میشه مصرف میکنم شکرخداسرحالترشدم وبه کارهام بهترمیرسم البته هنوزمثل اولم نشدم وفکرنکنم به اون فعالی قبل برسم چون بلاخره بالارفتن سن هم موثره(55سالمه)حالاشماهم بادکتروضعیتتون رودرمیون بذاریدانشاالله یه راهکارخوب بهتون میده. گلبرجان دوتاپیام دیگمونذاشتیدلطفااینوتوگروه بذاریدبرااین خواهرگلمون. زهراخانم گل هروقت رفتی حرم امام رضابرامنم دعاکن که حاجتموخدابده ویه عروس خوب وسازگارنصیبم کنه به همین زودیهاانشاالله همه حاجتروابشن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه درپاسخ خانمی که همسرشون عاشق دخترخالشون بودن کاملا درکت میکنم عزیزم بخاطراینکه همسرمن بادختر داییش که خیلی دوستش داشته نامزد کرده بودن وبهم خورده اینوهمسرم خودش بهم گفت،،و برام سخت بود این خانوم ازدواج کردن بچه هم دارن،من وقتی میدیدمش دلم میخاس خفش کنم نسبت بهش حس خوبی نداشتم فکرمیکردم اومده زندگیمو خراب کنه بره🙈🙈 دیدم فایده ای نداره فقط دارم خودمو عذاب روحی میدم،فهمیدم مدام درمورد دختر داییش صحبت کردن شوهرم میزاره ب پای نق زدن من وبی اعتمادی ازدوست داشتنش ازاون ب بعد هرجا میدیدمش بهش احترام میزاشتم بچه هاش رومیبوسیدم،پیش بقیه ازش تعریف میکردم میدونسم ب گوشش میرسه(پیش شوهرم نه😅)ب قول باهاش رفاقت کردم ولی برام ی ذره هم ارزش نداشت میدونی مشکل بعضی ازما خانوما به شخصه خودم چیه؟نداشتن سیاست زنانه من خودم همیشه میگفتم فلان وسیله رو برای خونم بگیرم،برم یخچال بگیرم،اینو بخرم اونونخرم،ولی ندونسم زندگی فقط سیاست لازم داره نه ظرف ظروف،عزیزم خودت باش وخدای بالای سرت 😊😊بی خیال همه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii به بچه‌ها باید یاد داد تا حرکت کنند نه ایـنـکـه آنـهـــا را هُـل دهـیـم . مثـلاً نـبـایـد برای تکلیف مدرسه امر و نهی شوند، بـــــاید کاری کرد تا خودش انجام دهد. در کـــار او دخالت نـکـنـیـد، ولـی بـا معلمش همـــــاهنگ بوده و بـگویـیـد: مـن تصـمـیـم گرفـتم یک مـــاه اول، کاری به کـــــار فرزندم نداشته باشم تا بفهمد باید پاسخگوی کارهایش باشد. لـذا اگـر تـکــــالـیـفـی انـجـام نـداد، شمــــا توبیخش‌ کنید! وقتی بداند‌ باید در برابر کـارش پاسخگو باشد، مسؤلیت‌پذیر می‌شود. ما بچه ها را وابسته به خودمان‌ می‌کنیم، ایـن‌ وابستگی‌ گاهی در بزرگـسالی‌ آنها نیز ادامه دارد. در خانه‌های شلوغ بچه‌ها خودکار کارها را انجام می‌دهند، چون مــــــادر وقت نمی‌کند به طور مداوم به هـمـه رسیدگی کند؛ لـــذا شخـص‌ می‌بـیـنـد باید روی پای خودش بایستد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿