دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
حرفم با دختر ۱۲ ساله است که مورد اذییت و آزار پدرش است عزیزم
سلام از مشهد مقدس پیام میدم😍 ممنون از کانال خوبتون واقعا کانالتون عالیه وحرف نداره 😍 حرفم با دختر ۱۲ ساله است که مورد اذییت و آزار پدرش است عزیزم معلومه پدر بزرگ و مادر بزرگت خییلی خوب تربیتت کردن و موفق هم بودن در تربیتت حیف که پدر و مادرت قدر این دختر به این خوبی و نمیدونن واقعاا تو این دوره زمونه همچین دخترایی کم پیدا میشه غصه نخور عزیزم تحمل کن و همیشه همشه با همه این حرفا احترام پدر ومادرت رو حفظ کن خدا خودش هواتو داره و خوش بحالت عزیزم که انقد ارادت داری به آقا خامنه ایی😍 که برات هدیه هم داده تو واقعا لیاقت این هدیه رو داری😘برات دعا میکنم ان شالله که همیشه در زندگیت موفق باشی وعاقبت بخیر 🤲🤲😘😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#عاشق
سیوش ڪنید:sieluni rauhaa
یعنے آرامش روحم
سیوش ڪنید:Ma Rose
یعنے گل رز من
سیوش ڪنید:okara efu
یعنے نیمہ من
سیوش ڪنید: occhi perlati
یعنے چشم مروارید من
سیوش ڪنید:Hugin
یعنے زندگی بخش
سیوش ڪنید: setinom
یعنے تکیہ گاه زندگیت
سیوش ڪنید: Metanoia
یعنے معجزه من
سیوش ڪنید: Mein seele
یعنے نفس من🫀♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام نازگل جان امشب دردل خانمی که در مورد زجر کشیدن مادرش گفته بود
و برادرا و خواهرش معتاد شدند خیلی ناراحت شدم دارم با اشک براش می نویسم و ز صمیم قلبم براش دعا میکنم و یقین دارم خداوند به بهترین شکل برایش مهیا می کند .عزیزم به خدا توکل کن و افکارت رو از هرچی غم و غصه هست دور کن .منم کم زجر نکشیدم تا مرز جنون رسیدم به دکتر اعصاب روان رفتم دچار حملات وحشتناک پانیک که یک حمله اضطرابی و استرس زای زیاد هست شدم ولی تنها با توکل به خدای مهربانم به آرامش رسیدم هیچ دارویی آرامبخشی استفاده نمیکنم .با دوری از گناه و انجام واجبات درهای برکت خداوند باز میشوند و من تو چهل سال زندگیم شاید دوسال هست که آرامش دارم و اون مدیون خدا و توسلم به امام رضاست .خدا رو در آغوش بگیر رهایت نخواهد کرد .ان شاءالله موفق و حاجت روا باشید .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
همسرم منو کتک میزنه
سلام .خیلی حالم بده میشه پیام منو زود بزارین گروه من ۲۴سالمه و همسرم ۲۶یه سال و نیم عروسی کردیم و خونه ی پدر شوهرم زندگی میکنیم دیروز سر یه چیز الکی گفت که نمیزارمت بیای اتاق منم به زور رفتم و پاش خورد و جاکفشی افتاد زمین و شروع کرد به کتک زدنم پیش مادرش هر چند که مادرش میخواست جلوشو بگیره ولی نشد تا میخوای کتکم زد اولین بارش نبود یه ۴یا ۵جمین بارش بود ک هردفعه هم میومد میگفت ببخش دیگه تکرار نمیشه ولی میشه مرتب موهامو پیچوند دستش و سیلی میزد تروخدا کمکم کنید چیکار کنم به خانوادم هم نمیتونم چیزی بگم چون انتخاب خودمه خودم خواستم باهاش ازدواج کنم ولی پشتیوانم هستن ولی من نمیخوام اونارو ناراحت کنم ینی حق ندارم تروخدا یه راه حلی بهم بگین اینم بگم ک هنوز نیومده عذر خواهی منم اتاق نرفتم پیش خواهر شوهرم میخوابم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون از معتادی همسرش میگه
سلام به همگی....من میخوام سرگذشت دوستم و از زبان خودش بگم۱۵سال پیش خانوادم من به اجبار شوهردادن...از وقتی ازدواج کردم همیشه به بهونه های مختلف من ومیبرد خونه بابام ودنبالم نمیومد...بعداز ۳سال اولین بچم به دنیااومد...هرچندوقت یه بارباشماره های مختلف تو گوشیش میدیدم.وقتی پیگیرمیشدم میرسید به یه زن..وقتی بهش اعتراض میکردم باوقاحت تمام گردن نمیگرفت...فقط شماره ها عوض میشدن واون شماره قبلی خاموش میشد...هیچوقت هیچ حسی بهم نداشت...یه آدم سردو سنگدل...یه شب عروسی دعوت بودیم گفتش من نمیام توبامامانت اینا برو...دخترم ۵ ماهش بود .آخرای عروسی بود که گریه هاش شروع شد...عروسی تموم شدوقتی اومدیم خونه هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد..ساعت ۱۲ونیم بود که اومد..خیلی اخمووطلبکار بود...اصن نگام نمیکرد..گریه های بچه اصن قطع نمیشد...حول وحوش ۱ونیم شب بود که بچه بی هوش شد..من اینقد ساده ،نمیدونستم چه فکری توسرش..بعدازاینکه کارشو کرد روش وکرد اونور..فکرکردم واقعا خوابیده.نگو خودش والکی به خواب زده تا تویه فرصت مناسب فکرپلیدشو عملی کنه..ساعت ۳ونیم بودکه بچه بازم باگریه بیدارشد..یه لحظه برمیگشتم میدیدم زل زده داره نگاه میکنه منم که فکرمیکردم از خواب پریده هی ازش عذرخواهی میکردم میگفتم الان میخوابونمش ،توبگیربخواب ....ساعت ۵دقیقه به ۷صبح بود که بچه خوابید..سرم وکه گذاشتم روبالش دیگه هیچی نفهمیدم وخوابم برد..یه لحظه احساس کردم یکی از بالای سرم رد شد.به زورچشامو بازکردم دیدم شوهرمه.گفتم توروخدا آروم بچه خوابیده..برگشت بهم گفت:باش باش توبگیربخواب...رفت..دوباره خوابم برد..یه آن باصدای گریه ی بچه ازخواب بیدارشدم.دیدم ساعت یک ربع به ۹....توخیال خودم احساس میکردم یکی داره پیت نیکشو خالی میکنه.صدای فس فس خیلی زیاد می اومد...هرچی خواستم بخوابم دیدم نمیشه...تازه بوی گازم می اومد..ازجام بلندشدم رفت سمت پذیرایی داشتم ردمیشدم که یه لحظه چشم خوردبه شیرگاز ،که تا ته باز بود.یه لحظه شوکه شدم..بعدکه به خودم اومدم سریع رفتم شیروبستم..در هارو بازکردم...همینطورکه رومبل خشکم زده بوددیدم بازم صدای فس فس میاد..بلندشدم دنبال صدا..رفتم دیدم توآشپزخونه شیر سماور خاموش،تاته بازه...وقتی بهش اعتراض کردم باخونسردی تمام گفت تودیوونه شدی..من هیچ مدرکی نداشتم...والبته هیچ پشتوانه ای ..موندم .تامدتهاشبا موقع خواب ازش وحشت داشتم.البته الانم وسواس فکری دارم روز وشب دوهزاربار فقط شیرگاز وچک میکنم..۳سال از اون ماجراگذشت.بچه دومم به دنیااومد..قضیه اعتیادش خیلی صداکرد..مثل بمب..همه زندگیمون پای اعتیادش رفت...اما اون بازهمون کاراشو ادامه میداد..هروقت بهش میگفتم ظهرا بیاناهاربخوریم همش بهونه میاوردامابااون زنیکه توچلوکبابی قرارملاقات میزاشتن..یه بار گوشیش دست دخترم بود به صورت اتفاقی ویس هاشونو شنیدم...اسمش فریبا بود...از رابطش بااین زنیکه یکی دوستاشم باخبربود....چندبارکه باهم رفته بودیم بیرون برگشت باهام دعواکرد که اصن برای چی گفتی بیاییم اینجا؟منم گفتم خوب مگه چه عیبی داره برگشت بهم گفت خوب فلانی ماروبا هم میبینه..
این حرف یکبارنه چندباربهم گفت..
هیچوقت یادم نمیره وقتی بچه دومم بدنیااومدبهش گفتم بیاکنارهم بخوابیم برگشت بهم گفت نه نه نه....توفعلا مریضی حالاخوب شوبعد.
الانم هیچ فرقی نکرده هم همون آدم معتاده،هم هنوزم زنگخور داره.هربارم بهش میگم میگه نه ...اینایی که میگی ونمیشناسم...من از لحاظ ظاهرخیلی زیباهستم وازاین بابت همیشه شکرگزاربودم.اما چه فایده که که بخت واقبال خوبی نداشتم..طی این سال همیشه ظاهرمو خیلی خوب حفظ کردم امادیگه نمیتونم خودم وخوب نشون بدم..افسرده شدم.دیگه دوست ندارم برم جایی یا کسی بیاد خونمون.همش احساس خستگی شدیدمیکنم..از کارای تکراری خونه بیزارم..خیلی گریه ام میاد. مشکل قلبی پیداکردم..دیگه حوصله ی شنیدن سروصدای بچه هامم ندارم..همون بچه ای که اگه اون شب تاصبح گریه نمیکردالان استخونای هردومون زیرخروارها خاک پوسیده بود ....حالم اصن خوب نیست...لطفا برای همه ودست آخرم برای من خیلی دعا کنید.پوزش میخوام اگه حرفهام زیادشد...بهترینهارو برای همتون آرزو میکنم..⚘⚘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃 سرگذشت زییای دختری بنام لاله(بسیار مهیج و عاشقانه) روایتی از سال۱۳۵۰
از شنیدن حرفهای شهین ذوق زده شدم ..ولی نباید کوتاه
می اومدم ..باید باور میکردن دیوونم ..شروع کردم به خندیدن با صدای بلندو بعد گریه کردن ..داد میزدم. نادر میاد منو پیدا میکنه ..نمیزاره اینجا بمونم ..من زنه نادرم....به حدی دادو بیداد کردم که دیگه خسته شدم و از نفس افتادم ..پشت در سرمو به در تکیه دادم و بدنم انگار تحلیل رفت. .هوا تاریک شده بود..میدونستم رسول بیرونه. .یهو صدای ناشناس مردی رو با شهین شنیدم. .
_:خوب پول منو بده تا شوهرت بیاد منم برم از دیشب تو انباری خفه شدم ..
شهین خنده ای زد و گفت
_:دیدی گفتم نقشم میگیره !! دیدی گفتم اگه لباس نادرو بپوشی و صورتتو خط و خش بندازی فکر میکنه نادرو دیده. ..فکر میکرد میتونه زندگیمو ازم بگیره ولی حالا هم بچشو گرفتم هم زندگیشو هم عقلشو .
بعد قهقه زد ..
تازه متوجه خباثت شهین شده بودم پس نادر زنده نبوده وهمه این کارها زیر سر شهین بوده ...
تصمیم گرفتم بعد از اینکه از اینجا خلاص شدم این کارشو حتما تلافی کنم .اون شب خیالم از نادر که راحت شد با دلتنگی برای محمد خوابیدم. صب افتاب نزده بیدارشدم ..رسول کنارم خواب بود ..یهو داد زدم و شروع کردم به جیغ و داد صورتمو چنگ میزدم ..رسول وحشت زده التماس میکرد ولی من فقط گریه میکردم و ازش فرار میکردم ..
رسول خسته از دادو بیداد های من داد زد
_:کجا ببرمت اروم بشی ...محمدو کجا خاک کردی. .ببرم سرخاکش
_:با گریه گفتم .
_:مامانمو میخوام ...مامانمو میخوام ..
بعد بی حال افتادم ...
وقتی چشمهامو باز کردم تو بغل مامانم تو خونشون بودم. ..گفت رسول آورده و گفته لاله بچش مرده و مشاعیرشو از دست داده ..
با خنده گریه کردم ..و همه چیزو برای مامانم تعریف کردم...نگران زد رو صورتش و گفت اشتباه کردم آروم که شد خواستم یه آدم مطمین بفرسته دنبال محمد...
عصر بود که مامانم درحالی که محمد تو بغلش بود اومد خونه ..پریدم و بغلش کردم ..
باید بدون هیج معطلی میرفتم و برای خودم و بچم زندگی و آینده زیبایی رو درست میکردم ..
آدرس خونه ننه اکرم و دادم به برادرم بهبود گفتم بهش بگو بهمن رو بفرسته دنبالم ...
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
یادمه داداشم 18سالش بود
از یکی خوشش میومد،
نشد باهم باشن، الان 26سالش شده
هنوز گاهی وقتا میره نزدیک خونشون
تو ماشین میشینه که اگه یک درصد
از در اومد بیرون از دور نگاش کنه.
حالا شما باز بگین پسرا عاشق نمیشن
و احساس ندارن.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دختر گلم که دوست داری چادر سر کنی مسخره ات می کنن....
هر کاری اولش سخته یه کم مقاومت کنی دست از مسخره کردن برمی دارن
گفتی خانواده ی مادریت چادری هستن، اونا رو هم مسخره می کنن
فکر کنم که نه. برا اینکه چادر سر کردن اونا عادی شده
برات آرزوی خوشبختی و موفقیت می کنم.🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
در جواب دختر خانمی که گفتن باردارن و دندون درد دارن...
منم سر حاملگی پسرم دندون درد شدیدی گرفتم که هم میزد به گوش و گلوم هم به چشم و سرم..رفتم دکتر ی سرم برام وصل کرد ی آمپول سفرتریاکسون انداخت داخلش با ی مسکن.. دردی که روز و شب امانم رو بریده بود بعد از نیم ساعت ساکت شد بعد بهم کپسول سفکسیم داد ۱۴ تا که هر ۱۲ ساعت باید میخوردم ینی تو ۷ روز قرص دیکلوفناک هم داد که اگه درد گرفت دوباره بخورم...هیچ کدوم برا بچه ضرر نداشت
شما هم اگه صلاح دونستید همینا رو استفاده کن ان شالله که خوب بشی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
پلک چشم چپم ورم داره ....
سلام نازگل عزیزم لطفاً این پیام من در گروه بگذار شاید دوستی توانست من را راهنمایی کند.
پلک چشم چپم ورم داره یعنی یک چند ماهی هست و رم داره چشم پزشکی هم رفتم خوب نشده . چشم راست عادی هست چشم چپ کوچکتر نشان میدهد نمیدانم چه متخصصی بروم لطفاً دوستان راهنمایی کنند چه متخصصی بروم و در شیراز هم هستم متخصصی میشناسید خوب هست معرفی کنید و آدرس دهید.
ممنونم خدا به همه سلامتی بدهد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
در پاسخ به زهرا از قم که همسرشون تومور مغزی داشتند.
نگران نباش خانم عزیز
یه مورد شبیه همسر شما دیدم.
حدود 20 سال پیش رفتم ملاقات یکی از همسایه هامون که ایشون هم تومور مغزی داشتند و جراحی کرده بودند.
می گفت دکتر بعد از جراحی تومور رو به من نشون داد. خیلی بزرگ بود. اندازه مشت دستم بود.
و به ایشان هم گفته بودند تومور خوش خیم هست.
می گفت دکتر گفته اون قسمت که تومور بوده , مغزت فرو رفتگی پیدا کرده و تغییر شکل داده. ولی به مرور به حالت اول برمی گرده.
خدا رو شکر همسایمون حالش خیلی خوبه و مثل همه زندگی می کنه.
هم کارِ خونه اش رو انجام میده و هم کارمند هست.
ان شالله که همسر شما هم به زودی شفای کامل پیدا می کنه و سایه اش بالا سر شما هست.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿