eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
632 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آموزش🍃👇
🉐اقداماتی که رابطه را خراب میکند 🔹اگر این شمایید که همیشه تماس میگیرید 🔸اگر این شمایید که همیشه عذر خواهی میکنید 🔹اگر این شماید که همیشه کوتاه می آیید 🔸اگر این شمایید که همیشه از خواسته های خودتان می گذرید 🔹اگر این شمایید که هیمشه به سمت طرفتان پیشروی میکنید 🔸اگر این شمایید که چندین برابر طرف مقابل برای رابطه انرژی میگذارید 🉐موارد مذکور میتواند منجر به سرد شدن طرف شما شود، شما با این رفتارها از ارزش خودتان می کاهید 🍃❄️وقتی طوری رفتار میکنید که طرفتان میبینید حتی اگر هیچ تلاشی هم برای این رابطه نکند باز شما به سمت وی خواهید رفت و شما را کنار خود خواهد داشت، کم کم دلزده میشود 🍃❄️گاهی طوری رفتار کنید به دست آوردنتان آسان نباشد تا ارزش رابطه حفظ شود. سلام مطلب بالا رو تو مجله زناشویی خوندم گفتم برای زوجین بخصوص جوونا مفیده من خودم تمام این اشتباهات رو کردم اگه صلاح دونستین بزارین تو کانال ممنون @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
من ازدواج اولم شوهرم فوت شد دوتا بچه موند بعد از چندسال تصمیم گرفتم ازدواج کنم ....... چون فشار زندگی برام سخت شده بود مستاجر با بچه سخت بود تا این اقا دنبال همسر بودن خواهراشون اول فکر کردم زن ندارد بعد که منو دید حرف زدیم گفت زن دارد و سن خانموش بیشتر هست وعشق علاقه ای نیست مریض هم هستن من گفتم نه اینقدر خواهرش زنگ زد تا منو راضی در ضمن شوهر من خیلی مومن و سپاهی و خادم حرم هستن شش ماه از ازدواج مان گذشت گفت زنش فهمیده زن گرفته بیا بچه دار بشیم منم که اصلا حوصله بچه نداشتم چون دوتا بزرگ کرده بودم به سختی خلاصه با زبونی که داره منو راضی کرد هفت ماه باردار بودم که یک خانم به من زنگ زد و گفت من زن فلانی هستم گفتم چی چرت نگو خلاصه خانمه عکس بچه شو فرستاد ویقین کردم این خانم زن صیغه ایش بوده و دختر بچه دارد اون خانم گفت شوهرت یک زن دیگه هم داره با هزار مدرک اثبات فهمیدم که یک زن دیگه هم هست یک پسر هم داره خلاصه بچه من هشت ماه به دنیا امد با کلی درد بچه که به دنیا امد و من موندم یک مرد که من زن چهارمش هستم سال نود و پنج یک بچه پسر ازیک خانم سال نود شش یک دختر از یک خانم ومن سال نود وهشت هم پسر من به دنیا امد خلاصه با کلی درد و داغونی کامل دادگاه هیچی دوباره راه دادمش گفت اینا صیغه بودن خودشون رو باردار کردن خلاصه کلی دروغ الان فهمیدم یک خانم دیگه هم هست دوازده ساله که میگه زنش هستم من میشم زن پنجم که ما می دونیم البته بگم شوهر من پنجاه هشت سالش هست واقعاچطوری میتونه اینجوری باشه چطور میتونه با این همه زن هم زمان باشه چطور می تونه اخه من بیست سال ازش کوچک تر هستم تورو فاطمه زهرا کمکم کنید به خاطر بچم این زندگی نیست ولی این مرد هیچی حالیش نیست..... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک پایان خوش🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک پایان خوش🍃👇
سلام به همه‌ی اعضای گروه داستان همه اعضا رو خوندم خواستم داستان زندگی خودم رو براتون بنویسم ۱۵سالم بود که برام خواستگار اومد هیچ شناختی نداشتم بطور سنتی معرفی شدیم بهم با خوانودش اومدن خواستگاریم ۷سال از خودم بزرگتر بود بعداز چندی تحقیق جواب بله دادم پسر خوشگل و خوشتیپی بود هم شهری بودیم ولی من تو شهر خودم بودم اونم تو تنها تهران کار میکرد تا ی مدت خوب بودیم یک روز بخاطر مراسم خونه عموم من رفتم تهران نامزدمم اومد خونه عموم اینا گوشیش دستم بود خیلی عکس های ناجوری تو گوشیش بود گفتم پاک کن نکرد رفتم تو مخاطبش دیدم ب ی شماره خیلی زنگ زده بود مدت تماسش هم خیلی طولانی بود شک کردم شماره رو برداشتم زنگ زدم بر نداشتن صبح دوباره زنگ زدم ی دختر جواب داد اولش خودمو معروفی نکردم بعد ب دختر گفتم من نامزد اون پسر هستم تو چ رابطی داری برگشت بهم گفت بیا شوهرتو جمع کن که تهران رو ب گند کشیده دنیا رو سرم خراب شد بهش گفتم زد زیر همه چی بعداز کلی معذرت خواهی دوست شدیم اومد دنبالم رفتیم خونه خواهرش گذشت تا ی مدت بخاطر خرید طلا با خونوادش رفتم تهران شب اول خیلی خوب بود کلی خوش گذشت باز گوشیش دستم بود دیدم اسم کلی مخاطبانش دختر ه گفتم اینا کین گفت بخاطر صاحبکارم نوشتم اسم دوستام تا صاحبکارم چیزی نگه منم بچه بودم باز حرفش رو قبول کردم اومدم شهرمون بازم همه چی خوب بود تا ی مدت الکلی بحثمون شد قهر شدیم تا مدت ها بهم دیگه زنگ نزدیم ولی خونوادش باهام رفت آمد داشتن منم خونشون میرفتم ولی نامزدم نبود این قهر طولانی شدم میخواستم برم خونه عمم کرج گفتم هرچی باشه ازش اجاره بگیرم زنگ زدم بهش با ی لحنی بهم گفت به من زنگ نزن رفتم خونه عمم یکی دو روز بعد ی شماره ب من زنگ زد دختر بود اول گفت اشتباه زنگ زدم بعد ب ما من حرف زد ی جوری مثلا دوست شدیم شب بعدش اون دختر بهم زنگ زد گفت می‌خوام خودم رو معرفی کنم گفت من دوست دختر نامزدتم اون الان چند ماه با منه دنیا رو سرم خراب شد بغض کردم نمی‌دونستم گریه کنم نمی‌تونستم حرف بزنم موندم چیکار کنم فقط ب عمم گفتم دیگه ب هیچکس حرف نزدم فقط ب خواهر نامزدم گفتم اون گفت درست میشه اومدم شهرمون عروسی اون یکی عمم بعدها بابام بهم گفت دخترم چرا ی مدته ناراحتی تو خودتی با نامزدت حرف نمی زنی چیشده از اون قضیه ۳ماه می‌گذشت بغضم رو شکستم با گریه ب بابام همه چی رو گفتم بابام خونواده ها رو در جریان گذاشت مثلا خواستن رابطه مارو درست کنن نگو که پسره یعنی نامزدمم با دختر عقد کرده دیگه رابطمون درست شدنی نبود مهریمو بخشیدم و طلاقم رو گرفتم توسن ۱۷سالگی مهر طلاق ب شناسنامم خورد خودمو پیش فامیل محکم نشون دادم ۰ تا دو سال هرچی خواستگار اومد رد کردم تا ی روز تو بیمارستان ی دختری واسه برادرش ازم خواستگاری کرد شب اومدن خونمون با پسره حرف زدم گذشتم رو بهش گفتم قبول کرد قرار شد واسه بله برون بیان من از پسره خوشم اومده بود همه ی ملاک هاشم اوکی بود تک پسر کارمنده اداره گاز دانشجو نماز خون خوانواده درست همه چی محیا شد ک بعد از ماه صفر نامزد کنیم یک شب ب نامزدیم پسر عموم گفت من تو رو می‌خوام باید ب من بله بگی ولی من ب اون پسر قول ازدواج داده بودم اونا هم همه مهموناشون رو دعوت کرده بودن واسه بله برون همه خونوادم با ازدواج من با اون پسره مخالفت کردن گفتن باید ب پسر عموت بله بگی فقط مامانم با من بود یک هفته کارم گریه بود گفتم من پسر عموم رو نمی‌خوام ب زور ذاضیشون کردم اون پسر با خوانودش اومدن انگشتر آوردن ما نامزد کردیم تو دوران نامزدی خیلی ب ما سخت گرفتن بعد از ۷ ماه عروسی کردیم رفتیم سر خونه زندگیم خدا رو شکر میکنم که با شوهرم ازدواج کردم خیلی دوستش دارم اونم همینطور زندگی خوبی دارم تا الان چیزی برام کم نزاشته حاصل این عشقمون دوتا پسر بچه شیرینه واسه همتون ی زندگی پر از عشق آرزومندم... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک راه حل🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک راه حل🍃👇
راه حل های رفتار با شوهر لجباز 🍃🌸 گاه آقایان ممکن است درخواستی غیرمنطقی داشته باشند که این مورد ممکن است شامل همکار، مدیر، پدر، برادر یا هر مرد دیگری غیرهمسر شود. یکی از سلاح‌های خوب خانم‌ها این است که به جای گفتن نه در برابر درخواست غیرمنطقی یا حتی درخواست منطقی که به هر دلیلی خانم‌ها تمایل به انجام آن ندارند بگویند بله، ولی… در واقع بهتر است خانم‌ها کلمات نه نمی‌توانیم یا نمی‌خواهم را از مکالمات خود حذف کنند. وقتی آقایان لجبازی می‌کنند نباید مثل خودشان لجبازی کنید بلکه باید مدتی صبر کنید تا حالت لجبازی آقایان برطرف شود سپس حرف خود را پیش ببرید. گاهی حتی یک ساعت صبر کردن موجب تخفیف حالت وی می‌شود. در تصمیم‌گیری‌ها بی‌طرف نباشید و شما هم خواسته خود را عنوان کنید؛ به این ترتیب به طرف مقابل‌ تان نشان می‌دهید حتی اگر به نظر او احترام گذاشته‌اید ناآگاهانه این کار را انجام نداده‌اید و شما هم حق نظر دارید؛ بگویید: «هرچند نظر من چیز دیگری است اما اگر این‌ دفعه نظر تو را می‌پذیرم این به دلیل احترامی است که به تو می‌گذارم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک حس خوب🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک حس خوب🍃👇
مامان! دلم تابستان می خواهد، از آن تابستان ها که گُلِ شیرینِ هندوانه اش را شتری می بریدی و به من می دادی و می گفتی: " آخیش! بچه ام گرمش بود" و آب هندوانه راه می افتاد روی پیراهن گل گلیم که بابا برایم به تازگی دوخته بود. چه ظهرهای گرمِ تابستانی که آب دوغ خیار نخوردیم و بعد از آن آب بازی نکردیم. مامان! یادته؟ عادت به خواب بعد از ناهار داشتی و اصرار داشتی ما هم کنارت بخوابیم، ولی من همیشه تا چشمت گرم میشد پا میشدم و برادرهایم را هم صدا می کردم... وای که چقدر بدم میومد از خواب نیمروزی... هنوزِ هنوز هم باهاش کنار نیومدم. چه شب های گرم تابستانی که هر کجا بودیم، خودمان را به خانه نمی رساندیم تا بابا بیژامه اش را بپوشد، کولر را روشن کند، تو هم چای بریزی... مامان! دلم تابستان میخواهد، از آن تابستانهای واقعی نه این تابستانِ فقط گرم، انگار جهنم! الهی دلهاتون، مثل ظهرهای تابستون همیشه گرررم باشه🙏🏼🌹❤ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک‌زندگی یک خاطره بارداری👇🍃
دنیای بانوان❤️
یک‌زندگی یک خاطره بارداری👇🍃
ی سوتی دادم ی شب حامله بودم عادت دارم موقع خواب دستمال کاغذی و آب بالای سرم باشه نصف شب از خواب بیدار شدم دیدم رو پاتختی ی سوسک بزرگه یواش بلند شدم رفتم دمپایی آوردم آمدم بالای سر همسری یواش بیدارش کردم دمپایی دادم دستش حالا اون گیج خواب من تو این فکر این سوسکه چرا تکون نمیخوره گفتم یذسوسکه بزرگ‌ اونجا هست اونم هی میگفت کو‌کجا منم میگفتم جلو چشات هست نمی‌بینی خلاصه گفت برو چراغ روشن کن تا بکشمش منم میگفتم نه روشن کنم فرار می‌کنه اون می‌گفت خوب نمی‌بینم منم گفتم روشن کنم فرار کنه تا نکشتیش حق نداری بخوابی چراغ روشن کردم شوهرم می‌گفت سوسکه کجا هست من گیج شدم بازم میگفتم همون جا هست تا نگو رول دستمال کاغذی افتاده رو روتختی یکم له شده بود نور افتاده بود داخلش سایه‌اون😂😂😂😂😂😂😂😂😔😔 شبیه سوسک شده بود @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک ☝️ ❣❣❣❣❣ ✍ جهت ابطال سِحر ڪسے کہ سِحر شده ۷ بار بخواند ↻ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا ۚ بِآيَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ (سوره قصص آیه 35 ) 📚 ‏مکارم الاخلاق طبرسی ۴۱۴ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿