دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آگاهی🍃👇
عوامل تاخیر در ازدواج...
👌اولین عامل پیوند دادن برخی مسائل با ازدواج از عوامل مهم تأخیر ازدواج است، مثلا والدین موضوعاتی مثل؛ تحصیل، شغل، سربازی و درآمد را به ازدواج پیوند میدهند. در زندگیهای گذشته، این مسائل در جایگاه خود دارای اهمیت بودهاست و اگر جوانی مۆمن، متدین و فعال درخواست ازدواج میکرد، درخواست او مورد قبول قرار میگرفت و به تدریج شغل و درآمد او با همراهی و کمک والدین مهیّا میشد.🌹
😌«بیاعتنایی والدین نسبت به ازدواج» از دیگر عوامل تأخیر ازدواج است. در گذشته افراد فامیل (دایی، عمو، خاله، عمه) دست به دست همدیگر میدادند و زمینه ازدواج پسر یا دختری را فراهم میکردند. اما متأسفانه الآن کمتر چنین مواردی پیدا میشود.🎈
😆اگر در ازدواجی که صورت میگیرد هدایای ازدواج، بهخوبی مدیریت شود، بخشی از هزینههای زندگی با این هدایا تأمین میشود. متأسفانه در برخی از موارد، مشاهده میشود هدایایی داده میشود که علاوه بر حمل طاقتفرسا، هیچ استفادهای از آنها نمیشود و یا حتی این قبیل وسائل را قبلاً زوجین تهیه کردهبودند.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک مادرانه👇🍃
وقتی مادر مظلوم نمایی می کند یا شخصیت نامناسبی دارد ،
وقتی مدام غر میزند و از زمین و زمان ناراضی است....
وقتی حقوق خود را نمی داند و یا مطالبه نمی کند ،
وقتی به جای استفاده از ذهن و فکرش برای حل مشکل ، از حیله و لوندی های دم دستی زنانه کمک
می گیرد ،
وقتی به جای مصالحه با اقوام همسر، مدام درحال بدگویی و نفرت پراکنی است ،
وقتی به پدر خانواده به چشم صندوق پول نگاه میکند ،
دخترش را از جنسیت خودش بیزار می کند !
پس رفتارمان را بررسی کنیم!
چه تصویری از خودمان به فرزندمان ارائه داده ایم؟
یک موجود ضعیف ،غرغرو، سطحی نگر و بی اراده
یا اینکه یک انسان کامل ، محکم ، جذاب و تاثیر گذار؟
انتخاب باشماست .
#زهره_جمالگلی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت 👇🍃
من شوهرم اصلا اهل کادو خریدن و سوپرایز و اینا نیست در طول این 9سال یکبارم تا حالا برام روز زن نگرفته.......🌱🌸
خوب بریم سر اصل مطلب
یه روز که من خونه دختر خالم بودم وآخر وقت که شوهرم کارش تموم شد اومد سراغم وقتی نشستم تو ماشین بهم گفت ولنتاینت مبارک😊من تعجب کردم گفتم ممنون ولی تو از کجا میدونی، تو که اهل این حرفا نبودی اونم گفت هیچی تو اینستا دیدم فهمیدم ولنتاینه .
منو رسوند خونه و پدرشوهرمو (که اونموقه درگیر یه بیماری پوستی بودو مدام ازاین دکتر به اون دکتر میبردش)رو گفت که باید ببرمش دکتر .و منو گذاشت خونه و رفت
بعد من نمیدونم چرا همش فکر میکردم که ولنتاینه میخاد برا من کادو بگیره الکی مثلا باباشو بهونه کرده منو سوپراز کنه(زهی خیال باطل) خلاصه تا اینکه دوسه ساعت بعدش اومد و منم ناااراااحت رو تخت تو اتاق خواب که چرا شب منو تنها گذاشتی و اینقد دیر ...که اومد و گفت اگه گفتی برات چی خریدم من شوک شدم باخودم گفتم خدایا یعنی حسم درست بوده میخاسته منو سوپرایز کنه😍
دوباره شوهرم گفت یه چیزی خریدم که میدونم خییییلی دوس داری دوباره من😀😀گفتم مرسی خدااا که صدای منو شنیدی و خوشحال و خندون و ناراحتیمم فراموش کردم گفتم چی؟؟!گفت بیا خودت ببین تو آشپز خونس وای من نمیدونین 2قدم اتاق خواب تا آشپزخونه چه فکرای خوشی که باخودم نکردم اومدم تو آشپزخونه چی دیده باشم خوبه....
دیدم یه پلاستیک بادمجون خریده خودشم خوشحاااال ازاین همه لطفی که در حق من کرده
(آخه من بادمجون خیییییلی دوس دارم
و همیشه گفتم 7شبانه روزم کشک بادمجون بخورم سیر نمیشم )😐😐😐
آخرم شوهرم گفت زود باش کشک بادمجون درس کن بخوریم خیلی خستم باید زود بخوابم فردا کلی کار دارم😍
حسااابی بادم خالی شد و خورد تو ذوقم
تا من باشم و از کسی که محبت بلد نیست انتظار سوپرایز نداشته باشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
عقد معنوی👇
شب اول ازدواج اول رفتیم حرم آقام امام رضا،اونجا شوهری از آقام رضا خواست که زندگیمون پر از معنویت و نور الهی باشه😍😍بهش گفت اگر بچه ی اولمون پسر شد اسمشو میذاریم رضا....
بعدشم رفتیم خونه خودمون و نماز شب اول ازدواج رو باهم خوندیم...بعدشم با چه حوصله ای گیره ی موهامو باز میکرد و چقدر غر میزد و میگفت این آرایشگرها چه بلایی سر شما میارن😂😂😂
وای تازه میخواستیم بخوابیم که همسایه طبقه پایینمون صدای بحثشون بالا رفت و یک بزن بزنی توی راهرو بود که نگو...😭😭😭
من به علی گفتم نکنه بعد چندسال خودمونم اینجور بشیم😭😭
ولی خداروشکر الان بهترین زندگی رو کنار هم داریم و اسم پسرمونم رضاست😊😊😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا
سلام برای مریم مینویسم
❣❣❣❣
وبرای همه کسایی که میخونن برای هررفتاری که ازمون سرمیزنه میتونیم هزارتا دلیل بیاریم که مقصربودیم یانبودیم ..
اینوبگم که نخورده ی روزگارنیستم وامااینکه باختم یا نباختم سوختم یاسوزوندم و و و وبماند...
میخام بگم بخونید وقضاوت نکنید ودعاکنید برای همه کسایی که تواین شرایط قرارمیگیرند که انشالله درست ترین رفتاررو پیشه کنن
واگر خطا رفتن متوجه خطاشون بشن واگر نشدن ورسواشدن بازم لطف خداشامل حالشون بشه وبخشیده بشن وازیجایی توبه کنن که خداوند توبه پذیر ومهربانه..
ومن به چشم دیدم که چطور زندگی ادمو دگرگون میکنه وراه رو برای بنده توبه کارش بازمیکنه تا ب آغوشش پناه ببره..
ارزوی سلامتی وعاقبت بخیری برای همه علیالخصوص مریم های قصه مون دارم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید👇🍃
⚘خاطره ای از
شَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِهَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِیَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِدَََََِِِِِ خرَََََِِِِازَََََِِِِیَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِ⚘
از کنار آشپزخانه رد می شدم. دیدم همه این طرف آن طرف می دوند ظرفها را می شویند. گونی های برنج را بالا و پایین می کنند. گفتم « چه خبره این جا ؟ » یکی کف آش پزخانه را می شست. گفت « برو. برو. الآن وقتش نیس. » گفتم «وقت چی نیس؟ » توی دژبانی، همه چیز برق می زد. از در و دیوار تا پوتین ها و لباس ها.شلوارها گتر کرده. لباس ها تمیز، مرتب. از صبح راه افتاده بود برای بازدید واحدها. همه این طرف آن طرف می دویدند.ده ماه بود ازش خبری نداشتیم. مادرش می گفت« خرازی ! پاشو برو ببین چی شد این بچه ؟ زنده س ؟ مرده س؟» می گفتم«کجا برم دنبالش آخه ؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟» رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه ها گفت حسین خرازی را دعا کنید.آمدم خانه. به مادرش گفتم.گفت« حسین ما رو می گفت؟ » گفتم « چی شده که امام جمعه هم می شناسدش؟» نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه
❣❣❣❣❣❣
سلام به بانوان عزیز..خدا قوت.
من یه خانوم ۱۹ ساله هستم که به اجبار خانوادم محکوم به ازدواج با یه آقای ۲۸ ساله شدم_ایشون یه ازدواج دیگه هم پیش از من داشتن...
خلاصه اون اولا من از فرط عصبانیت و سرشکستگی ای که توی خودم حس میکردم حتی نمیتونستم به ایشون نگاه کنم و به جرعت میتونم بگم که میشد تنفر توی نگاه من بهشون حس کرد!
اما بعد از این که حدود دو ماهی گذشت، با خودم فکر کردم که حالا که این اتفاق افتاده پس بهتره که فقط قبولش کنم و باهاش کنار بیام.
و حالا یک سال از ازدواجمون میگذره.. و من روز به روز بیشتر شیفته ی این مرد مهربون توی زندگیم میشم..
میخوام بگم که،درسته که ممکنه توی زندگی یه سری چیزا به اجبار رخ بده، اما ممکنه که به بهترین چیز تبدیل بشه D:
فقط کافیه یکم دیدمون رو تغییر بدیم.
"ممنون که وقت گذاشتین و اینو خوندین.."
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿