eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان 🍃👇
در اولین ولید ، به همسر زیبایش نگاه کرد، احساس کرد که خوشبخت ترین مرد دنیاست و برای اولین بار زندگی به روی او لبخند زده است....نزد هدی رفت، اما هدی گریه می کرد و داد زد به من نزدیک نشو !! 👌🏼ولید گفت : چرا ؟ 😔گریه کنان گفت : من آن کسی نیستم که تو می خواهی ، من قبلا شده ام و خطا کرده ام با کسی... 💔این سخن مانند صاعقه ای بر سر ولید فرود آمد ، و احساس کرد که دنیا بر سرش خراب شده ، و قلبش تند تند می زد ، اما زود جلوی خشمش را گرفت و به اتاق دیگری رفت و خوابید .... صبح هنگام به نزد هدی آمد و گفت : اگر من اکنون تو را طلاق دهم روی زبان مردم می افتی و می رود ، و خانواده ات معلوم نیست با تو چکار کنند... پس من تو را یک سال کامل نزد خود نگه می دارم ، و بعد تو را خواهم داد ، تو در اتاقی می خوابی و من در اتاق دیگر ... ☀️روزها می گذشتند و ولید چنانکه گفته بود هدی را به حال خود رها کرده بود ، هر کدام در اتاقی جداگانه می خوابیدند ، و حتی با هدی حرف نمیزد... 😔وقتی هدی به ولید نگاه می کرد او را مرد کاملی می یافت که تمام صفات یک را دارد و به حال خودش تأسف می خورد که با خود چه کرده است ... ولید در کودکی مادرش را از دست داده بود ، و نامادری اش با او مهربان نبود ، اما ولید با همه سختی ها ساخته بود و به نامادری اش پشت نکرده بود... و این مشکلات از او مردی بااخلاق و صبور ساخته بود... اما هدی همیشه ترسی از آخرین برگه سال داشت ، با آمدن آن طلاقش حتمی می شد... وقتی ولید را در حال بازی با کودکان فامیل می دید ، می دانست که او به بچه ها علاقه دارد ، با خود می اندیشید که به ولید ظلم کرده است و خوشیها را از او گرفته است.... ⛈روزی از روزها باران شدیدی می بارید و ولید ماشین خریده بود ، آن را روشن کرد اما از شدت بارش آن را متوقف کرد و خودش نیز سرمای شدیدی احساس می کرد بنابراین به داخل منزل برگشت ، وقتی هدیٰ در را باز کرد ولید بیهوش به داخل افتاد.... هُدیٰ بالا تنه او را گرفت و کشان کشان به اتاقش برد و مثل یک‌ مادر تمام شب را بر بالین او منتظر ماند ، ولید تب زیادی داشت ، و هدی تب او را با دستمال خیس کم کم پایین آورد ، بالاخره تبش رفع شد و چشمانش را باز کرد ، هدی را با چشمان خیس در انتظار خود دید ، احساس کرد که هدی را در احساساتش به خوبی درک کرده و با او صادق بوده است ... ولید شفا یافت ، چند روزی سپری شد و به آخر سال رسیدند ، مدت ماندن هدی به اتمام رسیده بود ...افکار پریشان به هدی آورده بودند ..به خانواده اش چه بگوید ؟ 😔وسایل خود را جمع نمود ، آماده برای طلاق شد... ولید گفت : قبل از رفتن نزد خانواده ات به سالن برو چیزی هست که باید ببینی... هدی نمی دانست برای چه باید به آنجا برود ؟ اما آنجا چیزی را دید که توقعش را نداشت !! ولید روی کاغذی برایش چنین نوشته بود : 💌 .... ✍🏼سالی گذشت ، و من تو بودم ،تو را در نماز و روزه دیدم‌ ، تو را در حال دعا یافتم ، و من تو را بخشیدم ، و از امروز شوهرت هستم و تو همسر من هستی... ❤️ رسول اللهﷺ میفرماید: هر کس عیب مسلمانی را بپوشاند ، خداوند در روز قیامت عیب او را می پوشاند ... ‌‍‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سختی👇🍃
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سختی👇🍃
من ۱۰ساله ازدواج کردم سال اول عروسی نه خونه داشتیم نه ماشین نه موتورحتی شوهرم کارثابتی هم نداشت.....🌸🌱 وتوروستازندگی میکردیم شوهرم کمک پدرش میکردتوکارکشاورزی سرکارهم نمیرفت که پول دربیاره بعداز ازدواج فقط ۵۰۰هزارتومان پول داشتیم وتمام که اوناهم تویه ماه تقریبا تموم شدمابرای کاررفتیم شهریه خونه ی کوچیک اجاره کردیم وسال بعدش موتورخریدیم شوهرم هم میرفت کارگری سه سال بعدهرچی زمین ازمهریه وارث وهرچی داشتیم فروختیم ویه خونه توشهرخریدیم خداروشکردیگه مستاجرنبودیم کم کم زندگی مون خوب شدبا۲دخترکه خدابهمون داده بودبعداز چندسال هم ماشین خریدیم وایناهمه اززحمت کشیدن شوهرم بودالبته منم خیلی کمک کردم مثلا طلاهاموفروختم سرکارمیرفتم تاکمکی براش باشه ولی بعدازهرسختی آسانی خیلی مزه میده قبول دارین؟😍👫 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره عقد🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره عقد🍃👇
برای من روز عقدم هم خنده دار بود وهم استرس زیاد... وقتی رفتیم عقد کنیم شناسنامه همسرم پیش مامانش بوده با بقیه مدارک اورده بود بعد به جای شناسنامه شوهرم شناسنامه پدر شوهرمو داده بود تو محضر🙈😂 اونا هم اسمشو نوشته بودن وقتی خوندن همه پقی زدن زیر خنده تازه فهمیدن مادرشوهرم سوتی داده دوباره از اول کاراشونو کردن 😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا
نظر شما برای مریم ❣❣❣❣❣❣❣ سلام دوباره درمورد مریم خیلی حرف ها میشه گفت اما نکته ای که خیلی توجه منو به خودش جلب کرد اینه که؛ همه ما شنیدیم که در آخرت اعضا و جوارح آدم علیه آدم شهادت میدن، توی داستان زندگی مریم وقتی نرگس مریم و کتک میزد و در واقع دست مریم رو شد، این خود مریم بود که به همه گناهاش اعتراف کرد و اگر مریم چیزی نمیگفت از کارهاش کسی چیزی نمیفهمید. و بعدم اینکه این رسوایی مریم بخاطر اصراری بود که برای ادامه گناهش داشت و نه توبه کرد نه پشیمون بود و نه این گناه و ترک کرد، وگرنه خدا هم بخشنده و مهربانه هم ستار العیوبه، شاید اگر از یه جایی مریم دست از گناهش می کشید و توبه واقعی میکرد خدا هم میبخشیدش هم نمیگذاشت رسوا و بی آبرو بشه. شاید اگه ماهم جای نرگس بودیم همین کار و میکردیم. بنظرم مریم خیلی زود جا زد و وارد گناه شد مریم همون سال اول ازدواجش به گناه افتاد و ادامش داد، خیلی از زنها هستند که برخلاف میلشون با کسی که حتی ازش متنفر بودن ازدواج کردن ولی پاکدامن موندن، خود محمد هم از این ازدواج راضی نبوده ولی خیانت نکرد، درسته رفتارش خوب نبوده ولی اونم تا حدی روحیه ی محبت کردن رو از دست داده بوده چون به عشقش نرسیده، محمد میتونست پنهانی ولی حلال با عشقش یا حتی کس دیگه ازدواج کنه اما این کارو نکرد و به مریم پایبند بود. بنظرم دلیلای مریم برای این گناه فقط بهانه هست من کسایی و میشناسم که شرایطشون خیلی از مریم بدتر بوده و هست اما هرگز به این گناه حتی فکر هم نمیکنن، خونواده محمد هم زجر کشیده بودند اینو از حرفای نرگس که به مریم میگفت من خودم محمد و بزرگ کردم چون مادرشون میرفته خونه مردم کار میکرده، میشد فهمید، پس بنظرم دلیل کارهای مریم فقط این بوده که توی یه خانواده با پدر بی مسوولیت بزرگ شده و خط قرمزی نداشتند. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک حال خوب👇🍃
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک حال خوب👇🍃
هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه برای اولین بار با پدیده ای سرخ رنگ به نام "خرمالو" آشنا شدم... نامبرده را شکافته و چشیدم... شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند.. در نهایت ؛ تجربه تلخ اولین کام از خرمالو،باعث شد که من سی سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم. با اصرار فراوان همسرم،دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی و هشت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم... خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در "صدر مصطبه" بنشانم... یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی،باعث شد که سی سال از همه خرمالو ها متنفر باشم... اولین تجربه های کودکی،شالوده ی ما را می سازند... چه بسیارند باورها،هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر ؛ تجربه طعم"گس" آن ها در کودکی،هنوز منفور ما هستند. مواظب تجربه های گس فرزندان مون باشیم و آگاهشون کنیم... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک گفتمان اعضا درباره خیانت🍃👇
یک زندگی یک تجربه🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه🍃👇
اینی که میخوام بگم خیلی بدردتون میخوره دیگه فرداروز عروستون نمیگه چه مادرشوهربدی دارم یااینکه نوه تون بگه چه مادربزرگ بدی😁 ۱.مادربزرگ من هیچوقت نمیگه برام غذا درست کن مثلا میگه مادرشام چی میخوری بعد مثلا منم میگم مادربزگم شما به شام من چیکارداری خودم یه چیز درس میکنم میخورم دیگه بعدخیلی شیک میگه پس بیارمنم بخورم😁یااینکه شب میگه فردا ناهار چی درست کنم میگم مادربزرگ بیخیال من خودم یه چیز میخورم دیگه میگه پس برامنم ناهاردرست کن  ۲.مادربزرگ من هیچ وقت نمیگه پاشوبرو برام فلان چیزبخر همیشه اول میپرسه امروز نمیری بیرون ؟بعد مثلا من میگم نه بعد میگه وای پوسیدی توخونه یکم بروبیرون هوابخوری یکم روحیت واشه و....خلاصه از ویژگی های مثبت بیرون رفتن میگه تاشمارضایت بدی اوکی امروز میرمـ فلان جا بعد میگه خب حالا که داری میری بیرون برگشتی سررات برامنم این واون و....و...و... هم بخر😁(چقدرهم که سرراه  )برا ظرف شستن هم نمیگه بروظرفاروبشور میادمیگه دخترخوشگلم  حوصلت سررفته؟خب پاشو ظرفاروبشور حوصلت سرنره😂 من که تصمیم گرفتم روششو سر لوحه زندگیم قراربدم 😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سیاست👇🍃