دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای کسانی که در مورد بوتاکس میگرنی اطلاعات میخواستن
سلام به نازگل عزیز
و اعضای محترم کانال
کسانی که در مورد بوتاکس میگرنی اطلاعات میخواستن
من ۵ ساله که دچار حمله های شدید میگرنی بودم و بشدت سردرد داشتم دیگه قرص و مسکن جواب نمیداد
به دکتر مغز و اعصاب مراجعه کردم ایشون بوتاکس رو به من پیشنهاد دادن که بسیاااااارررر من راضی هستم و از درد راحت شدم
به اینصورت که کل سر و گردن و پیشنانی رو ژل تزریق میکنن
اثرش بین ۶ تا ۷ ماه میمونه
دوباره میرم شارژ میکنم
هم باعث زیبایی میشه هم درمان
۲ ساله که هر ۶ ماه بوتاکس میکنم الحمدلله دیگه از درد و قرص مسکن راحت شدم
واسه گل پسرتون هم با پزشک مغز و اعصاب مشورت کنید
یکی از علل سردرد خوردن غذا با طبع سرده
🌺 سالم و تندرست باشید 🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام خانوم باقری عزیز خسته نباشید یه چندروزی هستش که خیلی ذهنم درگیره و نمیتونم تصمیم درست رو بگیرم موندم که چکار کنم به راهنمایی شما و دوستای گلم خیلی محتاجم .۶ماه پیش تنهایی به اتفاق فامیلهای شوهرم به زیارت آقا امام حسین علیه سلام مشرف شدم خیلی آرزو داشتم که برم و طلبیده شدم و خیلی خیلی زیارت خوبی نصیبمون شد خدایی حس خوبی داشت ..من چون همسرم باهام نبود بخاطر شرایط کاریش نتونست که بیاد خیلی رعایت می کردم که باعث نگرانی یا زحمت نشم و خیلی خیلی به حق الناس اهمیت میدم و خدایی همسفرهای خوبی بودیم البته اونها خیلی زیاد از من راضی بودن چون خیلی کمکیشون بودم و تاروز آخر همه اش میگفتن بهترین سفرزیارتی بوده که داشتیم . همسفرهای من خیلی زیاد به خریدن و سوغاتی گرفتن اهمیت میدادن ..و من برعکس اونها بیشتر جنبه معنوی برام مهم بود البته برای خواهربرادرای خودم و همسرم خریدهای کوچیکی درحد تبرک باشه انجام دادم ولی همسفرهام خریدهای زیادی کردن .توی بازار که خسته شدم من کنارمغازه ایی استراحت میکردم که یکی از آقایون که نسبت نزدیکی باهمسرم داره برای همسرم یه سوغاتی در حد یک ملیون خریدن و (از من اکراه واز اون خواهش )مجبور شدم که قبول کنم ولی از ته دل راضی نبودم ..خانم اون آقا وقتی باهم تنهاشدیم بهم گفت که هروقت پول داشتی پول اون سوغاتی رو حساب کن .من ماندم که چکار کنم اگر سوغات را پس بدم خوب شوهرش قبول نمیکنه اگر بدم به خانمش که اونم صدرصد قایم میکنه .خلاصه تو دوراهی موندم که چکار کنم ..تا اینکه اون خانوم میخواست پارچه چادری برای خواهرش بگیره من از اون جنس داشتم بهش گفتم خرید نکن تا برگردیم به شهرمان بهت میدم . اون پارچه در حد همون سوغات قیمتش بود.خلاصه از سفربرگشتیم بعداز مدتی پارچه چادری رو بهش رساندم درضمن روز آخر چون وسایل اونها زیاد بود گفت بزارم تو ساک شما منم قبول کردم وقتی نزدیک شهرمون شدیم خواستم که وسایلشو جدا کنم گفت وسایلمو برداشتم بدون اینکه بامن هماهنگ کنه وقتی به منزلمون رسیدم متوجه شدم که یکی از خریدهام نیست حتی عینک آفتابیم که یه لحظه دادم دست پسربچه اش بر داشته بودن ..جالب اینجاس ظاهر و رفتار این خانم خیلی خیلی معصوم هستش وقتی متوجه شدم که وسایلم کم شده اصلا نخواستم فکر بدی تو ذهنم باشه.. خلاصه این که تا این تازگی ها اون خانم دخترشونو فرستادن از من خواستن که از مغازه آشنامون براش خرید کنم ..حالا حسابشو پس نداده براش زنگ زدم که بیاد حساب کنه نیامد ..وضع مالی خوبی هم دارن. مجبور شدم که خودم حساب کنم .جالبه که سه برابر اون سوغاتی من جریمه شدم .البته شوهرش درحریان نیست اگر بفهمه خیلی جنگ و دعوا میشه خیلی مرد خوبیه ولی یکم جوشیه از اون طرف ناراحتم که چرا اینطور شد من که در عمل انجام شده قرار گرفتم .شوهرمم میگه سوغاتیشو ببر پس بده .اصلنم استفاده نکرده چون اندازه اش نبود .اگر به خودش پس بدم مطمئن هستم که به شوهرش نمیگه اگر به شوهرش پس بدم حرف و حدیث پیش میاد ..موندم که چکار کنم فقط خودمو سرزنش میکنم که چرا من این سوغاتو قبول کردم متاسفانه قدرت نه گفتم کمه...ولی ازمن به شما بدون شوهراتون هیچ جا نرید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سال ۶۸ متولد شدم و اولین فرزند خانواده بودم. تا ۹ سال تک فرزند بودم و همیشه در حسرت داشتن خواهر و برادر...
همیشه در رویاهام یه خواهر داشتم که باهاش بازی میکردم. تا سال ۷۷ که خدا خواسته منو اجابت کرد و یه خواهر شیرین بهم عطا کرد. خواهرم خیلی خوش زبان و بانمک بود ولی چون فاصله سنی زیادی داشتیم همو درک نمیکردیم. اون کتابای منو پاره میکرد یا اذیتم میکرد و بابام میگفت عیب نداره تو بزرگتری ولی من درک نمیکردم تو بزرگتری یعنی چی... این داره اذیتم میکنه چه ربطی به بزرگتری داره.
خوب منم ۹ سالم بود درک درستی نداشتم و بعد دوسال هم خدا خواسته صاحب یه برادر شدم. هرچند همو اون موقع نمیفهمیدیم و همبازی و همدم نشدیم ولی الان که بزرگتر شدیم، وقتی یه جا جمع میشیم و از خاطراتمون میگیم بهترین لحظات برامون...
گذشت تا سال ۹۰ ازدواج کردم با پسری مذهبی که هیچی نداشت نه سربازی رفته بود و نه شغلی داشت. دو سال نامزد بودیم و تو این دوسال بخاطر دخالت خانواده ها و کم تجربگی خودمون و اینکه از لحاظ مالی وابسته بودیم به خانواده ها مشکلات فراوانی داشتیم تا جایی که به طلاق فکر کردم ولی خواست خدا این نبود.
همسرم طی این دوسال هم سربازی رفت و هم دوره آموزشی، برای شروع کاری که فوق العاده بود و زندگی ما رو تغییر داد.
وقتی دیدیم دخالت خانواده ها تمومی نداره یه عروسی خیلی ساده گرفتیم بدون تالار و خرید و آرایشگاه آنچنانی یه خونه کوچیک اجاره کردیم و رفتیم سر زندگی....
بازم مشکلات ادامه داشت. چون من هنوز دختر لوس خانواده بودم و کم طاقت و سر هر دعوایی، خانواده مو دخیل میکردم و اونام ناخواسته مشکل رو صد برابر میکردن.
گذشت و با یک مشاور صحبت کردم و مشکل کارمو فهمیدم و کم کم جبران کردم. تو این مدت هم دانشگاه میرفتم و هم به فکر اشتغال بودم و اصلا به بچه فکر نمیکردم.
کارشناسی گرفتم و باز اصلا به بچه فکر نمیکردم. بچه رو مانع پیشرفت میدیدم البته دهه شصت همین بودن همه متاسفانه، دید ما نسبت به کسی که زود بچه میآورد بی کلاسی بود و هر کی چند سال بعد حامله میشد با کلاس بود😕.
همینطوری پنچ سال گذشت و من به هیچی نمیرسیدم البته نظر همسرمم این بود که اول خونه بخریم بعد بچه. آپارتمان خریدیم ولی نمیتونستیم بریم داخلش برای زندگی...
خلاصه همینجور گره از روی گره، احساس افسردگی میکردم که چرا زندگی من اینجوریه و به هیچی نمیرسم و همش میگفتم چرا خدا اجابتم نمیکنه. چرا امام حسین جوابمو نمیده. بالاخره یه سفر کربلا جور شد و من قبل سفر مطمئن بود باردار میشم اما نشد تااااااا ۶ سال.😔
کلی حرف شنیدم. همه کسایی که باهم ازدواج کرده بودیم الان بچه هاشون مدرسه میرفتن و من افسرده و در حسرت بچه. دیگه گوشه گیر شده بودم مسجد و تو جمع زیاد حاضر نمیشدم. چون خانوما مدام تو کارم سرک میکشیدن. که بچه نداری واااااا چرااااا تنبللللل.....بیار دیگه.
تو این مدت یکی دوتا دکتر رفتم ولی بی نتیجه. تاااااا از طریق یکی از اقوام با دکتر فرناز محمدیان آشنا شدم. دکتری باتجربه منظم، دقیق، متخصص، خلاصه همه چی تمام و بعد از یکونیم سال در کمال ناباوری دوقلو باردار شدم. لحظه ای که دکتر سونو کرد و گفت دوقلو هستن، بهترین لحظه عمرم بود.
بچه هام الان چهار ماهشونه و این لحظه رو برای همه آرزومندا خواستارم. الان گره های زندگیم باز شده و برکت رو تو زندگیم حس میکنم با اینکه بارداری و زایمان بسیار پرهزینه ای داشتم ولی به لطف خدا کمبودی نداشتیم.
هرکی ازدواج میکنه زود بچه دار بشه که زندگی بدون بچه یعنی هیچ و برای همه کسایی که در آرزوی بچه هستن دعا کنید، خیلی امتحان سختیه. از خدا بازم فرزند خواستم اول برای نابارورا بعد برای خودم ❤️❤️❤️😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
ماشین توقیفی....
سلام خانم نازگل عزیز،یک مشکل دارم امیدوارم دوستان گروه راهنمایی کنند وبرام دعا کنند ،مادوسال پیش با وام وقرض یک ماشین مدل پایین خریدیم حدود شش ماه پیش فهمیدیم که توقیف پلاک شده ناگفته نماند که چند بار هم برای تعویض پلاک اقدام کردیم و هربار فروشنده میگفت ده روز دیگه یا بهانه های مختلف میآوردبالاخره ما وکیل گرفتیم و کار و به او سپردیم ولی الان فهمیدیم که ماشین دوساله توقیف بوده به ما چیزی نگفتن هر کارمیکنیم مشکل حل نمیشه بخدا موندم دیگه چکار کنم ،ماشین به سه نفر فروخته شده ما چهارمی هستیم ولی متاسفانه صاحب اولی توقیف کرده ،ممنون میشم از دوستان که دعایی و راهی اگه میدونن راهنمایی کنند ،بخدا دیگه کم آوردم😔😔ببخشید طولانی شد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام خدمت خانم باقری عزیز واعضای محترم گروه میخوام ازدل خونم ازبرادرم از مریضیش واززن جادوگرش بگم ؛برادرم خیلی مهربون ومردزحمتکش وخانواده دوستی هست خیلی هم به شهروروستایی که توش بزرگ شده علاقه داره هفت هشت سال پیش بادوز وکلک زنش به کرج نقل مکان کردند هم برادرم هم بچه هاش هروقت میان شهرمون یکی دوماه میمونن دلشون نمیاد برن ولی زنش اینقدرتوگوشش میخونه بالاخره بازم اونو بچه هاشومیبره کرج ،هربارکه میان شهرما نمیدونیم چیکارمیکنه که خونه ی مادریمون دعوای وحشتناکی بین خواهربرادری پیش میاد بدون اینکه دلیلشو بدونیم یااینکه خودش هردفعه باخانواده ی مادعوامیکنه قهرمیکنه برادرم همیشه پشتش هست یعنی هرحرفی که اون بگه برادرم باورمیکنه وقتی برادرم نیست یه جوریه وقتی هم برادرم میاد خونه پامیشه یه کاری دستش میگیره یا حرفایی میزنه که برادرم فکرمیکنه دیگه تنها زن زندگی روی زمینه برادرم خداییش خیلی اهل کاروپول درآوردن هست ولی هیچی نداره حتی مستاجرهم هست هرچی پول درآورده زنش واسه خودش طلا گرفته یاپس انداز کرده به خداانگاربرادرموطلسمش کرده ماهم هیچی ازدستمون برنمیاد تایه کاری بکنیم الان برادرم مریضه باید شیمی درمانی بشه ولی زنش راضی نیست یه قرون خرج دوا دکترش بکنه ماچهارتاخواهربه همراه مادرمون میگیم خرج درمونشو میدیم فقط خوب بشه ولی برادرم انگارنه انگارکه اون طلاها وپس اندازی که کرده باپول این خریده وجمع کرده هیچی بهش نمیگه بهش سجده میکنه ماهم میسوزیم دلمون آتیش میگیره عزیزان اگه راه حلی پیشنهادی دارین توراخدادریغ نکنین چیکارکنیم تابااین زن شیطان صفت مقابله کنیم اهل دعا وجادوهست زبان برادرمو بسته یعنی بگه بمیر جلوش میمیره بردارمو دوروز پیش آوردیم تبریز تااونجا درمونشو شروع کنه چون گفتیم به ماهم نزدیکه باشه تاچشممون روش باشه هم روحیه اش خوب باشه قرارگذاشته بودیم دیگه زن وبچه اش هم کوچ کنن بیان تبریز یاشهرخودمون خونه بگیرن ولی زنش قبول نمیکنه برادرم هم میگه هردوهفته یه بارمیام برمیگردم کرج یعنی جرات مخالفت بازنشو نداره موندیم چه خاکی سرمون بریزیم آخه نمیتونیم که مدام بریم تهران تاحمایتش کنیم اگه کسی به طلسم وجادو اعتقاد داره یاتواین زمینه تجربه داره راهنمایی کنه تاچیکارکنیم این زن بدجنس به راه بیاد ببخشید طولانی شد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
خانمی که گفتن پسرش زمین خریده بود و طرف به پند نفر فروخته
خانم محترم شما هر چه زودتر با مدارک شکایت کیفری کنید به عنوان فروش مال غیر جرمش خیلی زیاده نگران نباش و سریع اقدام قانونی کنید ،اگه با یه وکیل خوب مشورت کنید بهتره ،انشالله به حقتون میرسید اگه دفتر خونه ای باشد مشکلی ندارد اگه توصیح بیشتر خواستید در خدمتیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانمی که گفت مادرشوهرش آلزایمر داره
ایندفعه خواهرشوهرت خواست مادرشو بفرسته بگو باشه بیاد فقط بیزحمت شام ناهارشو خودت بپز بفرست که بعدا اگه حالش بد شد نندازید گردن من چون من غذام سالمه ولی شما ایراد میگیری و من نمیدونم چی باید بهش بدم با دلخوری هم نگو دوستانه بگو خجالت بکشه بگو غذای ما همون تخم مرغ و... نمیتونم براش کباب بپزم تو که وضع داداشتو بهتر میدونی من باید غر بزنم که ساکتم و دارم میسازم باهاتون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
بهاره جان تروخدا اشتباه منو نکن😭
منم ۲۰ سالم بود ازدواج کردم نزدیکی خونه مادرم مستاجربودم هروز میرفتم یه سر میزدم زود می اومدم خونه ام یه روز نرفتم فرداش رفتم مامانم گفت چرا دیروز نیومدی گفتم خوب کار داشتم نیومدم گفت توخونه مگه چیکار داری اینجورچیزا منم قهرکردم رفتم خونم مادرم پشتسرم اومد در میزد ولی من باز نکردم چنبار صدام زد زنگ زد ولی جواب ندادم چون غرور لعنتیم نمیذاشت جواب بدم😭 اخر مادرم خسته شد و رفت اونشب به خاطرفشار بالا سکته کرد😭😭 دیگه ندیدمش الن میگم کاش اونروزی برگرده من درو به روش باز میکردم همیشه میرم سرخاکش ازش عذرخواهی میکنم چه فایده😢دیگه نیست الانا برای اینکه آروم بشم هروز قران میخونم روح همه مامانهای آسمانی شاد آره خواهرم غرور تو کنار بزار برو ازمادرت عذر خواهی کن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
اقایی که بچه ننه اس
معمولا تعداد کمی پسرای اول خانواده چنین خصلتی داره
همسر منم متاسفانه این خصلت داشته و داره ولی یه کم از قبل بهتر شده
من و دو تا دخترام سعی میکنیم مسائلی که نباید از خونه بیرون بره ..از شوهرم پنهان کنیم تا نتونه به گوش خانواده اش برسونه
و بعد تو عمل انجام شده قرارش میدم
مثلا می خواستیم زمین بخریم .شوهرم اصرار داشت که پول به خواهرش بدیم ..منم نه نگفتم ..گفتم بریم جایی و برگردیم بعد بریز حسابش ...بردمش زمین دید و من طلاهام که فروخته بودم دادم به صاحب زمین ..شوهرم مجبور شد مابقی پول رو بپردازه و کلی غر زد و من گفتم بزار گرونتر که شد ..میفروشیم و پولش میدیم خواهرت و فعلا که بی خیال شده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿