#قسمت_اول
من در یه خانواده ده نفری زندگی میکردم و دختر آخر خانواده بودم. در سن ۱۸ سالگی چند خواستگار اومده بودن و جوابم منفی بود تا آخرین خواستگارم که پسرخالم بود، چون مادرش رو چهار سال قبل از دست داده بود و پدرش هم ازدواج مجدد داشتن، با برادر بزرگش زندگی میکرد،
به خاطر شرایطش میخواست زودتر ازدواج کنه، بعد از چند بار که برادرش اومدن و رفتن، قرار آزمایش خون گذاشتن و ما رفتیم و آزمایش رو انجام دادیم و جواب آزمایش خوب بود.
قرار برای مراسم عقد گذاشتن و عقد در محضر و نهار دورهمی خانواده من و همسرم در خانه برادر بزرگش انجام شد
ما بعد از عقد عاشق همدیگه شدیم و بطوری که هر تماسی رو با گریه قطع میکردیم🥺😔 خداروشکر یه شغل نیمه اداری داشتن، نگهبان بودن مرخصی یکی دو روزه میگرفتن و میومدن خونه ما و به ناچار باید میرفتن سرکار...
شش ماه به همین منوال گذشت. وام ازدواج که گرفتیم، خرید وسایل مهم رو انجام دادند و خودش هم با حقوقش ظرف و ظروف میگرفتن، مراسم عروسی رو هم خیلی ساده در منزل برادرش گرفتیم.
ما بلیط هواپیما برای مشهد گرفته بودیم. سه روز مشهد بودیم و بعدش به شهرمون برگشتیم و یه اتاق که صاحبخونه هم کنارمون بود، کرایه کردیم و زندگیمونو شروع کردیم.
من بعد از ازدواجم خیلی زود باردار شدم چون صاحبخونه فرزندی نداشت، ما هشت ماه بارداری که کنارشون زندگی میکردم با چادر بودم که شاید اونا نفهمن باردارم و غصه بخورن، دیگه همسرم گفت تا از اونجا اسباب کشی کنیم و یه خونه مستقل گرفتیم.
فرزند اولم دختربود، بدنیا آوردمش و همین که شیرش میدادم، فکر میکردم بخاطر شیردهی دوره ام عقب افتاده و چون بارداریم هیچ علایمی نداره، فکرشم نمیکردم که حامله باشم.
کم کم پیگیر که شدم، متوجه شدم پنج ماهه باردار هستم و این یکی فرزندم پسر بود. وقتی پسرم بدنیا اومد، دخترم حتی راه هم نمیرفت.
هشت ماه بیشتر بهش شیر خودمو ندادم با کلی سختی خودم دست تنها بزرگشون کردم. دخترم ۹ ساله و پسرم ۸ ساله که بودن، همسرم بازم بچه میخواست ولی ما هنوز خونه نداشتیم. دلم فعلا بچه نمیخواست و در آخر هم حرف همسرم شد و من باردار شدم😅
چندماه باردار بودم که خونه ی مسکن مهر ۷۵ متری که نه سال پیش ثبت نام کرده بودیم آماده شد و بهمون تحویل دادن و بعد از تمیزکاری و سفید کردن و کابینت و... انجام دادیم و به خونه جدید رفتیم.
بعد از چند ماه دختر دومم بدنیا اومد. پنج سال تو آپارتمان زندگی کردیم و یکی دوبار خونه رو بچه ها که کوچیک بودن، کثیف کرده بودن سفیدش کردیم ولی این آخر کار که تموم شدخونه رو آگهی زدیم و به قیمت مناسبی فروش رفت و با کلی وام و فروش خونه و ماشین خیلی زود، خونه ای ویلایی پیدا کردیم و قولنامه کردیم. بماند که چقدر خرابی داشت خونه تا تعمیرش کردیم.
توی خونه قبلی موقع اغتشاشات، دوستم من رو سوسه کرد و شور پیاده روی اربعین رو توی دلم انداخت. نه شب داشتم نه روز
به همسرم پیشنهاد دادم گفت الان که دستمون خالیه میخوای بری؟ گفتم تو اجازه بده خودم پولشو جور میکنم. با هزار خواهش و التماس قبول کرد.
فردای اون روز من راه افتادم برای پاسپورت گرفتن خودم و پسرم. توی مسافرتم تا چند روز ارتباطی با همسرم نداشتم و توی اخبار هم اعلام کرده بودن اتوبوسی که مسافر ایرانی داشته منفجر شده، همسرم که فکر میکرده حتما اتوبوس ماست، یکسر ناراحت و گریه میکرده برامون...
وقتی به نجف رسیدیم، خداخیرشون بده صاحبخونه رمز وای فای بهمون داد، پیام و تماس که گرفتم، متوجه شدم همه نگران بودن و گریه می کردن، بخصوص دختر کوچیکم، دلتنگم بود. خداروشکر به زیارت آقام امام حسین هم رفتم و برگشتم.
بعد از سفر کربلا، از خدا درخواست کردم که یه نی نی دیگه هم بهم بده، تا بتونم یه سرباز دیگه برای امام زمان رو تربیت کنم.
ادامه 👇
#قسمت_دوم
بخاطر خرید خونه اوضاع مالی که دستمون خالی بود، اصرار کردم تا همسرم موافقت کرد که با ماشین به اسنپ رفتم با حجاب کامل، از صبح، بعد از نماز بچه ها رو که میبردم مدرسه، خودمم میرفتم سرویس تا ظهر نهار آماده میکردم و بعد از استراحتی دوباره سرویس میرفتم...
خیلی بدهی داشتیم، خرج خرابی خونه کرده بودیم، حقوق همسرم بعد از قسط ها میرفت برای بدهی ها
نزدیک پنج ماه خرج خونه رو با همین اسنپ در میاوردم و باردار هم بودم. گفتم خدایا خودت نگه دار بچه ام باش، به هیچکس هم نگفته بودم که باردارم.
خدا هم ناامیدم نکرد، دیگه پنج ماهه که شدم، دیگه اسنپ نرفتم و استراحت کردم. کم کم به خواهروبرادرا گفتم بخصوص خواهر خودم و همسرم، گفتن سه تا داشتی دیگه بچه برای چی؟ گفتم خودم خواستم😍😅 گفتم مگه شما میخواین نونش رو بدین، اول خدا بعد هم آقای همسر باید زحمت بکشه😁
دوران بارداریم هر شب نماز مغرب و عشا رو در مسجد به جماعت میخوندم و مراسم های خونگی هم میرفتم و الان خدارو هزار بار شکر پسر دومم دنیا اومده، بعد از چله هم اولین مراسم که با پسر کوچولوم رفتیم، مراسم تولد امام حسین علیه السلام بود😍🥰
الان نزدیک دو ماهشه و اول خدا کنارمه و دوم خودم و همسرم این زندگی و کارهای خونه رو میچرخونیم.
سختی ها بسیاره و میگذره و باید از نتیجه ی یه عمر زندگی کردن بی بهره نباشیم و من تنها فکرم تربیت سالم بچه هام هستش و وجود خدا رو همیشه کنارم حس میکنم.
ناگفته نماند ۳۶ ساله هستم اگه عمر کفاف بده و جسمم یاری کنه، یه بچه دیگه هم از خدا میخوام اگه خدا بخواد.
برای کسانی که بچه ندارن هم همییشه از خدا میخواهم دامنشون رو سبز کنه و هر کسی هم که یکی دوتا داره، ازشون می خوام بازم بچه دار بشن تا سربازان امام زمان بیشتر بشن ان شاءالله
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
✅ اساسِ حرکت، امید به خداست
در مناجات شعبانيه داريم: «اِلهي! لَوْ اَرَدْتَ هَواني، لَمْ تَهْدِني، وَلَوْ اَرَدْتَ فَضيحَتي، لَمْ تُعافِني» خدايا اگر خواری مرا میخواستی، هدايتم نمیكردی، و اگر رسوايی مرا میخواستی، مرا نمیبخشيدی. از اين طريق، خطر بیمعنا بودن در زندگی برطرف میشود و امكان رسيدن به ساحل معانی و روحانيت مورد نظر انسان، ظهور میكند و انگيزهای برای عملِ برتر پيش میآيد. در رابطه با آشتی با خدا اساس حرکت بر مبنای اميدی است که هر کس در رابطه با خدا در خود ايجاد میکند و متوجه است خداوند هر کس را که عزم رجوع به او کرده در هر شرايطی میپذيرد و در اين رابطه میفرمايد: «لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ» هيچ کس جز کافران از رحمت و لطف خدا مأيوس نيستند.
📚 «انسان؛ از تنگنای بدن تا فراخنای قرب الهی»
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام به همگی درموردچالش پس اندازه
.من ازموقعی که ازدواج کردم تاحالاکه۱۰ سال میشه همیشه شوهرم پولاشوپیش من میزاره حتی کارت حقوقش اصلانمیگه چی خریدی چکارکردی چقدرخرج کردی اصلابه هیچ وجه ولی منم ادم ول خرجی نیستم خودش هم میدونه میگه پولایاکارت پیشت باشن من راحترم چون میدونه خرج علکی نمیکنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
مادرعزیزی که پسرشون پیش فعالی دارن
دوست عزیزچراداروهاشوخودسرقطع کردی واقعاچرانمیخایم قبول کنیم گاهی اوقات به روانشناس یادارواحتیاج داریم ؟این داروهاخطری نداره وقتی دکترداده حتمالازم بوده چندنفرازآشنامون بچه هاشون باقرص خوب شدن الان بهترین بچه هاهستن عزیزم بچه شماهم خودش داره آسیب میبینه هم شما...حتمارسیدگی کنید اروبهش بدید
سلام خانمی که پسر ۵سالش خیلی اذیت میکنه عزیزم شما رفتی دکتر گفته بچه پیش فعاله دارو داده بعد خودت دکتر شدی تشخیص میدی ضرر داره داروی بچه رو نمیدی میپرسی چیکار کنم ؟ هیچی به حرف دکتر گوش کن داروی بچه رو مرتب و طبق دستور پزشک بده تا انشاالله خوب بشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#دعا_گرافی
🍃🌸
"یا رب! لاتجعلنی ثقیلا علی قلب أحد، و ابعدنی عن کل من یتمنی بعدی و لو کان عزیزا علی قلبی .."
الهی! مرا در قلب کسی سنگین قرار نده، و از هرکس که آرزوی دور بودنم را دارد دورم بگردان! حتی اگر آن شخص در قلبم بسیار عزیز باشد ..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
✅ #برگشتن_مال
🌺 مرحوم نائینی می فرماید :
✨گویند به جهت دزد برده دو رکعت نماز به نیت برگشتن
مال به جای آورد بعد از آن به طرف راست، سپس به طرف چپ و سپس پشت سر
،در حالت ایستاده ، هفتاد مرتبه بگوید: (( یٰا مُعیدُ )) بعد از اتمام ذکرها بگوید :
رُدَّ عَلَیَّ ضٰالَّتی بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔗بسیار مجرب است🔗
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
مرور خاطرات 😁
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
چن سال پیش ماه محرم بود همسرم نذر کرده بود یه گوسفند هدیه کنه به مسجد محل
مسجد ما رسم دارن اخر دهه اول و بعد شام غریبان هیئت امنای مسجد از کسانی که خرجی شام و یا پول میدن تشکر می کنن
همسرم وقتی گوسفند نذری رو داد به مسجد ازشون تقاضا کرد که اعلام نکنن تا ناشناس بمونه ، گفت اونطوری ریا میشه
خلاصه شد شب آخر و تقدیر و تشکر از اونایی که پول یا شام دادن ده شب محرم ، طبق خواسته همسرم رییس هئیت امنا گفت یه نفر گوسفند آورده نمیخواد اسمشو بگیم برای سلامتیش صلوات بفرستین😍😍
درضمن منم قسمت زنونه آشپزخونه رو در اختیار داشتم همه هم منو میشناسن تو محل ، داشتم پذیرایی میکردم پیش هر کسی میرفتم میگفتن قبول باشه نذرتون😳😳
مسجد هم خیلی شلوغ منم پیش خودم گفتم چطوره که ملت فهمیدن ، از بلندگو که اعلام نکردن
در همین حین یکی از دوستانم اومد در گوشم گفت ببین مادرشوهرت میره پیش تک تک ادما میگه گوسفند رو پسرم داده 🤨🤨🤨
به لطف مادرشوهرم همه فهمیدن که گوسفند رو ما دادیم
برگشتیم خونه همسرم میگه نمیدونم مردم از کجا فهمیدن همه میدونستن 😑
حتما هئیت امنای دهن لقن😑
منم گفتم نخیر کار ننه جونته آبروتو برده
🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
کاش باز آید ب خوابم
سلام به همه خانمهای دلبرونگی عید شعبان مبارک
من۳۰سالمه زمان مجردی هر روز صبح باصدای اذان بیدار میشدم و بعداز نماز دعای عهد میخوندم
از حفظ و تو تاریکی میخوندم
یک شب خواب قشنگی دیدم......
ما تو شهر کوچیکی زندگی میکنیم
اون شب خواب دیدم هوا تاریک و روشنه یه رنگ خاصی داشت آسمون مردم شهر همه روانه ی امامزاده ی شهرمون بودند
من هم هم قدم بااونها میرفتم توی راه خانم فاطمه ی زهرا و یک خانم دیگه که همراه ایشون بودن رو دیدم
ازشون پرسیدم مردم کجا میرند گفتند که آقا مهدی جلسه سخنرانی دارند در حرم امامزاده علی اکبر(ع)
همون امامزاده ی شهرمون.
من هم کنار اونها هم قدم شدم و خانم فاطمه ی زهرا شال سبز رنگی دور گردنم انداخت و به جلسه سخنرانی رسیدیم ک آقا صاحب الزمان روی منبر برای همه صحبت میکردن
توی خواب اینقدر گریه کرده بودم باصدای هق هق بلند که خانواده منو بیدار کردن
گفتم خواب قشنگی میدیدم کاش بیدار نمیشدم
از اون خواب قشنگ ۱۷ساله میگزره و من درگیر زندگی و دانشگاه و بچه و کارهای روزمره هستم با چشمان اشک بار
از خدا میخوام توفیق بده بازم دعای عهد بخونم
آقا منو بخاطر خطاهایی که تو زندگی داشتم ببخشه و برام دعا کنه که خیلی محتاج توجه ایشونم🙏
خیلی دوستت دارم مهدی جانم🦋💙
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
- مرا خانمم صدا میزد . .
همه چیز قرار بود جدی شود .
بین خودمان حلقه رد و بدل کرده بودیم .
کلی برنامه چیده بودیم .
همه جا با هم بودیم . .
هی عکس های دونفره میانداختیم و قربان صدقه هم میرفتیم و دوستانمان برایمان آرزوی خوشبختی میکردند .
این ها مال چند وقت پیش بود؟!
یک ماه . .
یا یک قرن؟!
به انگشتان خالی ام نگاه میکنم .
به عکسهای دونفرهمان ، به پیغامهای توی گوشی . .
گوشم پر از صداست .
صدای دوستت دارم گفتنش . .
کسی مدام میگوید خانمم برمیگردم رو به صدا .
میبینم خانم کسی نیستم .
خیره میشود به صفحه گوشی . .
به شماره تلفن اش :
چرا دیگر نمیتوانم به این شماره زنگ بزنم؟!
چرا نمیتوانم دیگر این روسری را سر کنم؟؟
چرا مثل زن های باردار از این بوی عطر حالت تهوع میگیرم؟!
این آهنگ را بزن جلو لعنتی نمیخوام بشنومش .
از این خیابان رد نمیشم .
این کافه نه . .
جلوی من سیگار وینستون نکش .
این پیراهن را چه کنم؟!
بیاندازمش دور؟!
نه دلم نمیاید که . .
یادگاری ست .
دلم خیلی تنگ است .
زنگ بزنم؟!
خب پیغام میدهم .
اگر جوابم را ندهد؟!
میخواهم بخوابم .
یک چیز کم است انگاری .
به یکی باید شب بخیر بگویم .
یکی باید به من شب بخیر بگوید .
یکی که نیست .
میشود نپرسی چرا ، چه شد؟!
عذاب سوال های بی جواب میدانی چیست؟!
بی هیچ توضیح مشخصی رفتن میدانی چیست؟!
باید بخوابم .
فردا صبح بیدارم نکن .
ورزش و خرید و سینما نمیآیم .
قسمت و صلاح و تجربه نمیفهمم .
این رفته که از این بهترش بیاید نمیخواهم .
سرم را با این مزخرفات گرم نکن .
اگر میتوانی خاطرات را گم و گور کن .
اگر میتوانی یکطوری جای آن صبح بخیر فردا را ك بود و دیگر نیست پر کن .
میتوانی؟!
هه . .
شب بخیر :)))!🧡'💭
- پریسا زابلی پور
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿