دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
"بهشت" را میتوان روی
زمین احساس کرد
وقتی کسی ، برای "شادی ات"
تمام "تلاشش" را می کند...
دنیا مگر چیست؟
جز دلهایی که
برای "مهر ورزیدن"
دور هم جمع شده اند؟
بهشت همینجاست
""مهربان"" باشیم....♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#قسمت_اول
من در یه خانواده ده نفری زندگی میکردم و دختر آخر خانواده بودم. در سن ۱۸ سالگی چند خواستگار اومده بودن و جوابم منفی بود تا آخرین خواستگارم که پسرخالم بود، چون مادرش رو چهار سال قبل از دست داده بود و پدرش هم ازدواج مجدد داشتن، با برادر بزرگش زندگی میکرد،
به خاطر شرایطش میخواست زودتر ازدواج کنه، بعد از چند بار که برادرش اومدن و رفتن، قرار آزمایش خون گذاشتن و ما رفتیم و آزمایش رو انجام دادیم و جواب آزمایش خوب بود.
قرار برای مراسم عقد گذاشتن و عقد در محضر و نهار دورهمی خانواده من و همسرم در خانه برادر بزرگش انجام شد
ما بعد از عقد عاشق همدیگه شدیم و بطوری که هر تماسی رو با گریه قطع میکردیم🥺😔 خداروشکر یه شغل نیمه اداری داشتن، نگهبان بودن مرخصی یکی دو روزه میگرفتن و میومدن خونه ما و به ناچار باید میرفتن سرکار...
شش ماه به همین منوال گذشت. وام ازدواج که گرفتیم، خرید وسایل مهم رو انجام دادند و خودش هم با حقوقش ظرف و ظروف میگرفتن، مراسم عروسی رو هم خیلی ساده در منزل برادرش گرفتیم.
ما بلیط هواپیما برای مشهد گرفته بودیم. سه روز مشهد بودیم و بعدش به شهرمون برگشتیم و یه اتاق که صاحبخونه هم کنارمون بود، کرایه کردیم و زندگیمونو شروع کردیم.
من بعد از ازدواجم خیلی زود باردار شدم چون صاحبخونه فرزندی نداشت، ما هشت ماه بارداری که کنارشون زندگی میکردم با چادر بودم که شاید اونا نفهمن باردارم و غصه بخورن، دیگه همسرم گفت تا از اونجا اسباب کشی کنیم و یه خونه مستقل گرفتیم.
فرزند اولم دختربود، بدنیا آوردمش و همین که شیرش میدادم، فکر میکردم بخاطر شیردهی دوره ام عقب افتاده و چون بارداریم هیچ علایمی نداره، فکرشم نمیکردم که حامله باشم.
کم کم پیگیر که شدم، متوجه شدم پنج ماهه باردار هستم و این یکی فرزندم پسر بود. وقتی پسرم بدنیا اومد، دخترم حتی راه هم نمیرفت.
هشت ماه بیشتر بهش شیر خودمو ندادم با کلی سختی خودم دست تنها بزرگشون کردم. دخترم ۹ ساله و پسرم ۸ ساله که بودن، همسرم بازم بچه میخواست ولی ما هنوز خونه نداشتیم. دلم فعلا بچه نمیخواست و در آخر هم حرف همسرم شد و من باردار شدم😅
چندماه باردار بودم که خونه ی مسکن مهر ۷۵ متری که نه سال پیش ثبت نام کرده بودیم آماده شد و بهمون تحویل دادن و بعد از تمیزکاری و سفید کردن و کابینت و... انجام دادیم و به خونه جدید رفتیم.
بعد از چند ماه دختر دومم بدنیا اومد. پنج سال تو آپارتمان زندگی کردیم و یکی دوبار خونه رو بچه ها که کوچیک بودن، کثیف کرده بودن سفیدش کردیم ولی این آخر کار که تموم شدخونه رو آگهی زدیم و به قیمت مناسبی فروش رفت و با کلی وام و فروش خونه و ماشین خیلی زود، خونه ای ویلایی پیدا کردیم و قولنامه کردیم. بماند که چقدر خرابی داشت خونه تا تعمیرش کردیم.
توی خونه قبلی موقع اغتشاشات، دوستم من رو سوسه کرد و شور پیاده روی اربعین رو توی دلم انداخت. نه شب داشتم نه روز
به همسرم پیشنهاد دادم گفت الان که دستمون خالیه میخوای بری؟ گفتم تو اجازه بده خودم پولشو جور میکنم. با هزار خواهش و التماس قبول کرد.
فردای اون روز من راه افتادم برای پاسپورت گرفتن خودم و پسرم. توی مسافرتم تا چند روز ارتباطی با همسرم نداشتم و توی اخبار هم اعلام کرده بودن اتوبوسی که مسافر ایرانی داشته منفجر شده، همسرم که فکر میکرده حتما اتوبوس ماست، یکسر ناراحت و گریه میکرده برامون...
وقتی به نجف رسیدیم، خداخیرشون بده صاحبخونه رمز وای فای بهمون داد، پیام و تماس که گرفتم، متوجه شدم همه نگران بودن و گریه می کردن، بخصوص دختر کوچیکم، دلتنگم بود. خداروشکر به زیارت آقام امام حسین هم رفتم و برگشتم.
بعد از سفر کربلا، از خدا درخواست کردم که یه نی نی دیگه هم بهم بده، تا بتونم یه سرباز دیگه برای امام زمان رو تربیت کنم.
ادامه 👇
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#قسمت_دوم
بخاطر خرید خونه اوضاع مالی که دستمون خالی بود، اصرار کردم تا همسرم موافقت کرد که با ماشین به اسنپ رفتم با حجاب کامل، از صبح، بعد از نماز بچه ها رو که میبردم مدرسه، خودمم میرفتم سرویس تا ظهر نهار آماده میکردم و بعد از استراحتی دوباره سرویس میرفتم...
خیلی بدهی داشتیم، خرج خرابی خونه کرده بودیم، حقوق همسرم بعد از قسط ها میرفت برای بدهی ها
نزدیک پنج ماه خرج خونه رو با همین اسنپ در میاوردم و باردار هم بودم. گفتم خدایا خودت نگه دار بچه ام باش، به هیچکس هم نگفته بودم که باردارم.
خدا هم ناامیدم نکرد، دیگه پنج ماهه که شدم، دیگه اسنپ نرفتم و استراحت کردم. کم کم به خواهروبرادرا گفتم بخصوص خواهر خودم و همسرم، گفتن سه تا داشتی دیگه بچه برای چی؟ گفتم خودم خواستم😍😅 گفتم مگه شما میخواین نونش رو بدین، اول خدا بعد هم آقای همسر باید زحمت بکشه😁
دوران بارداریم هر شب نماز مغرب و عشا رو در مسجد به جماعت میخوندم و مراسم های خونگی هم میرفتم و الان خدارو هزار بار شکر پسر دومم دنیا اومده، بعد از چله هم اولین مراسم که با پسر کوچولوم رفتیم، مراسم تولد امام حسین علیه السلام بود😍🥰
الان نزدیک دو ماهشه و اول خدا کنارمه و دوم خودم و همسرم این زندگی و کارهای خونه رو میچرخونیم.
سختی ها بسیاره و میگذره و باید از نتیجه ی یه عمر زندگی کردن بی بهره نباشیم و من تنها فکرم تربیت سالم بچه هام هستش و وجود خدا رو همیشه کنارم حس میکنم.
ناگفته نماند ۳۶ ساله هستم اگه عمر کفاف بده و جسمم یاری کنه، یه بچه دیگه هم از خدا میخوام اگه خدا بخواد.
برای کسانی که بچه ندارن هم همییشه از خدا میخواهم دامنشون رو سبز کنه و هر کسی هم که یکی دوتا داره، ازشون می خوام بازم بچه دار بشن تا سربازان امام زمان بیشتر بشن ان شاءالله
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#قشنگه_بخونید
مردی درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید،
خدا: وقت رفتنه.
مرد: به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم
خدا: متاسفم، ولی وقت رفتنه
مرد: درجعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛
لباسهام، پولهایم و ....
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند
مرد: خانواده و دوستانم؟
خدا: نه، آنها موقتی بودند
مرد: زن و بچه هایم؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا :نه؛ آن متعلق به گردوغبار هستند
مرد: پس مطمئنا روحم است؟
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است
مرد با اشک در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است!
مرد دل شکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته، تومالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود ؛
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود
زندگی فقط لحظه ها هستند
قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش
آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت ...
حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت !
تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم،
بر در خانه نوشتند: "در گذشت"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
کش مویی زیبا ک اولین و آخرین کادو همسرم شد
سلام .من همونیم که چند روز پیش مشکلم رو گفتم که شوهرم به من توجه نمیکنه 🙁تشکر میکنم از راهنمایی ها و مشوره هاتون🙏 یاد خاطرات تلخ و دردناک زندگیم افتادم که هر وقت یادم میاد جگرم آتیش میگیره 😭 اوایل که با مادر شوهر زندگی میکردیم شوهرم اخلاقش با من خوب بود ولی مادر شوهرم خیلی بدجنس و حسود بود خیلی آزارم داد غرورم رو شکست و له کرد منو 😔 و منم حتی یکبار نتونستم جوابشو بدم چون شوهرم اجازه نمیداد رو حرف مامانش حرف بزنم حتی اگر مادرش ناحق بگه ، اگه گریه میکردم دعوام میکرد، اگه میخندیدم بازم دعوام میکرد، فقط بغض کردم🥺 خیلی حرفها شنیدم و زخمها خوردم و لب وا نکردم هیچکسم نفهمید😭 تموم کارهای خونه رو من باید انجام میدادم خواهر شوهرا هر وقت میومدن مهمونی دست به سیاه و سفید نمیزدن انگار کلفت دارن 😕 شاید باورتون نشه ولی اگه میدید من و شوهرم با هم میخندیم دعوامون میکرد وبه جونم زهر مارمیکرد 🥺جرات نمیکردیم کنار هم بشینیم ، مثل دو تا نامحرم بودیم در اتاق خوابمون رو جرات نداشتیم ببندیم اگه میبستیم یهویی می اومد تو، اگه میفهمید شوهرم برام کادو خریده با شوهرم دعوا میکرد و اونو ازم میگرفت میداد به دخترش بخدا تا این حد حسود بود 😕 منم بچه بودم و۱۶ سالم بود حسرت به دل موندم 😔(مادر شوهرم ۵ تا پسر داشت شوهرم آخریش بود)اینو گفتم که فکر نکنین تک پسر بوده یه بار شوهرم برام یه کش مو خریده بود خیلی خوشگل بود😍 از در اومد جلویه مادرش داد به من ،منم بردم قایمش کردم ،چند روز بعدش خواهر شوهرم اومد خونمون مادرش گفت برو اون کش مو رو بیار نشون ...... بده ببینه منم 😒 رفتم آوردم خواهر شوهرم نگاش کرد تا میخواست پسش بده مادرش گفت باشه مال خودت خواهر شوهرم گفت نه نمیخوام مادرش به زور بهش داد کش مو یه چيز بی ارزشه ولی مادر شوهرم به همونم رحم نکردم ازم گرفت😔 شوهرمم ناراحت شد و دیگه هیچ وقت برام کادو نخرید الان ۱۸ ساله با هم زندگی میکنیم و بد جنسیای مادرش باعث شد که همینجور بی عاطفه بمونه ، و برای همیشه عشق و محبت از زندگیمون فرار کرد😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#قشنگه_بخونید
مردی درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید،
خدا: وقت رفتنه.
مرد: به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم
خدا: متاسفم، ولی وقت رفتنه
مرد: درجعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛
لباسهام، پولهایم و ....
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند
مرد: خانواده و دوستانم؟
خدا: نه، آنها موقتی بودند
مرد: زن و بچه هایم؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا :نه؛ آن متعلق به گردوغبار هستند
مرد: پس مطمئنا روحم است؟
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است
مرد با اشک در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است!
مرد دل شکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته، تومالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود ؛
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود
زندگی فقط لحظه ها هستند
قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش
آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت ...
حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت !
تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم،
بر در خانه نوشتند: "در گذشت"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
همسرم مهربونه اما....
سلام نازگل بانوی عزیزم
هر چند که شما رو ندیدم ولی خیلی
دوستتون دارم ،من خیلی نیاز به کمک دارم
که فک میکنم از تجربیات دوستان بتونم استفاده کنم .
شوهر من معتاد شده چند وقت بود که خیلی بهش گیر میدادم که باید ترک کنی
دیدم بدتر شد که بهتر نشده تو رو خدا اگه راه کاری ،دعایی، چیزی که به درد من
بخوره راهنمایی کنید شوهرم خیلی کاری و خیلی مهربونه فقط همین اعتیادش بده ،سه تا هم بچه دارم
گلی عزیز اگه میشه تو کانال بزارین تا منم راهنمایی بگیرم
اجرت با امام زمان ❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برا دوست عزیزی که شوره سر دارن
مینویسم به نظرم شما کم آب میخورید آخه من خودم اگه یه بار کم آب بخورم سرم شوره میزنه ولی خیلی کم وقتی آب زیاد میخورم شوره سرم رفع میشه من حتی اگه کم آب بخورم سر درد شدیدمیشم😩 حتی مادر شوهرم یه بار قلبش درد میکرد رفتن دکتر،دکتر بهشون گفت کم آب میخورین این جوری شدین مادر شوهرم آب بیشتر خورد خوب شد بعضی از دردا از خشکی و کم آبی بدنه آب و دست کم نگیرین🤌
دختر شرقی❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام عزیزان
بهاره خانومی که از مهربونی زیاد کلی بلا ها سرت اومد .
خدا رو شکر به خاطر برگشت سلامتیت خدا رو شکر به خاطر وجود پدر و مادرت و خدا رو شکر بخاطر وجود گل پسرات.
عزیزم به نظر من مشاوره شما رو درست راهنمایی کرده. امید وارم زندگی از این به بعد فقط زیبایی هاش رو نشونتون بده و دیگه دلتون غم نبینه 🤲🏻
راستی بچه پسر خالتون که مامانش رو از دست داد چی شد؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
شب عروسیم مادر زنم طوری نگاهم میکرد که انگار غمگین بود اونکه همیشه میگفت منو خیلی بیشتر از داماد های دیگش دوست داره ولی چرا امشب ناراحت بود فکر کردم برای اینه که دخترش قراره از پیشش بره شهر دیگه برای همین ازش خواستم تا بیاد ته باغ تا کمی دلداریش بدم وقتی اومد دستمو گرفت و شروع کرد به گریه کردن در کمال تعجب حرفی زد که شبانه روانه ی بیمارستان شدم...👇
https://eitaa.com/joinchat/3161588085Ce231875584