eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇قسمت اول
سمیراهستم ،توی یک خانواده کم جمعیت بزرگ شدم که من بودم با پدرومادرم وبرادرم مهدی که ازمن بزرگتربود. یکسال قبل ازاون اتفاق من توی خونه راحت وبی خیال زندگی می کردم. مهدی برادرم ازدواج کرده بود و یک پسر دوساله داشت به اسم فربد.اوتوی محله ی خودمون عاشق مریم شد بابام ومامانم راضی نبودن ولی مهدی بلاخره راضیشون کردو با مریم ازدواج کرد.بارفتم مهدی من تنها بچه ی خونه بودم و حسابی نازم رو می کشیدن ،و تا اونجایی که می تونستن بهم می رسیدن.پدرم یک معلم بود. سر هر ماه حقوق که می گرفت به مامانم خرجی می داد،و مامانم زندگی رو با اون میگذروند.آرزوهای من همون هایی بود که هر دختری داشت .اواخرشهریور بودومن سال جدیددیپلم میگرفتم،بابام برنامه ریزی کرده بود ما رو ببره شمال. بابام میدونست من دوست دارم دریا رو ببینم. هرسال که میخواستیم بریم نمیشد و هی اونو عقب مینداخت تا بالاخره هر طوری بود راهی شدیم.خیلی خوشحال بودم‌که بلاخره میخوام دریا رو ببینم.مامانم تا دیر وقت بیدار بود و کتلت و مرغ درست می کرد. تمام وسایل سفر روباکمک مامانم آماده کردیم وخوابیدیم . صبح اول از همه من بیدار شدم،باسروصدای من بابام ومامانم هم ازخپاب بیدارشدن.بابام وسایل رو توی ماشین گذاشت وبلاخره راه افتادیم.مامانم تا توی ماشین نشست اول آیت الکرسی خوندوبعدحرکت کردیم،ازجاده چالوس رفتیم. مه شدیدی جاده رو گرفته بودکه چشم ،چشم رو نمی دید مامانم ترسید ولی زیاد ذوق می کردم ولذت می بردم. از اینکه توی ابرهابودیم بال ذوق داشتم ،بارون ریزی هم زمین رو خیس کرده بود.به سرازیری که افتادیم کم کم خوابم گرفت. مامانم زودتر خوابید. چند بار از عقب دستمو بردم روی سینه ش و قربون صدقه اش رفتم تا بیدار بشه و مثل من لذت ببره ولی دست منوفشار داد و دوباره خوابش برد،منم یواش یواش خوابم برد.نمی دونم چقدر گذشت که با صدای فریاد بابام و صدای وحشتناک دیگه ای از خواب پریدم و در یک لحظه با شدت رفتم زیر صندلی و دوتا صندلی های جلو افتادن روی من.تاچندلحظه هیچ صدایی نمی اومد.وقتی دیدم نمیتونم تکون بخورم ،صدای مامانم زدم وازش کمک خواستم.ولی صدایی نیومد.بعدازچندلحظه ،صدااومدکه فهمیدم مردم اومدن برای کمک.من سرم زیر صندلی بود و چیزی نمی دیدم ولی می فهمیدم تصادف بدی کردیم دور و برم پر بود از خرده شیشه بعدازچنددقیقه فهمیدم که مامان و بابام رو بیرون کشیدن. تا صندلی ها رو از روی من برداشتن و من رو از تو ماشین بیرون آوردن خیلی طول کشید. ازماشین که بیرونم آوردن یه گوشه گذاشتنم،یهو چشمم به ماشین افتادکه تانصفه رفته بودزیرکامیون. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خواستگاری 🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خواستگاری 🍃👇
سلام خواستم از اولین خواستگارم واستون بگم اخرای امتحان خرداد ماهم بود امتحان دادیم مثل همیشه با خل بازی ها و شیطنت های بچه گانه آمدم خونه همین جور که خوشحالی می‌کرد و مسخره بازی در می آوردم سر داداشم تا رسیدم به داخل خانه با یه خانم محجبه و خوش برخورد روبرو شدم خودم را جمع و جور کردم وبا چشم غره مادرم مستقیم رفتم تو آشپز خونه خونه ما تقریبا ۲۷۰ متر بود چون مادرو پدرم خودشون درست کرده بودن یه زیر زمین درآورده بودند که تقریبا ۲۰ تا پله داشت تا برسی به قول قدیمی ها سرداب چوم یه تخته بود یه پذیرایی داشت ویه آشپزخونه تنها شانس که آورده بودم این بود خونمون آشپزخونه اوپن نبود خلاصه با صدتا خجالت سلام کردم ورفتم تواشپزخونه که یهو مامان امدوگفت نمیتونی مثل آدم بیای پایین کی دست از خل بازی هات برمیداری گفتم مگه چه کارکردم گفت ایشون آمده تورو ببین خواستگار خندیدم گفتم حتما ناهار هم تشریف دارن مادر یه وشگون ریزی گرفت وگفت ساکت شو میفهمه بهم گفت لباساتو عوض کن هروقت گفتم چادرشو سر کن بیا بیرون منم گفتم باش گفت یادت نره چایی هم بریزد بیار من اول اهمیت ندادم وشروع کردم با داداش کوچیکه بازی هی مادرصدا میزد وماهم تواین آشپزخونه می‌خندید دوباره مامانم آمد مگه به تونیستم پاشو بیا عابرومو بردی منم خندیدم مادرت بزار بره میدونم چه کارت کنم الهی قربون این تهدید های مادرم برم خلاصه ما چایی را آوردیم و ایشون منو دیدن گفتم روز بعد با پسرم میایم من گفتم با این خل بازی هام دیگه پیدایشان نمیشه ولی اون روز قشنگ ولی تلخ رسید امیر پسری بود خوشتیب و از همه مهم تر خوش اخلاق ودوست داشتی یه دسته گل خیلی قشنگ واسم آورده بود تمام چیزی که من میخواستم از خدا وند اون داشت ولی یه مشکل داشت اون تو زمان بچگی آمپول اشتباهی بهش میزنن ویکی از پاهاش مشکل پیدا میکنه از نطر من اهمیت نداشت چرا چون خود امیر برام مهم بود باهام مشغول حرف زدن شدیم بهم گفت اولین دختری هستی که به دلم میشینی من اینجور اخلاق دارم واین ملاک من برای ازدواج شما چی منم گفتم اول اخلاق ودوم ایمان ودر آخر وضعیت مال و زندگی خیلی از حرفم خوشش اند وگفت من بهت قول میدم خوشبختی کنم برای اولین بار حس کردم عاشق شدم عاشق کسی که باتمام وجود دوستم داره و دوستش دارم نتونسته بودم عاشقی کنم یا دوستی واسه خودم داشته باشم چون دوست نداشتم بعداز حرف زدن با امیر لبخندی روی لبش شکوفا شد وبه مادرش گفت تمام اونها رفتن وقرار شد چند روز دیگه خبر بهشون بدیم بابام با خانواده صحبت کردو رفتن واسه تحقیقات برای امیر گفت خانواده خوبی هستند و تنها مشکلی که داره پاهاش شاید بهتر بشه شاید هم بدتر این شد که دل پدرم لرزید گفت هنوز سن دخترم کم شاید نتونه کنار بیاد خسته بشه اون موقع من چه کار کنم با مشورت پدر بزرگ وخاله تصمیم گرفتن جواب منفی بدن اون شب فرار رسید پدرم به امیر گفت دختر قبول نکرده میترسم توزندگیت کم بیاره هرچی امیر خانوادش گفتن از این دختر بعید بخواد زندگیشو ول کنه ویا خسته بشه ولی پدرم قبول نکرد امیر به هردری میزد تا پدرو مادرم را راضی کنه ولی نشد که نشد در لحظه آخر تصمیم گرفت با خودم صحبت کنه وقتی به خونه همسایه که معرفی بود زنگ زد ودوستی امد دنبالم گفت مامانم کارت داره تعجب کردم رفتم گفت عزیزم امیر زنگ زده بهش گفتم قبول نکردن گفت من میخوام با زینب فقط حرف بزنم اگر بگه نه میرم واسه همیشه وقتی باهاش حرف زدم ته صدای امیر میلرزید التماس می‌کرد گفت خواستم فراموش کنم ولی نشد خواستگاری حای دیگه هم رفتم ولی هیچ کس مثل تو نبود ازت میخوام قبول کنی بیام اگر تو اوکی بدی قول میدم پدرو مادرت راصی بشن خیلی دوسش داشتم ولی ترس از آینده وهزاران هزار اتفاق نزاشت که جواب مثبت بهش بدم باتمام وجودی که دوسش داشتم بهش گفتم نه من نمیتونم با شما ازدواج کنم بهم گفت اگر به خاطر پاهام میگی به خدا بدتر نمیشه نگران نباش ولی اون لحظه‌ همه چیز آمد جلو چشام من تواین سن کم شاید موقعیت های بهتری داشته باشم شاید کس بهاری قسمتم بشه تمام این حرفها کاری کرد که جواب منفی به امیر دادم الان ۲۰ سال از اون ماجرا میگدره ولی فهمید همون سال های اول دل امیر شکست نمیدونم الان کجاست چه زندگی داره ولی میخوام بگم حالالم کن واقعا دیکه هیچ کسی مثل اون پیدا نشد ونشد به خاطر یه مورد کوچیک یه عمر پشیمونی این را گفتم که واقعا ازته دل اگر کسیو دوست دارید بهش برسید چیزهای جزئی را بزرگ ندونید شاید اگر با امیر ازدواج میکردم دنیای من دنیای دیگه ای میشد اما الان خداروشکر میکنم صاحب دو فرزند شدم و زندگیم خوب خواستم داستان اولین خواستگاری را براتون بگم امیدوارم دل تک تک تون خوش وخرم باش ببخشید طولانی شد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
مطلقه بودن گناه نیست👇
دنیای بانوان❤️
مطلقه بودن گناه نیست👇
مطلقه هستم ولی هیچوقت روی خودم ضعف نذاشتم... من صبح تا صبح میرم باشگاه...بعد میام خونه و دوش میگیرم وبعدش میرم سرکارم...عصرها خودم رو به کافه دعوت میکنم😍 من کارمندم بانکم ولی دلم میخواد رشته پرستاری قبول شم و دارم درس میخونم با۲۸سال سن.... خواستم بگم هیچوقت برای شروع دیر نیست خانمهای خوشگل.... من زشت ترین صحنه عمرمو دیدم....چی بود؟؟؟؟ دیدن همسر سابقم با دوستم داخل یه مهمون سرا بغل هم،وقتیکه باهم میگفتن و میخندیدن...ولی شجاعانه وایسادم و زندگیمو از اول ساختم😊😊😊 .زندگیهاتون پر از آرامش... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا قسمت آخر(شروع درددل سمیرا بعد از مریم)
سلام برای مریم ❣❣❣❣ داستان مریم .داستان خوب وآموزنده ای بودوهست .چندنکته از این داستان برداشت میشود که واقعا باید هم مردان هم زنان بهش توجه کنن.چون ممکنه داستان مریم برای بعضی از افراد اتفاق بیافتد(البته زبونم لال.انشاالله حتی برای دشمنان ماهم اتفاق نیافتد) نکته اول اینکه هیچ وقت پدرومادرنباید بچهای خودراقربانی کارهای خودکنند.کاری که پدرمریم کرده به نظرمن گرو کشی یاآدم فروشی بوده نکته دوم :وقتی محمد دید که مریم رابه زور به اوداده اند میبایست رابطه عشقی وعاطفیش رابیشترمیکردتامریم اصلا به هیچ چیز بجز زندگی فکر نمیکرد نکته سوم : پدرمریم واقعابه جای اینکه برای پرداخت بدهیش تلاش کنه چشمش به النگوهای دست دخترش بود نکته چهارم .مریم وقتی دید کسی پشتیبانش نیست وحمایتش نمیکنه بجای اینکه رفت دنبال دوست پسر وعشق وحال به نظر من اگه به خداپناه نمیبردحداقل میبایست که باخودفکرکنه وزندگی خودراسبک وسنگین کنه بعدتصمیم بگیره.(هرزگی هیچ وقت راه حل درست نیست) نکته بعد:مقصراصلی نرگس بود .اگه واقعا داداشش رادوست داشت از اول میبایست به فکر اوباشد نه اینکه دنبال سرنخ وانتقام وخرابیزندگیش باشد ...یک زندگی راخراب .زنی رابی آبرو وبیوه ..مردی رادیوانه ..بچه ای رابی سرپرست کرد .به نظر شمااین کار گناهش بیشتربودیاهرزگی مریم نکته بعد:محمدمیبایست وقتی نرگس بهش قضیه راگفت اول فکر میکردوتحقیق میکردبعد تصمیم میگرفت اول آزمایش میدادن برای اثبات شدن فرزندشان بعد جدامیشدند.کتک زدن درست نبود. مریم هم واقعا اشتباه کردوچندگناه بزرگی کرد درصورتی که راه حلهای دیگه هم بود کاش محمد چشم رابه روی همه چیز میبست وجلوی نرگس رامیگرفت که آبروریزی نکنه ومریم راجوری ادب میکردکه به جای اینکه آبروش رابریزه ازاویک زن پاک ومومن میساخت .من مطمن هستم حتی خداهم خوشش نمیادکسی آبروی بنده اش رابریزه درآخر آرزو میکنم کسی به چنین سرنوشت شومی گرفتارنشه انشاالله خداهمه زندگبهاراشیرین کند .آمین یاربالعالمین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک ایده معنوی 🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک ایده معنوی 🍃👇
سلام برای دوستان که میخوان ازدواج کنن نماز جعفر طیار تا ۴۰ روز بخوانن انشالله زود جواب بگیرن دوستای خوبم چله ذکر یاجامع الناس واقعا برای من معجزه کرد من تقریبا روز ۲۳ ام ختم ازدواج کردم البته یه ختم دیگه هم انجام دادم همزمان ب اینصورت ک ب نیابت حضرت ابوالفضل ۱۰۰ تا سوره حمد هدیه کردم ب خانم ام البنین و از ابوالفضل عباس درخواست کردم ک از خانم ام البنین برام بخواد ک واسطه شه بین من و خدای مهربونم ک در امر ازدواج من کمکم کنه و گره بختم رو باز کنه انشالله بحق بزرگی علمدار کربلا و خانم ام البنین همه مجردا ب خواسته ی دلشون برسن دوستای خوبم من با اینکه هم زیبا بودم و هم خانواده دار و تحصیلات عالی ولی همه ش ازدواجم جور نمیشد ک بوسیله این ختم های مبارک خداوند عالمیان ب من نظر کرد حتما حتما با انرژی مثبت انجامش بدید ک انشالله نتیجه بگیرید تو رو خدا برا خوشبختی منم دعا کنید🙏 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک داستان🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
🍃🍃🍃 مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت. زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد. بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند. زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است. او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟! چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟!” فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است! زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند. بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛ سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند. اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید. اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت. زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است🥲♥️🕊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره🍃👇