دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا قسمت آخر(شروع درددل سمیرا بعد از مریم)
نظر درباره مریم
❣❣❣❣❣❣
سلام مریم خانم خیلی ناراحت شدم از اینکه دور از خانواده وپسرت زندگی می کنی
یه نصیحت خواهرانه بهت می کنم سعی کن رابطه ت را با خدا بیشتر کن
واز ش بخواه کاری کنه خانوادت راضی بشن برگردی وگذشته را فراموش کنند از نرگس ننوشتی عاقبتش چه شد
❣❣❣❣❣
سلام
توی مدتی که داستان مریم و میخوندم همه ش امیدوار بودم که آخرش به خوبی و خوشی تمام بشه
و مریم روی خوش زندگی و ببینه و با بخشش شوهرش همه چی ختم بخیر شه
ولی امروز آخر داستان جدایی بود و خیلی تلخ
واقعا ناراحت شدم
و آرزو کردم کاش واقعیت نداشت 😔😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک افتخار👇🍃
#ما_ملکه_ایم
یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یک پسر ایرانی میگه:
چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟.....🌱🌸
یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن که نمیتونن خودشون رو کنترل کنن؟؟
پسره لبخندی میزنه و میگه:
ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟
و هر مردی ملکه انگلستانو لمس کنه؟!
پسره انگلیسی با عصبانیت میگه:
نه! مگه فرد عادیه؟!!
فقط افراد خاصی میتون با ایشون در رابطه باشن!!!
پسر میگه: خانومای ما همه ملکه هستن.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
بهت گفته بودم،
کفارهی دوری، بغل طولانی است؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک شهید
❣❣❣❣❣❣❣
حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت،
روضه اش را هم دوست داشت، روضه او را که می خواندند،
به سومین زهرا علیهاالسلام که می رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد ترکش که خورد و بردنش بیمارستان،
زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت رسید.
همسر شهید میثمی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
اگه ازتون دوره و دیر به دیر
میبینیدش بهش بگید :
‹ در کوی تو معروفم و
از روی تو محروم!🙁🌿 ›
#یهنمہدلبری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇قسمت اول
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
چشمم به ماشین افتادکه تانصفه رفته بودزیرکامیون.
همین موقع آمبولانس اومد. توجمعیت دنبال مامان و بابام می گشتم که دیدم بدن خون آلود اونا رو گذاشتن روی برانکادر بدون اینکه بتونم صورت اونا رو ببینم تو آمبولانس گذاشتن وباخودشون بردن.همین طور که روی زمین افتاده بودم گریه می کردم یه آمبولانس دیگه اومدومن رو برد.آمبولانس من رو به یک بیمارستان توی کرج برد.هیچ کس جوابم نمی داد.ومن مدام صدای مامانم وبابام میزدم.بعدازچنددقیقه دکتراومدومعاینم کردوبهم آرامبخس زدن وخوابم برد.وقتی به هوش اومدم مهدی ومریم رو دیدم که با چشم گریون بالای سرم بودن ،همه چیز یادم افتاد.خواستم ازجابلندبشم ولی نتونستم تکون بخورم بدنم مثل کوه سنگین بود چون یکی ازپاهام از دو جا شکسته بود و پای دیگم رانم شکسته بود،هر دو پام تا کمرم توی گچ بود. از مهدی پرسیدم: مامان و بابا کجان؟ چطورن؟ گفت خوب نیستن مثل تو بستری شدن و زد زیر گریه .گفتم: می خوام اونا رو ببینم. گفت: نمیشه دارم می برمتون تهران.بزارحالت بهتر بشه خودم می برمت. قول میدم.صبح زود با هزار مکافات من رو عقب ماشین مهدی گذاشتن .مریم نشست جلو و فربد رو گذاشت رو پاش. با گریه ازش پرسیدم تو رو خدا بهم بگو مامان و بابام چی شدن؟ گفت: مثل تو حال خوبی ندارن. توهوش داری ولی اونا بیهوشن.رفتیم تهران اونجابستری شدم.همش گریه می کردم. تک و تنها بودم.دلم برای بابا ومامانم شور می زد. احساس می کردم که هر دوی اونا رو از دست دادم ولی نمی خواستم باور کنم.از روز سوم همه ی فامیل به دیدنم اومدن اما با چشم گریون و می گفتن برای تو ناراحتیم. ولی در مورد مامانم و بابام حرفی نمی زدن اما خودم از ریش های بلند و لباس اونا فهمیده بودم که چه اتفاقی افتاده.یه جورایی هم دلم نمی خواست خبر مرگ اونا رو بهم بدن تا اینکه عمه رخسارم اومددیدنم.
من فقط یک عمه داشتم که شوهرخیلی پولداری داشت.
شاید من سه یا چهار بار بیشتر عمه رو ندیده بودم ولی حرفش تو خونه ی ما زیاد زده می شد.و دوتا پسر و یک دختر داره که فقط دخترش ازدواج کرده، عمه دوست نداشت با فامیل رفت و آمد کنه برای همین ما هیچ وقت خانواده ی اونو ندیده بودیم. هروقت کسی ازفامیل فوت میشدعمه میومد توی مراسم.وقتی چشمم به عمه افتاد مطمئن شدم اتفاقی افتاده و دلم لرزید.از در که اومد تو گریه کردو گفت: الهی فدات بشم عمه. این چه بلایی بود سر تو اومد و یتیم شدی ،داداشم رفت و تو رو بی پدر کرد.
دیگه نفهمیدم چیکار می کنم .با اینکه خودمو آماده کرده بودم که هر خبری رو بشنوم بازم کنترلم از دست دادم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آشنایی🍃👇
خب سلام سلام😊
من تقریبن 4سال پیش عاشق امیر شدم خیلییییی دوسش داشتما انقدری ک حتی نگاش میکردم ته دلم کلی ذوق میکردم حاضر بودم جونمم براش بدم اونم همینطور بود.....🌸🌱
شایدم من اینجوری فکر میکردم من حسم بهش عشق بود ولی اون وابستگی بعده گذشت چن سال باهم بودن کم کم عوض شد و بهونه این رفتار و کاراش این بود ک دیگ اون پسر بچه نیستو بزرگ شده هی میرفت و میومد دوباره...
از رفتارش و کاراش ناراحت میشدم،دلم میشکست ولی هنوز دوسش داشتم و نمتونستم بش ن بگم:)🖤
ساختم و ساختم با همه بدیاش و اومدن و رفتناش تا اینک ی روز ازم ی چیزی خواست ک منی ک حسم بهش واقعا عشق خالص بود و دوسش داشتم و دختر بودم و سنمم کم بود نمیتونسم انجامش بدم گف باید رابطه داشته باشیم بنظرم هر کی بود همون لحضه همه چیو تموم میکرد ولی من گفتم دوستت دارم جونمم میدم براتا ولی اینو ازم نخواه ازش خواستم ک حرف بزنه بام از عوض شدناش از حسش بگه ک چیشده ک تغییر کرده و تبدیل ب این شده اگ مشکلی دارع بگه ک گوش میدمش با تموم وجودم ولی اون فقط رفت برای همیشه 4سال عشقو گذاشت زیر پاش فقط برای ی حس نیاز و همون شبی ام ک از پیشم رفت رل زد و استوری شدن،خاطره هاش با ادم جدید...
من نمیدونم الان حسم بهش چیه فقط میدونم دلم نمیخواد اصلا ی روزی ی جایی باهاش برخورد دوباره داشته باشم من نمیدونم ک چون بعد این همه وقت اینجوری دلم شکست میتونم دوباره عاشق شم یا ن یا اینک دوباره اعتماد کنم ولی بنظرم همه مث همن بی حسی و بیخیالی بهتره حداقل تا ی مدت طولانی
اونایی ام ک میگن اینایی ک میگن همه مث همن همه رو تجربه کردن باید بشون گف اونا فقط از کسی ضربه خوردن و بدی دیدن ک همه کسشون بوده ن تجربه کردن همه
به امید روزهای خوب و فراموش کردن روزای بد🙂👌🏻
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿