دنیای بانوان❤️
یکزندگی یک داستان🍃👇
یه بچه ابتدایی بودم که مادرم قهر می کرد می رفت خونه باباش. هنوز هم که بهش فکر میکنم سرم منگ میشه. اینا اصلا نمی فهمیدند دارند چه بلایی سر بچه هاشون میارن.... 🌱🌸
مادرم فکر می کرد اینجور پدرم اصلاح میشه ولی پدر مثل یک کوه سنگی هیچوقت تکان نخوردحس اینکه شاید دیگه هیچوقت مادرم رو نبینم منو دیوانه می کرد. می رفتم توی کوچه بچه های همسایه رو با مادرشون می دیدم وقتی دست در دست هم می رفتند خونه آه از نهادم بلند می شد، کارتون میدیدم یاد مادرم می افتادم، توی مدرسه می گفتم اینا همه مادر دارند اما من ندارم میومدم خونه مادر نبود، یهو انکار زیر پام خالی شده بود و داشتم سقوط می کردم اما به پایین نمی رسیدم. پدرم برای آشتی جلو نمی رفت و حتی کسی جرات نداشت توی خونه صداش بزنه. فقط می نشست یه گوشه و خودخوری می کرد. حتی اینکه یه برنج هم درست کنه برای شام، عرضه اونم نداشت سر کلاس یهو میزدم زیر گریه و همه تعجب می کردند. معلم فقط می گفت برو بیرون دست و صورتتو بشور و هیچوقت نمی پرسید دلیل چیه! شاید فقط می پرسید کسی فلانی رو اذیت کرد و بچه ها می گفتند: اجازه آقا نه! انگار حتی برای اونم مهم نبودمحس «رها شدن» تا همیشه در شخصیت من موند. بعدها حتی اگه یه دوست معمولی هم منو ول می کرد تا مدت ها افسرده بودم و غمگین حالا چه برسه به رابطه عاطفی. حسی که مدام به خودت میگی: حتما من بد بودم، کم بودم، زشت بودم، نخواستنی بودم و ...، حسی که همه شما شاید تجربه کردید حس «رها شدن» تا همیشه در شخصیت من موند. بعدها حتی اگه یه دوست معمولی هم منو ول می کرد تا مدت ها افسرده بودم و غمگین حالا چه برسه به رابطه عاطفی. حسی که مدام به خودت میگی: حتما من بد بودم، کم بودم، زشت بودم، نخواستنی بودم و ...، حسی که همه شما شاید تجربه کردیدهمیشه هم وقتی مادرم با آشتی کنان بر می گشت پدرم با وقاحت تمام می گفت فلانی برای تو از همه بی تاب تر بوده ..! بی تاب ؟! من داشتم آب می شدم، داشتم سکته می کردم، بی تاب بودم؟! گناه من چی بود بچه اینا شدم؟ یه آدم چقدر باید بخوره؛ از خانواده، جامعه، شاید خیلی وقت ها به طرف کسانی کشیده شدم که فکر کردم منو دوست دارند و شاید خلأ اون دوست داشتن در کودکی پر بشه اما اونا هم «رها کردند.» شاید هیچوقت به این فکر نکردند این آدم که ولش می کنیم زخم های عمیقی از کودکی در روحش داره و شاید خیلی ضربه ببینه که دیدامیدوارم که زمانی به جایی برسم که بتونم بچه هایی که اینقدر زخم های عمیق در زندگی دارند رو به سرپرستی قبول کنم. می دونم با تمام وجود می تونم اونا رو درک کنم و شاید بهشون کمک کنم که چگونه مشکلات رو پشت سر بگذارند. این آرزویی است که مدتهاست به اون فکر میکنم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید🍃👇
دࢪحسࢪٺݜھادٺ...)؛"💔🕊:
اوایل آشنایی من و محمدرضا،
وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم میآید
که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم ....🌱🌸
محمد به این رشته علاقه داشت و میگفت: به عکاسی علاقه مندم و در مقابل تو هیچ هنری ندارم .
وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف میزند
و افتاده حال است به شوخی میگفتم:
چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار .
او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم .
هر بار این این جمله را از او می شنیدم
در دلم نهیبی میزدم و نگاهی به چهره محمد میکردم
و در دلم میگفتم: احساس میکنم تو هنرش را داری .
به خودش هم چند بار گفتم .
جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر میداند.»
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون
+بگو ببینم اصلاً تو چه میخواهی؟
-گفتم: تو را میخواهم
و نمیدانم میتوان به زنی جملهای
زیباتر وخوشایندتر از این گفت یانه!✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یکزندگی یک متن خوب🍃👇
امروز یه جمله ای خوندم که خیلی
درست میگفت،نوشته بود :
بعضی وقتا راه حلش فقط یه زنگه،یه
جملهی خوب گفتنه،یه قرار یه ساعتهس،
یه ذره پا رو غرور گذاشتنه،ولی آدما ترجیح
میدن ازبین ببرن هرچی بوده و مفت ببازن
گاهی وقتا خوبه برای حفظ آدمی که یه عمر
کنارت بوده و دوریش برات سخته بری جلو
و سعیتو بکنیگاهی وقتا خوبه با یه حرکت ساده
مانع یه عمرحالِ حسرت و دلتنگی کشیدن بشی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا قسمت آخر(شروع درددل سمیرا بعد از مریم)
سلام نظر من در مورد مریم
❣❣❣❣❣
من به هیچ عنوان به مریم حق نمیدم این وسط فقط در حق محمد ظلم شد مریم هیچ حقی نداشت که به خاطر کمبود محبت خیانت کنه
مریم به خیانت عادت کرده بود مریم میگفت محمد فقط موقع همخوابی محبت میکرده پس همخوابی داشته انصاف نبود که بخواد به محمد خیانت کنه اگر نرگس این صحنه رو ندیده بود مریم تا کی میخاست ادامه بده.
محمد بد بود به خاطر امیر دلچسب زندگی میشد تا محمد هم درست میشد😢😢
من خودم ۱۳ سال با همسرم زندگی میکنم دریغ از یک دوستت دارم 😔
به خاطر پسرم سعی میکنم محیط خونه رو آروم کنم تا همسرم میاد خونه آرامش داشته باشه ☺️خودم هم به خاطر آرامش پسرم به همسرم محبت میکنم 😘😘
اگر میخاستم منم مثل مریم فکر کنم باید به همسرم خیانت میکردم؟😔تا عمر دارم دعا میکنم سایه همسرم بالا سر خودم وپسرم باشه منم کنیزیشون رو بکنم😍😍
پس به هیچ عنوان دوستان کار مریم رو توجیح نکنید 😌مریم الان هر کجا هست وهر بدبختی که داره خودش انتخاب کرده وفقط محمد وامیر بدبخت شدن😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا قسمت آخر(شروع درددل سمیرا بعد از مریم)
برای مریم
❣❣❣❣❣❣
مریم جانم عزیزم غصه نخور بعد از تنهایی فقط خدا است که بنده یی را که خلق کرده تنها نمیزاره
فقط با خدا باش وهر درد دلی داری را با خدا درمیان بزار
خودش بهترین ها را برات رقم میزنه
سن کم وتنهایی وبی کسی ادم را به هر کاری مجبور میکنه تا به خودت بیای ابروت از دست رفته
خدا همه را از شر شیطان نجات بده به امید یک زندگی تازه دوباره تلاش کن خدا همین هوالی است برای زندگی منم دعا کن 😘😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
با هم یه خونه بخریم تا راحت زندگی کنیم تا تو برای خودت اتاق داشته باشی .گفتم نه،اگه میشه دوتاخونه کنارهم بگیر.مهدی اومد جلو وبوسیدم و گفت یه خونه میخریم که بزرگ باشه هر وقت تو خواستی سهم تو رو میدم ، سه دونگ تو سه دونگ من.اگه خونه رو بفروشیم فقط میشه یه خونه بخریم.اصلاراضی نبودمبا مهدی ومریم زندگی کنم.مهدی خیلی جدی گفت من مشتری هم پیداکردم فقط کافیه که توامضاکنی،ودریک چشم به هم زدن یه کاغذی جلومگذاشت وگفت امضاکن.گفتم این چیه؟گفت وکالت نامه هست توامضاکن بقیه کارهابامن.تو رودربایستی قرارگرفتم،بهش اعتمادداشتم ولی دلم نمیخواست بهش وکالت بدم.مهدی گفت امضاکن عزیزم امضاکن وخیالم. وراحت کن .یه خونه بزرگ میخرم ودیگه خیالم ازبابت توهم راحته.یک هفته بعدمهدی اومدوگفت خونهخریده،رفتیم وخونه رو دیدیم،خونه بزرگ وشیکی بود.خونه سه خوابه بودکه یک حیاط خلوت پشت خونه داشت وتوی حیاط خلوت یه انباری بودکه یه درش توی حیاط خلوت بازمیشدویه در دیگش تویکی ازاتاقهامیخرد.از
یکی ازاتاقهاخیلی خوشم اومدکهگفتم برای خودم میزارمش.رپزجمعه اسباب کشی کردیم.مهدی رفت وتمام وسایل مامان هم آورد.بادیدن وسایل خیلی سوختم.مریم یهورفتارش تغییرکرد.وسایل خودم رو بردم تو اتاقی که پسندیده بودم که یه دفعه مریم باعصبانیت اومد تواتاق و کارتون کتاب های من رو برداشت و گفت:اینجا اتاق منه ،گفتم:مریم من این اتاق رو می خوام ،با پر رویی گفت : اتاق تو رو من اتنخاب می کنم و با کارتونها از اتاق بیرون رفت.داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. رفت تو انباری.فکر کردم شوخی می کنه ولی کارتونهاروگذاشت رو زمین و گفت اینجا اتاق توئه و رفت.رفتم دنبالش و پشت لباسش رو گرفتم و گفتم: کور خوندی من اونجانمیرم . باقیافه وحشتناکی که به خودش گرفته بود گفت تو یک نفری اینجا برات خوبه ،مبارکت باشه.گفتم مریم جون این همه اتاق چرامن بیام توانباری.یهوشروع کردبه جیغ زدن،مهدی داشت اسباب ها رومی آوردداخل.صدای مریم رو که شنیداومدوگفت چی شده مریم؟مریم بامشت میکوبیدتوسینه خودش وگفت مهدی به من بگومن تو این خونه اختیاردارم یاندارم.خواهرجونت بهترین اتاق روبهش دادم داره نازمیکنه.گفتم مریم توانباری دادی به من میگی اتاق.چرابایدتوانباری زندگی کنم،مهدی جان سهم من روبده میرم خونهمیگیرم الان هم وسایلم رو برمیدارم ومیرم.مهدی گفت این حرف رونزن، سمیرابرو اتاق روبروی آشپزخونه روبردار .مریم نذاشت مهدی حرفی بزنه گفت نه اون اتاقه برای فربد گذاشتم ویه اتاق هم که برای خودمون هست واتاق دیگه هم میخوام اسباب های اضافیم روبزارم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿