دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
ماه هشت بارداری بودم همراه با مادرشوهرم رفتیم حرم آقا امام رضا و یک گوشه نشستیم و نماز و بعد هم قرآن خوندن یک خانوم هم کنارم بود وقتی باهام صحبت کرد یک لهجه خیلی قشنگی داشت گفت اهل تبریز بود هی ازم سوال میکرد و بچه خود مشهدی و چند سالته و از این چیزا مادر شوهرمم در حال قرآن خوندن و یک چشمشم به من و اون خانوم🤨🤨
از آخر خانومه گفت برای پسرم که دانشجوی مشهده دنبال یک دختر میگردم تا دیدمت به دلم نشستی منو میگی ذوق کردم اینقدر نه برای این حرفش برای اینکه جلو مادرشوهرم این حرفو زد و اونم شنيد و مادرشوهر هم چنان در حال قرآن خوندن اما صداشو بالاتر برده بود 😂😂😂
گفتم حاج خانوم من ازدواج کردم و یه تو راهی دارم و چادر رو دادم کنار و نشون دادم شکمم رو بنده خدا کلی معذرت خواهی کرد و گفت اصلا شکمت معلوم نبود دخترم ببخشید و بعد هم پا شد از اونجا رفت و من تو ابرها سیر میکردم تا برسیم خونه به شوهرم جریان رو بگم 😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
یه بچه ابتدایی بودم که مادرم قهر می کرد می رفت خونه باباش. هنوز هم که بهش فکر میکنم سرم منگ میشه. اینا اصلا نمی فهمیدند دارند چه بلایی سر بچه هاشون میارن. مادرم فکر می کرد اینجور پدرم اصلاح میشه ولی پدر مثل یک کوه سنگی هیچوقت تکان نخوردحس اینکه شاید دیگه هیچوقت مادرم رو نبینم منو دیوانه می کرد. می رفتم توی کوچه بچه های همسایه رو با مادرشون می دیدم وقتی دست در دست هم می رفتند خونه آه از نهادم بلند می شد، کارتون میدیدم یاد مادرم می افتادم، توی مدرسه می گفتم اینا همه مادر دارند اما من ندارم میومدم خونه مادر نبود، یهو انکار زیر پام خالی شده بود و داشتم سقوط می کردم اما به پایین نمی رسیدم. پدرم برای آشتی جلو نمی رفت و حتی کسی جرات نداشت توی خونه صداش بزنه. فقط می نشست یه گوشه و خودخوری می کرد. حتی اینکه یه برنج هم درست کنه برای شام، عرضه اونم نداشت سر کلاس یهو میزدم زیر گریه و همه تعجب می کردند. معلم فقط می گفت برو بیرون دست و صورتتو بشور و هیچوقت نمی پرسید دلیل چیه! شاید فقط می پرسید کسی فلانی رو اذیت کرد و بچه ها می گفتند: اجازه آقا نه! انگار حتی برای اونم مهم نبودمحس «رها شدن» تا همیشه در شخصیت من موند. بعدها حتی اگه یه دوست معمولی هم منو ول می کرد تا مدت ها افسرده بودم و غمگین حالا چه برسه به رابطه عاطفی. حسی که مدام به خودت میگی: حتما من بد بودم، کم بودم، زشت بودم، نخواستنی بودم و ...، حسی که همه شما شاید تجربه کردید حس «رها شدن» تا همیشه در شخصیت من موند. بعدها حتی اگه یه دوست معمولی هم منو ول می کرد تا مدت ها افسرده بودم و غمگین حالا چه برسه به رابطه عاطفی. حسی که مدام به خودت میگی: حتما من بد بودم، کم بودم، زشت بودم، نخواستنی بودم و ...، حسی که همه شما شاید تجربه کردیدهمیشه هم وقتی مادرم با آشتی کنان بر می گشت پدرم با وقاحت تمام می گفت فلانی برای تو از همه بی تاب تر بوده ..! بی تاب ؟! من داشتم آب می شدم، داشتم سکته می کردم، بی تاب بودم؟! گناه من چی بود بچه اینا شدم؟ یه آدم چقدر باید بخوره؛ از خانواده، جامعه، شاید خیلی وقت ها به طرف کسانی کشیده شدم که فکر کردم منو دوست دارند و شاید خلأ اون دوست داشتن در کودکی پر بشه اما اونا هم «رها کردند.» شاید هیچوقت به این فکر نکردند این آدم که ولش می کنیم زخم های عمیقی از کودکی در روحش داره و شاید خیلی ضربه ببینه که دیدامیدوارم که زمانی به جایی برسم که بتونم بچه هایی که اینقدر زخم های عمیق در زندگی دارند رو به سرپرستی قبول کنم. می دونم با تمام وجود می تونم اونا رو درک کنم و شاید بهشون کمک کنم که چگونه مشکلات رو پشت سر بگذارند. این آرزویی است که مدتهاست به اون فکر میکنم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
من یه دهه هشتادی ام
دو تا بچه دارم،
ولی هنوز دلم سنگینه از کمبود محبت عمیقی که دارم💔
مادر پدرم طلاق گرفته اند
دوازده ساله...
یعنی بی پدر بزدگ شدم
و بی مادر!!!
مادر صمیمی و قابل اعتمادی نداشتم..
یعنی یتیمی محض!!
چون تک فرزندم...
مادرم با اینکه درست مثل پدرم استاد دانشگاهه و مثلا باس فرهنگ و اینا داشته باشه به شکل بیمارگونه ای شکاکه
خیلی وحشتناک!! به همه...
کلی تهمت الکیِ جنسی(مثلا خودارض... و دوست پسر بازی) و تهمت دزدی خورده ام..
و به خاطرشون کتک های دردناک و آسیب زا ...
هیچ موقع برام وقت اختصاصی نداشت... وقت نداشت به سوالم فکر کنه چه برسه جواب بده
چرا انتظار دارید باهم خوش می گذرونیم ؟ میگم که نه وقت داشت نه خوش رفتار و فهیم بود که صمیمی باشیم من برای مدرسه رفتن پرواز می کردم با اینکه... حالا بعدا میگم...
باس چند بار صداش میزدم چون همه اش سرش تو مقاله و کاغذ بود واسه پول درآوردن و خرج من کردن
خرج ؟ یعنی غذای رستورانی و همیشگی
و گرنه ما وقت خرید لباس هم رفتن نداشتیم واسه همین من هیچ وقت وسایلی که باس واسه مدرسه به طور جنبی می خریدیم ( کاردستی و..) نداشتم که ببرم و شروع بی نظمی ها و مشق ننوشتن هام بود
وقت تفریح و کلاس تقویتی نداشتیم..
چشم و گوشم بسته بود چون تنها تفریحم نشستن تو دفتر کار مامان و خوندن کتاب بود نه تبلت نه تلویزیون... البته از همین یه کارش خوشحالم که تبلت نداد دستم 👍ولی خب دوست ناباب که همونه...
دقت کنید مادرها! شنیده ام که اگه بچه رو وقتی تو سن پایین مطیعه هرجا خودت دوست داری دنبال خودت بکشونی اینور و اونور و نظرش رو نخوای!!! فقط یکی از دلایل سرکشی و طغیان نوجوونیشه... واسه من که راسته..
اگر مراقب کارهام بود ، بازرسی و پلیس بازی بود نه محافظت نامحسوس و دلسوزانه مثل یه دوست! افتاد؟؟؟
مثلا از بدبینی هاش بگم ، فکر می کنه پدرم قصد قتلش رو داره...
بابام نه شماره مامانم رو داره که یه وقت ردیابی نشیم از رو سیمکارت ، نه آدرس خونه رو داره ، اگر میرفتیم سفر ، از مواد غذایی تو خونه استفاده نمی کرد یا لباس ها رو نمی پوشید تا بشوره!!می گفت ترور بیولوژیک میشم ، اگر می فهمید بابا اومده شهر نزدیک مون(تهران) تا دوهفته آواره بودیم تو امامزاده و حرم و خونه دوست و آشنا!! این یعنی من دوهفته یه بار حموم برم لباس شسته و اتو کشیده واسه مدرسه نداشته باشم کتاب هام خونه جامونده باشه و تحقیر شده باشم واسه آویزون بودن...
و در نتیجه هیچ دوستی نداشته باشم ، به قبل که نگاه میکنم من همیشه یا داشتم گدایی می کردم که کسی باهام دوست بشه یا تو اکیپی جا بگیرم یا از اکیپی که خودم به عنوان سر دسته ناباب ها زده بودم طرد می شدم...
ناباب ها یعنی بی نظم ها و بعد یعنی گعده های مثبت ۱۸
که البته من باورشون نکردم می گفتم اینا بچه هستن و از خودشون درآورده اند
همین حرفم هم معنی داره
یعنی نمی دونستم پریود چیه
و نیمه شعبانِ کلاس ششم که رفتم غسل توبه کنم از این دورهمی های زشت ، تو حموم... وای... خیلی ترسیدم نمی فهمیدم از کجا داره خون میاد!!😳 واسه چی؟؟ من هیچ چیز نمی دونستم و این خیلی بده خیلی شکستم وقتی روز بعد مامان رخت خوابم رو دید و با القای حس بد بهم گفت انگار یه اتفاق زشت و بد افتاده برام
ناراحت بودم که باور نکرده بودم و به بزرگترم مثل مادر اعتماد کرده بودم
هیچ شخصیتی برای خودم قائل نبودم و اعتماد به نفس نداشتم
پس هم تارک الصلاه بودم هم خودارض... می کردم(که معروفه به مرض تنهایی)
این بیشتر از قبل احساس بد بهم می داد و جلوی پیشرفتم رو می گرفت
همیشه و همیشه آرزو داشتم که لااقل از معلمهام توجه بگیرم اونا ازم تعریف کنن تا حالم بهتر بشه و بتونم به یکی شون اعتماد کنم و براش ننه من غریبم کنم تا یه بار بغلم کنه💔
این جوری همش ول بودم جلوی دفتر معلمها حتی اگر جای پرتی بود تا یه لحظه ببینندم! یعنی سریش بودن و حقارت بیشتر...
به خدا که این دوسال تحصیلی آخرم که به کرونا خورد و ازدواج کرده ام ، ... حالا که می دونم دیگه هیچ وقت شرایط دیده شدن توسط یه معلم رو پیدا نمی کنم داغونم!! چون کسی رو ندارم
دلم مادر می خواد...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان👇🍃
📚 #داستان_شب
یه شرکت بزرگ بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی را برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت.
پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید.
سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده و یک نفر که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما می توانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن انتخاب کنید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را بطور کامل شرح دهید.
قاعدتا این آزمون نمی تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید او را نجات دهید هر چند او خیلی پیر است و به هر حال فوت خواهد شد
شما باید پزشک را سوار کنید زیرا او قبلا جان شما را نجات داده و این فرصتی است که می توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعدا جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست بدهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، تنها شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم زیر باران منتظر اتوبوس می مانیم.
پاسخی زیبا و درست
مسلما همه می پذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمی کند.
چرا؟ زیرا ما هرگز نمی خواهیم داشته ها و مزیت های خودمان را (ماشین) (قدرت) (موقعیت) از دست بدهیم.
اگر قادر باشیم ، محدودیت ها و مزیت های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات می توانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک متن خوب🍃👇
خیلی اتفاقی تاریخ گوشیم رو بردم به دوسالِ بعد ...
دوسال بعد ولی توی همین روز و همین ساعت ...
به این فکر کردم که دوسال دیگه، یه روز و ساعتی مثل الان حالم چجوریه؟ اونی که دلم در به در دنبالشه کجای زندگیمه؟ تو خـاطره هام؟ تو سطل زبالهی ذهنم یا وسط زندگیم؟ دو سال از عمر من پای رویاش گذشته یا خودش؟ اینی که امـروز حسرتِ نداشتنش آتیش میزنه به خوشی هام، دو سال دیگه اصلا اسمش رو یادمه ؟
دوسال شاید به نظر خیلی کم باشه اما
وقتـی هنوز جوونی و میتونی روزای خـوب داشته باشی یه عُمــره؛ وقتی میتونی با رفقات اون دوسال رو خوش بگذرونی و کیف دنیا رو بکنی میشه یه عُمر ...
نباید روزای خــوب زندگی، بشه تلف آدمی که جز آرزوی داشتنش هیچی ازش نداریم و حتـی عشقمون رو باور نداره ...
پس بریز دور آدم هایی رو که فقط یه فضای بزرگ از قلبت رو احاطه کردن و زندگیت از حضورشون خالیه؛ شب ها به خـاطرش بالشتت خیسه و اون گرمه سرش با خوشی های خـودش؛ بریز دور آدمهایی رو که روزای خـوب جوونیت رو به اسمِ عشق
میدزدن ازت ...
بریز دور یه طرفه ها رو ...
#فاطمهصابرینیا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا قسمت آخر(شروع درددل سمیرا بعد از مریم)
نظر شما برای مریم
❣❣❣❣❣
من این درددل مریم رو میخونم به خصوص دیشب خیلیش مونده بود خوندم تا صبح خوابم نبرد و گریه میکردم به خطاهام فکر میکنم به اشتباهاتم....
که چقدر ادم گناه میکنه وتوبه میکنه و این خداست که میبخشه ...
خداست که بر روی ادم نمیاره چه گناهانی کردی....
شیطان یکی از کاراش کوچیک جلوه دادن گناهه... ویکی فراموش کردن...
و یکی توجیه کردن....
ادم نمیتونه قضاوت کنه اما ویژگی شیطان اینه....
من خودم گناه کنم سعی میکنم خودمو توجیه کنم یا مثلا گناه نباشه دعوا میکنی با یکی و مثلا یکی رو میزنی... بعدش عذاب وژدان داری... شیطان میگه حقشه و فلانه و .... درحالی که ناحقی کردی ولی نفس لوامه میگه داری می بینی به کجاها کسیده میشی.... و اگه ادم یه گناه رو چندین بار تکرار کنه اون نفس لوامه ضعیف میسه صداشو نمی شنوی که بهت هشدار میداد... سعی میکنی بی تفاوت باشی....
و اینحاست که خدا چون خییییلی دوستت داره و نمیخواد بیشتر از این تو گناه باسی فقط یه هشدار بهت میده.... بازم نفهمی هشدارای قوی تر... و الی اخر
و فرق پدر و مادر با خدا اینجاست که خدا از رگ گردن بهمون نزدیکتره به این معنیه که پشیمون بشی... خدا گناهتو روت نمیاره..... می بخشتت.. به شرط جبران....
اما ادمای اطراف نمیتوننن مثل خدا باشن.... . ان شاالله خدا همه ی گناهانمونو ببخشه.. و عاقبتمونو ختم به خیر کنه....
خدا یک لحظه مارو به حال خودمون نگه نداره ... و ان شاالله راهمون مهدوی باشه
یاعلی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿