eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
623 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک هشدار👇🍃
مجرد بمون، تا زمانیکه که کسیو پیدا کنی که دنبال بازی نیست و میدونه هدفش از رابطه چیه!.....🌱🌸 مجرد بمون تا زمانیکه به جای استرس و اضطراب اینکه کجاست و با کی رفته و کِی آنلاینه؛ احساس آرامش و امنیت داشته باشی. مجرد بمون تا زمانیکه دوست داشتن فقط در حد حرف نباشه و توی رفتارای طرفتت ببینیش. مجرد بمون تا زمانیکه کسی رو پیدا کنی که به تو احساس دلبستگی بده نه وابستگی! مجرد بمون تا زمانیکه کسی باشه که تو لحظات سخت کنارت بمونه و حالت رو بهتر کنه. مجرد بمون تا زمانیکه یه نفر تفاوت و ایرادات رو درک کنه و بهش احترام بزاره! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا قسمت آخر(شروع درددل سمیرا بعد از مریم)
❣❣❣❣❣❣ سلام خیلی سعی کردم جلو خودمو بگیرم و نظر ندم ولی نتونستم بازم هرکسی باتوجه به عقاید خودش داستان زندگی مریم رو برای خودش تفسیر میکنه ولی اگه من قاضی بودم به مریم تاحدودی حق میدادم ولی کارش رو درک نمیکنم میفهمم که کمبود محبت داشته، تحت فشار بوده و حامی نداشته. اما چطور تونسته حدود پنج شش سال به اینکارش ادامه بده؟ خیانت کردن حفره های روحی تو درمان کرد مریم جان؟ نه نکرد به هرحال موقع خوندن داستان هرانتظاری رو داشتم جز این حداقل بعد خیانت اولت و ندونستن پدر بچه ات باید متوجه عمق فاجعه میشدی نه اینکه کورکورانه ادامه بدی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃 زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره! زندگی گل به توان ابدیت... سهراب سپهری🌼 🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#مریم#درد_دل_اعضا قسمت آخر(شروع درددل سمیرا بعد از مریم)
نظر اعضا ❣❣❣❣❣ سلام اون خانمی ک راجب مریم نظر داده و. گفته کار مریم اشتباه بوده من همسرم حتی بهم نمیگه دوستت دارم و من تا عمر دارم کنیزش هستم من نمیام بگم کار مریم کاملا درست بود مریم میتونست همون اول جدا شه یا هر کار دیگه هیچ کاری به مریم ندارم ولی من با تو کار. دارم همونجوری ک نوشتنت خیلی بد بود اینو بدون تو با این طرز فکرت فقط میتونی فکر کنی ی زن کنیز همسرشه و تو تا ابد در همین حالت کنیز بودن میمونی و اینکه من نمیدونم تو زندگیت چی گذشته ولی تو نمیتونی خودتو با مریم مقایسه کنی مریم از ی طرف خانوادش فشار میاوردن که پول از طرف دیگه عشقش ک گولش زد از طرف دیگه رفتار شوهر و خانوادش و در اخر هم ارزو هایی ک داشت مریم مثل همه دوست داشت دکتر معلم یا مهندسی یاذهر چیزی بشه دوس داشت ایندش روشن باشع وقتی تو سن هفتده سالگی خودشو تویی ی زندگی بی روح و بی احساس ک هر روز کتک میخورد دید نتونست تحمل کنه ن کار ت ن کار مریم درست نیست یذره بانو بودن رو یادبگیرید احترام به خودتون بزارید هم کار تو هم کار مریم بی احترامی به خودتونه تو تفاوت زیادی با مریم نداری هر دوتون خودتون رو کوچیک. کردین فقط با روش های متفاوت تو وخودتو کنیز میدونی مریم خودشو ه*رزه یذره انسان باشیم و همو درک کنیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: [‏كُلما نظرتُ إليهِ شعرتُ بأنّ قلبي دافئًا] هر بار که او را دیدم! احساس کردم قلبم گرم است🌿'(: @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
اتاق دیگه هم میخوام اسباب های اضافیم روبزارم.مهدی داد زد وگفت معلومه چی میگی خواهرم بره توانباری،سمیرابرو هراتاقی که میخوای روبردار.باحرف مهدی مریم شروع کردبه خودش کتک زدن.مهدی رفت به طرفش که به مهدی حمله کردوشروع کردن به همدیگه کتک زدن.یه گوشه ایستاده بودم ونگاه میکردم که مریم یهو اومدبه طرفم وکتکم‌ زد وفحشم میداد.مهدی اومدجلو ومریم روپرت کرد روزمین.فربدتواین وسط گریه میکردوجیغ میزد،بغلش کردم ورفتم توحیاط.بعدازچند دقیقه مهدی اومدوفربدرو‌ ازبغلم‌ گرفت وگفت سمیرابیا‌فعلابرو تو انباری تاخودم‌ فرداراضیش کنم.گفتم نمیرم چرابایدبرم.بعدازکلی بحث کردن بامهدی ،گفتم میرم ولی تافردا،بعدش اگه بمیرم هم نمیرم.رفتم توانباری،مهدی هم وسایلم روآورد.روی تخت درازکشیدم،خیلی سردبود.مهدی یه بخاری نفتی که برا مامانم بودآوردوکنارتختم گذشت وسرم رو بوس کردو گفت قربون تو خواهرحرف گوش کنم برم.تاصبح بیداربودم وگریه میکردم.بابام بازنشسته بودقرارشده بودکه دوستاش کارهای حقوق بابام رو انجام بدن وحقوق بابام رو به من بدن ولی هنوزخبری نبود.گفتم بایدخودم برم دنبال حقوق بابام وازاین بی پولی بیرون بیام.هر روزبایدازمهدی پول میگرفتم برای مدرسه ومریم بااخم نگام میکرد.صبح زودبیدارشدم ورفتم مدرسه تاچشمم بهشون نیفته.قبل ازکه برم مدرسه رفتم کیوسک تلفن وبه دوست بابام آقای سپهری که من ومهدی ازبچگی بهش عمو میگفتیم زنگ زدم .مهدی بهم گفته بود که عمو سپهری دنبال کارهای حقوق بابا هست.بااولین زنگ گوشی رو برداشت.تاسلام کردم فوری عمو گفت؛سلام دخترم تو کجایی پیدات نیست ؟گفتم بهتون نیاز دارم میشه کمکم کنین .گفت : باشه عمو جون.راستی پولاتو گرفتی ؟ گفتم چه پولی عمو من که پولی نگرفتم .گفت عموجون‌حقوق بابات بنام‌توشدودفترچه هم دست مهدی هست.حقوق شش ماه برات واریز کردن.هفته گذشته دفترچه حسابت به مهدی دادم .عمو جون تو رو خدا بی دیدنمون ،راستی پیش هادی راحتی ؟ گفتم آره خوبم چشم میام. خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم ،به خودم‌گفتم چرا مهدی دفترچه حساب روبهم نداده شاید می خواست اون پول رو به من نده، و هزار فکر دیگه میکردم.خیلی ازمهدی عصبی بودم.تومدرسه تازنگ آخرگریه میکردم،دوستام فکرمیکردم بخاطرمامانم وبابامه،دلداریم میدادن.ظهرکه رفتم خونه رفتم توانباری دیدم مریم وسایلم رومرتب کرده وحتی قاب عکسام هم به دیوارزده،فهمیدم که دیگه بایدتوانباری باشم،مطمئن بودم اگه حرفی برنم به ضررم تموم میشه.بدون اینکه نهاربخورم درازکشیدم تامهدی بیاد.مهدی که اومداصلا نیومدسراغم روبگیره،رفتم توهال مهدی داشت چای میخورد. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
یک زندگی یک داستان🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
استاد نازنینی داشتیم در دوران دانشجویی. تلاش می‌کرد حرف‌های درشت اجتماعی را به گونه‌ای با شوخی و خنده بیان کند که آدم لذت ببرد. روز اول کلاس، آمد روی صندلی نشست و بی‌مقدمه و بدون حال‌و‌احوال‌پرسی رو به یکی از پسرهای کلاس کرد و گفت: اگه امروز که از خونه اومدی بیرون، اولین نفر تو خیابون بهت می‌گفت زیپت بازه، چی‌کار می‌کردی؟ پسره گفت: زود چکش می‌کردم. استاد گفت: اگر نفر دوم هم می‌گفت زیپت بازه، چطور؟ پسره گفت: با شک، دوباره زیپم رو چک می‌کردم. استاد پرسید: اگر تا نفر دهمی که می‌دیدی، می‌گفت زیپت بازه، چطور؟ پسره گفت: شاید دیگه محل نمیذاشتم. استاد ادامه داد‌: فرض کن از یه جا به بعد، دیگه هرکی از جلوت رد می‌شد، یه نگاه به زیپت می‌انداخت و می‌خندید. اون‌موقع چی‌کار می‌کردی؟ پسره هاج‌ و‌ واج گفت‌: شاید لباسم رو می‌انداختم روی شلوارم. استاد با پرسش بعدی، تیر خلاص رو زد: حالا اگر شب، عروسی دعوت باشی، حاضری بری؟ پسره گفت: نه! ترجیح میدم جایی نرم تا بفهمم چه مرگمه. استاد یهو برگشت با حالتی خنده‌دار گفت: دِ لامصبا! انسان این‌جوریه که اگر هی بهش بگن داری گند می‌زنی، حالا هرچی باشه، باورش میشه داره گند میزنه. امروز صبح سوار تاکسی شدم، راننده از کنار هر راننده‌ی خانمی رد می‌شد، کلی بوق و چراغ می‌زد. آخرسر هم با صدای بلند داد می‌زد که: بتمرگ تو خونه‌ت با این دست‌فرمونت. خب این زن بدبخت روزی ده بار این رو از این و اون بشنوه، دست‌فرمونش خوب هم که باشه، اعتمادبه‌نفسش به فنا میره! پس‌فردا میخواین ازدواج کنین، دوست دارین شریک زندگیتون یه دختر بی‌اعتماد‌به‌نفس باشه یا یکی که اعتمادبه‌نفسش به شما انرژی بده؟ بعد برگشت رو به همه‌ی کلاس و گفت: حواستون باشه! اگر امنیت هر آدمی رو از میون ببرین، نه تنها خدا طعم شیرین زندگی رو بهتون حروم میکنه، جهانی رو که توش قراره زندگی کنین رو هم خراب می‌کنید. دو سال بود دانشجو بودیم، هیچ‌وقت نشده‌ بود این‌جوری به قضیه نگاه کنیم. یادم میاد بهترین تعاملات دانشجویی زندگی‌مون، بعد از کلاس اون استاد شروع شد؛ تعاملاتی با بیشترین تلاش برای ساختن و نگهداری امنیت آدمای دور و برمون... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سیاست🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
〰یه قانون هایی هست که برای همه ی مردهای نرمال جواب میدهد : 1⃣ تایید کردنش در برابر دیگران😉 2⃣ تعریفش رو کردن در جمع 3⃣ ضایعشون نکنید به خاطر اشتباهشون 4⃣ بگذارید فکر کنه مرد سالاریه تو خونتون هست. ولی مدیریت کنید😊 5⃣ مقایسشون نکنید با مردهای دیگه 6⃣ نیازتون رو بدون وظیفه گذاری بیان کنید.☺️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿