#دلبرووووون:
[كُلما نظرتُ إليهِ شعرتُ بأنّ قلبي دافئًا]
هر بار که او را دیدم!
احساس کردم قلبم گرم است🌿'(:
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
اتاق دیگه هم میخوام اسباب های اضافیم روبزارم.مهدی داد زد وگفت معلومه چی میگی خواهرم بره توانباری،سمیرابرو هراتاقی که میخوای روبردار.باحرف مهدی مریم شروع کردبه خودش کتک زدن.مهدی رفت به طرفش که به مهدی حمله کردوشروع کردن به همدیگه کتک زدن.یه گوشه ایستاده بودم ونگاه میکردم که مریم یهو اومدبه طرفم وکتکم زد وفحشم میداد.مهدی اومدجلو ومریم روپرت کرد روزمین.فربدتواین وسط گریه میکردوجیغ میزد،بغلش کردم ورفتم توحیاط.بعدازچند
دقیقه مهدی اومدوفربدرو ازبغلم گرفت وگفت سمیرابیافعلابرو تو انباری تاخودم فرداراضیش کنم.گفتم نمیرم چرابایدبرم.بعدازکلی بحث کردن بامهدی ،گفتم میرم ولی تافردا،بعدش اگه بمیرم هم نمیرم.رفتم توانباری،مهدی هم وسایلم روآورد.روی تخت درازکشیدم،خیلی سردبود.مهدی یه بخاری نفتی که برا مامانم بودآوردوکنارتختم گذشت وسرم رو بوس کردو گفت قربون تو خواهرحرف گوش کنم برم.تاصبح بیداربودم وگریه میکردم.بابام بازنشسته بودقرارشده بودکه دوستاش کارهای حقوق بابام رو انجام بدن وحقوق بابام رو به من بدن ولی هنوزخبری نبود.گفتم بایدخودم برم دنبال حقوق بابام وازاین بی پولی بیرون بیام.هر روزبایدازمهدی پول میگرفتم برای مدرسه ومریم بااخم نگام میکرد.صبح زودبیدارشدم ورفتم مدرسه تاچشمم بهشون نیفته.قبل ازکه برم مدرسه رفتم کیوسک تلفن وبه دوست بابام آقای سپهری که من ومهدی ازبچگی بهش عمو میگفتیم زنگ زدم .مهدی بهم گفته بود که عمو سپهری دنبال کارهای حقوق بابا هست.بااولین زنگ گوشی رو برداشت.تاسلام کردم فوری عمو گفت؛سلام دخترم تو کجایی پیدات نیست ؟گفتم بهتون نیاز دارم میشه کمکم کنین .گفت : باشه عمو جون.راستی پولاتو گرفتی ؟ گفتم چه پولی عمو من که پولی نگرفتم .گفت عموجونحقوق بابات بنامتوشدودفترچه هم دست مهدی هست.حقوق شش ماه برات واریز کردن.هفته گذشته دفترچه حسابت به مهدی دادم .عمو جون تو رو خدا بی دیدنمون ،راستی پیش هادی راحتی ؟ گفتم آره خوبم چشم میام. خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم ،به خودمگفتم چرا مهدی دفترچه حساب روبهم نداده شاید می خواست اون پول رو به من نده، و هزار فکر دیگه میکردم.خیلی ازمهدی عصبی بودم.تومدرسه تازنگ آخرگریه میکردم،دوستام فکرمیکردم بخاطرمامانم وبابامه،دلداریم میدادن.ظهرکه رفتم خونه رفتم توانباری دیدم مریم وسایلم رومرتب کرده وحتی قاب عکسام هم به دیوارزده،فهمیدم که دیگه بایدتوانباری باشم،مطمئن بودم اگه حرفی برنم به ضررم تموم میشه.بدون اینکه نهاربخورم درازکشیدم تامهدی بیاد.مهدی که اومداصلا نیومدسراغم روبگیره،رفتم توهال مهدی داشت چای میخورد.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
استاد نازنینی داشتیم در دوران دانشجویی.
تلاش میکرد حرفهای درشت اجتماعی را به گونهای با شوخی و خنده بیان کند که آدم لذت ببرد.
روز اول کلاس، آمد روی صندلی نشست و بیمقدمه و بدون حالواحوالپرسی رو به یکی از پسرهای کلاس کرد و گفت: اگه امروز که از خونه اومدی بیرون، اولین نفر تو خیابون بهت میگفت زیپت بازه، چیکار میکردی؟
پسره گفت: زود چکش میکردم.
استاد گفت: اگر نفر دوم هم میگفت زیپت بازه، چطور؟
پسره گفت: با شک، دوباره زیپم رو چک میکردم.
استاد پرسید: اگر تا نفر دهمی که میدیدی، میگفت زیپت بازه، چطور؟
پسره گفت: شاید دیگه محل نمیذاشتم.
استاد ادامه داد: فرض کن از یه جا به بعد، دیگه هرکی از جلوت رد میشد، یه نگاه به زیپت میانداخت و میخندید. اونموقع چیکار میکردی؟
پسره هاج و واج گفت: شاید لباسم رو میانداختم روی شلوارم.
استاد با پرسش بعدی، تیر خلاص رو زد: حالا اگر شب، عروسی دعوت باشی، حاضری بری؟
پسره گفت: نه! ترجیح میدم جایی نرم تا بفهمم چه مرگمه.
استاد یهو برگشت با حالتی خندهدار گفت: دِ لامصبا! انسان اینجوریه که اگر هی بهش بگن داری گند میزنی، حالا هرچی باشه، باورش میشه داره گند میزنه.
امروز صبح سوار تاکسی شدم، راننده از کنار هر رانندهی خانمی رد میشد، کلی بوق و چراغ میزد. آخرسر هم با صدای بلند داد میزد که: بتمرگ تو خونهت با این دستفرمونت.
خب این زن بدبخت روزی ده بار این رو از این و اون بشنوه، دستفرمونش خوب هم که باشه، اعتمادبهنفسش به فنا میره!
پسفردا میخواین ازدواج کنین، دوست دارین شریک زندگیتون یه دختر بیاعتمادبهنفس باشه یا یکی که اعتمادبهنفسش به شما انرژی بده؟
بعد برگشت رو به همهی کلاس و گفت:
حواستون باشه! اگر امنیت هر آدمی رو از میون ببرین، نه تنها خدا طعم شیرین زندگی رو بهتون حروم میکنه، جهانی رو که توش قراره زندگی کنین رو هم خراب میکنید.
دو سال بود دانشجو بودیم، هیچوقت نشده بود اینجوری به قضیه نگاه کنیم.
یادم میاد بهترین تعاملات دانشجویی زندگیمون، بعد از کلاس اون استاد شروع شد؛ تعاملاتی با بیشترین تلاش برای ساختن و نگهداری امنیت آدمای دور و برمون...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
〰یه قانون هایی هست که برای همه ی مردهای نرمال جواب میدهد :
1⃣ تایید کردنش در برابر دیگران😉
2⃣ تعریفش رو کردن در جمع
3⃣ ضایعشون نکنید به خاطر اشتباهشون
4⃣ بگذارید فکر کنه مرد سالاریه تو خونتون هست. ولی مدیریت کنید😊
5⃣ مقایسشون نکنید با مردهای دیگه
6⃣ نیازتون رو بدون وظیفه گذاری بیان کنید.☺️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک اعتماد🍃👇
من ۱۷ سالمه .
میخواستم از تجربه ای که از سادگی خودم دست آوردم بگم
من ۱۴ سالم بود عقد کردم ...🌱🌸
نامزدم واسه کار جای دوری میرفت، واسه منم هنوز گوشی نگرفته بودن که بتونم با نامزدم حرف بزنم، بخاطر همین بعضی وقتا با گوشی خواهرم با نامزدم حرف میزدم ...
شماره نامزدم تو گوشی خواهرم بود، اونام بعضی وقتا با هم چت میکردن، منم میگفتم اشکالی نداره خواهرمه اونم جای برادرش.
خلاصه چند ماهی اینطوری گذشت تا من گوشی گرفتم، یه بار به آبجیم گفتم گوشیتو بده ببینم با نامزدم چی حرف زدین، تا اینو گفتم آبجیم زود هول شد گفت وایسا با گوشی کار دارم، الان میدم، منم به حرکت دستش نگا کردم فهمیدم داره چیزی پاک میکنه، علامت گذاری میکنه، بعد اینکه کارش تموم شد گوشیشو داد، معلوم بود بعضی پیام ها رو پاک کرده، منم شک کردم گفتم به قرآن تو پیام ها رو پاک کردی، اونم دعوام کرد گفت تو بهم شک داری خجالت بکش ..
خلاصه اینا گذشت یه بار گوشیش دستم بود داشتم گالریشو نگاه میکردم یه لحظه به دلم افتاد برم تلگرامشو نگا کنم، رفتم جای مخفی که چت میکنن، رمز داشت، قبلا رمزشو میدونسم، زدم دیدم یه دونه گروه هست ۳ نفره، یکیش آبجیم یکیش دوست آبجیم یکیش اسم پسر به نام نامزدم. پیام هارو خوندم دیدم چه حرفایی که نزدن 😔😔
ولی باور نکردم میگفتم حتما کس دیگه ایه.
باور نمیکردم بهم خیانت کنه، تو کل فامیل همه ازم تعریف میکنن، از زیباییم ، خوشگلیم ، میگفتم من ایرادی ندارم ک نامزدم بخواد خیانت کنه😭 رفتم رو پی ویه اون ک ببینم نامزدمه یا نه، شمارشو نگا کردم دیدم خودشه😭😭
بقرآن داشتم می لرزدیم، هنگ کرده بودم میگفتم خواهری که مثل مامانم مواظبم بود همه جا هوامو داشت چطور میتونه خودشو دوستش با نامزدم بهم خیانت کنن😭
اینم بگم که خواهرم متاهله یه دونه دختر داره از نامزدمم چند سالی بزرگتره، دوستشم همینطور .
من اونشب چیزی نگفتم فقط گریه کردم، به هیچیکی چیزی نگفتم فرداش به خواهرم پیام دادم کثافت چطوری دلت اومد باهام اون کارو کنی خوند ولی جوابمو نداد، به اون یکی خواهرم پیام داده بود ک بهش بگو اون خودش دست بر نمیداشت ..
بعد اون به نامزدم پیام دادم هیچوقت تو و خواهرمو نمیبخشم، بعدش بلاکش کردم ، چون خارج از ایران بود نمیتونست زنگ بزنه، اونموقع با داییش کار میکرد به داییش گفته بود جریانو بعد گفته بود بهش بگو منو از بلاکی در بیاره، بعد از اصرار داییش از بلاکی در اوردم زنگ زد داشت گریه میکرد میگفت غلط کردم منو ببخش منم داشتم گریه میکردم😭😭😭
میگفت دارم میرم حرم توبه کنم تو رو قران فقط واسم یبار فرصت بده ابجیتو دوستش بهم پیام میدادن🙁
(اخر نفهمیدم تقصیر کدومشون بود 😏 )منم فرصت دادم ولی خیلی سنگین جوابشو میدادم . حالا بعد اینکه قضیه رو فهمیدم خواهرم بجای اینکه من قهر باشم اون باهام حرف نمیزد. ولی بعدش خودش آشتی کرد ..
خلاصه با اینکه ۲ سال از اون ماجرا گذشته ولی نمیتونم فراموش کنم 😭
هر روز دارم به اون کارشون فک میکنم گریه میکنم اون دوست آبجیمم نفرین میکنم، ابجیمو بخشیدم ولی دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم اصلا به هیچکس دیگه اعتماد ندارم واقعا سخته خیانت دیدن 😔
خواستم بدونین به هیچکس راحت اعتماد نکنین بد زمونه ای شده خواهر خود ادم وقتی این کارو کنه بقیه ببین چیکارا که ازشون بر نمیاد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه🍃👇
سلام من ده ساله زندگی مشترک دارم و تجربه ی زندگی رو کم و بیش به دست اوردم،
وقتی میخواستم عقد کنم پدر بزرگ عزیزم اومدن کنارم و دستم رو گرفتن و گفتند :
باباجان با هم بسازید هیچ وقت "من" نباشید ، گاهی باید توی زندگی " نیم من " بود
اون موقع شاید درست نفهمیدم منظورشون رو ولی الان میدونم یعنی بعد از ازدواج باید به فکر هم باشیم و هوای هم رو داشته باشیم
منافع ما مشترکه، خوشحالی همسرم توی روحیه ی من اثر میگذره و ناراحتی و خشم من ، زندگی اون رو بهم میریزه ، پس باید نیم من باشیم
اگر جایی خواسته ی من مشکلی برای همسرم ایجاد کنه و بالعکس باید با هم صحبت کنیم و تصمیمی بگیریم که نفع هر دوی ما باشه. این تجربه ی بزرگ زندگی رو با شما به اشتراک می گذارم به این امید که نصیحت پدر بزرگم برای شما هم کارگشا باشه.
🌹 الان یک ساله که ایشون رو از دست دادم اما هیچ وقت این کلامشون یادم نمیره و شد یادگاری درخشان برای من.
لطفا جهت شادی روح پدر بزرگم، معلم بزرگ زندگیم، صلوات بفرستید ممنونم🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿