دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خواستگاری🍃👇
خاطره خواستگاری من
🍃🍃
یه خواستگارداشتم خیلی ازش خوشم میومد. هربارمیومدخواستگاری محال بود گل وشیرینی نیاره.یه بارکه اومده بودن تا پدرم ببینتش بابام دائم بهش تعارف میوه میزد که چرانمیخوری و... بیچاره هیچی نمیگفت ، نگو بابام براش کاردوچنگال نذاشته بود.
جالب اینکه رفتیم توی اتاق صحبت کنیم یادم نمیادچه حرفی زد که من باصدای خیلی بلند غش غش خندیدم ومامانم به خواهرم گفته بودبروبه بهانه میوه گذاشتن تذکربهش بده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
توصیه های این زن 83 ساله را جدی بگیرید
🍃🍃🍃🍃🍃
در این جا نامه ای آورده ام که یک زن ۸۳ ساله به یکی از دوستانش نوشته است. نامه را بخوانید و توصیه های او را قبل از این که دیر شود جدی بگیرید.
آخرین سطر نامه را که بسیار تاثیربرانگیز است روی کاغذ بنویسید و جایی جلوی چشمتان بگذارید.
“برتای عزیز”
مدتی است بیشتر مطالعه می کنم و کمتر گردگیری می کنم.
در حیاط نشسته ام و بدون این که نگران علف های هرز باغچه باشم از منظره باغچه لذت می برم.
وقت بیشتری را با خانواده و دوستانم می گذرانم و کمتر کار می کنم.
زندگی باید الگوی تجربیات برای دوست داشتن باشد نه برای تحمل کردن.
من سعی دارم این لحظات را دریابم و آن ها را گرامی بدارم.
هیچ چیزی را ذخیره یا پس انداز نمی کنم
و از ظروف گران قیمتم در هر مناسبتی استفاده می کنم.
بهترین لباسم را در فروشگاه میپوشم. نظر من این است که هر چه ظاهر بهتری داشته باشم فروش بهتری هم خواهم داشت.
عطر خاصم را برای مناسبت های خاص کنار نمی گذارم بلکه آن را در محیط کار و فروشگاه ها هم استفاده می کنم.
یکی از این روزها کنترلم را روی توانایی هایم از دست می دهم.
پس اگر چیزی امروز ارزش گفتن، شنیدن و عمل کردن دارد می خواهم امروز بگویم، بشنوم و عمل کنم.
اگر مردم بدانند که شاید فردا وجود نداشته باشند امروز چه کارهایی انجام می دهند؟
فکر می کنم به یکی از اعضای خانواده یا یکی از دوستانشان زنگ می زنند.
شاید هم با یکی از دوستان قدیمی تماس بگیرند و از او بابت کدورت ها عذرخواهی کرده و صلح کنند.
شاید هم به یک رستوران چینی بروند و بهترین غذای مورد علاقه شان را سفارش دهند. نمی دانم این ها فقط حدس و گمان من است.
اگر می دانستم وقتم محدود است انجام ندادن همین چیزهای کوچک مرا عصبانی می کرد.
عصبانی برای ننوشتن نامه ای که همیشه دوست داشتم بنویسم.
عصبانی برای نگفتن جمله “دوستت دارم” به همسر و فرزندانم.
من سخت تلاش میکنم، نه برای این که چیزی را برگردانم یا ذخیره کنم، بلکه برای این که خنده و شادی را به زندگی ام بیاورم.
هر صبح که چشم هایم را باز می کنم به خودم می گویم امروز همه چیز خاص است. هر روز، هر دقیقه و هر نفسی که میکشم هدیه ای از طرف خداوند به من است.
شاید زندگی ما آن موسیقی که می خواستیم نباشد اما تا زمانی که زنده هستیم می توانیم با موسیقی زندگی برقصیم.
آیا شما هم به زندگی به دید رقابت نگاه می کنید؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آشنایی🍃👇
همسرم فامیل دور دامادمون هست که دامادمونم غریبست....
توی عروسی برادر دامادمون منو دید، از طریق مادرشوهره آجیم دوخانواده تو عروسی بهم معرفی شدیم....
همون موقع سلام احوال پرسی تو نگاهش یه چیز خاصی بود😍😍😍
گذشت فردا صبح که بیدار شدم رفتم دوش گرفتم دیدم آجیمو همسرش اومدن خونمون منتظر منن که از حموم دربیام!....
اومدم گفتم چی شده گفتن اون آقا پسری که دیشب دیدی خیلی ازت خوشش اومده هرجور شده امشب میخواد بیاد و باهات حرف بزنه...
من درجا گفتم نه الانم میخوام برم دانشگاه، دامادمون گفت اگه من ذره ایی پیشت عزیز هستم اجازه بده امشب بیاد و حرفاشو بزنه بعد بگو نه هیچ اشکالی نداره....
خلاصه اومدو منم با یه نگاه عاشقش شدم الانم کنارم خوابیده😁😁😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
نظر شما برای سمیرا
❣❣❣❣❣❣
سلام خسته نباشی
حوری هستم از خوزستان خواستم درباره ماجرای سمیرا نظرمو بگم
سمیرا جان اول تسلیت میگم بهت به خاطر ازدست دادن پدر و مادرت خدا صبر بده بهت عزیزم خیلی سخته میدونم تحمل کن🖤
سمیرا جان رفتار زنداداشتم عیین ناحقیه اون حرفی ک میگه من تو این خونه اختیار دارم یا نه، خییر اون اختیار نداره چون که سه دونگ برا تو هست و سه دونگش برا داداشت و بااایدد برا این سه دونگی ک تو داری حقتو بگیری کاملااا و اینکه تویی ک تو اون خونه اختیار تام داری نه زن داداشت، اخه اون زن داداشت بچه یتیم گیر اورده و کتکت میزنه من به جات بودم برا کاری که کرده اون خونه رو روسرشون خراب میکردم میخواد علکی حرفشو بازور بگه ینی چی اخه خودشو میزنه و خودشو کتک میزنه میخواد حرفشو بازور پیش ببره و خودشو مظلوم نشون بده اخه سمیرا جان حق رو باید گرررفتت عزیزمم حقوق پدرت هم ک دست داداشت هست رو هم بگیر عزیزم چون اینم حق کامل و مسلمته عزیزم بعدشم به نظرم داداشت باید حقتو بده از اون خونه بعد برو یه جای دیگه زندگی ک حتی اگه تنها باشی ولی زیر بار زن داداشت نباشی ت هنو اول راهی و کلی راه داری باید خرج کنی و اینا و دانشگاه و هزار تا چیز دیگه من به خاطر ماجرات خیلی ناراحتم خیییلی ت دربرابر اون خونه حق داری و تصمیم باید بگیری کجا بخوابی نه اون زن داداشت ک تصمیم بگیره کجا میخوابی ت توی اون خونه هم داری ن زن داداشت پس نزار حقتو بخوره عزیزم
برات ارزوی خوشبختی میکنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک دلبری🍃👇
محض#دلبری
هر وقت همسرت بهت گفت:
یه چیزی بپوش🧥
سرما نخوری🤒
مواظب خودت باش...
شب زود برگرد خونه🏃♂
تو در جوابش بگو:
منم دوستت دارم❤️😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقانه🍃👇
**من وهمسرم توی یه روز بارونی باهم اشنا شدیم...🌱🌸**
یه روز داشتم ازدانشگاه میومدم خونه سر راهم یه باشگاه اسب سواری بود بارونم میومد چه جووووورررررر یه بارونی شدیدی گرفته بود،هوا هم کاملا سیاه و سرد بود...
یه دفه یه اسبی از روبه روم داشت میومد منم که هیچوقت ازاسب نمیترسیدم نمیدونم چی شد یه دفه بدوکردم اون سمت خیابون و همینجور که داشتم میرفتم یه ماشینی بوق زد...
یه آقای باشخصیت که الهی قربونش برم پیاده شد اومد سمتم و گفت خانوم بارون شدیده اجازه بدین برسونمتون...
منم که هیچوقت از این کارانمیکردم رفتم سوارشدم...
همینکه نشستم داخل ماشین بخاری ماشین رو روشن کرد تا خونه هم حرفی نزدیم،حتی یه نگاهم طرفم ننداخت که من معذب بشم...
یه کوچه بالاتر پیاده شدم که کسی نبینه...
بعددوهفته زنگ خونمون زده شد و مادر رضا اومد خواستگاریم...شب خواستگار ی رضا میگفت تا دم در خونتون توی اون بارون شدید تعقیبت کردم،آخه دلمو با نگاهت برده بودی....
.الان سه ساله که ازدواج کردیم وتیر نی نیم به دنیامیاد😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آشنایی🍃👇
داستان عاشقانه ی ما هم از دانشگاه شروع شد...
استادمون بودند،منم از حق نگذریم دختری بور و زیبا هستم که خیلی ها بهم گفتن زییایی و از این حرفها...
خلاصه یکبار برای انتخاب واحد مشکلی برام پیش اومد و باید میرفتم پیش استادمون...
کلاس ما خیلی شلوغه و استاد کمتر دانشجویی رو میشناسه.
گفتم استاد برای درس شما مشکل برام پیش اومده...همون نگاه اول متوجه نگاه خیره ش شدم ولی زود به خودش اومد و پاسخم رو داد...
تا اینکه دوروز بعد گفت بیا اتاقم کارتون دارم،منم با کلی استرس وارد اتاقش شدم بدون حاشیه رفتن یا حرف اضافه گفت:میخوام ازت خواستگاری کنم😐😐
وای من نمیدونستم باید چی بگم🤦♀
گفتم:استاد نمیدونم چی بگم؟؟
گفت:اینجا من استادتون نیستم،قصدم خواستگاریه،شماره پدرتون رو بدین...
شماره رو نوشتم و از اتاق اومدم بیرون،تا۱۰روز نرفتک دانشگاه😂😂😂
تا اینکه بعد از اینکه با پدرم صحبت کرده بودند اومدند خواستگاری..
شب خواستگاری وقتی میخواست بره چشمکی انداخت و گفت:جلسه ی فردا سرکلاس حاضر نشی باید درس منو حذف کنی😉😉
فرداش مجبور شدم برم سرکلاس نامزدم😂😂😂
عشق همگیتون پایدار❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿