eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره عقد🍃👇
سلام من تازه عقد کردم زیاد اهل ارتباط با فامیل اقوام هم نیستیم 😉 فردا ی عقد من خونه شوهرم اینا بودم که عمشون زنگ زدن و با شوهرم صحبت کردن بعد گوشی و داد به من تا من صحبت کنم شوهرمم هی آدامو در می آورد حواسم پرت میشد 🤦‍♀🤦‍♀ بعد عمه خانم گفت خیلی از عقدتون خوشحال شدم منم گفتم مرسی منم خوشحال شدم😨😩😂😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک شهید🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید🍃👇
دلبری های همسران شهید “نماز‌دونفره” 🌸🍃 ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود. ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ. ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ. چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ﻛﻪ ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ. منطقه که میرفت تحمل خونه بدون حمید واسم سخت بود. “وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است” میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ، ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی‌گشت واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد. میگفتن: “بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ..” ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ظرف ﺩﻭ،، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ.” ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که گلی گم کرده ام می‌جویم او را” ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻴﮕﻢ:” …عشق…” “عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است که هرجا لذتی باشد دردن درد مدفون است” ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست. از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ? ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن…؟! ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ! تو تقسیم کار خونه ست. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می‌کرد. ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. 🙂 این در حالی بود که قبل ازدواج ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم. میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم. ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم. روای همسر شهید باکری @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تصویر دلبروووووونه ❣❣❣❣❣❣❣ به وقت -ناهار😍😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🕊 🌸🍃 °|مجرای‌اشڪ‌چشم|° چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران؛ محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه... ؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟ دکتر پرسید : برای‌چی این سوال رومیپرسی پسرجون...؟ محسن گفت : "چشمی کھ برای امام‌حسین«؏» گریه نکنه به درد من نمیخوره... :)" 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
نظر اعضا ❣❣❣❣❣❣ سلام براجواب خانمی که گفتن سال۹۷عروسی کردن ومادرشوهرشون بده یه داستان پدرم میگه یه خانمی بودکه بامادرشوهرش زندگی میکرده واون خیلی بدبوده عروس تصمیم میگیره مادرشوهروبکشه میره عطاری ومیگه یه چیزی میخوام که بی سروصدامادرشوهر وبکشه وکسی نفهمه عطاریه شیشه بهش میده میگه این وببر هرروزبریز توغذاش تایک ماه ولی تواین یک ماه باهاش خوب رفتارکن بهش محبت کن تاوقتی مرد کسی نگه که تومقصربودی عروس یک ماه این کاروانجام میده وروزاخرباگریه میره پیش عطارومیگه دیگه نمیخوام اون بمیره یه دارو بده که اون دیگه نمیره عطارمیگه اون شیشه توش اب بود پس شمااگه خوب باشید اونم خوب میشه ازمحبت خوارهاگل میشود @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
آبروی منو پیش برادر زنم بردی ،گفتم مهدی به خدا این طوری نبود بهم حرفای بدی زد منم ترسیدم اگر دوباره بیاد چیکار کنم ؟ گفت نمیاد مگه مرض داره بیاد به تو حرف بد بزنه و بره ،خواهر جون اگر می خوای تو این خونه زندگی کنی با ما بساز ما که دشمن تو نیستیم وبعدهم مریم میگه رفتی توکیف پولش وپول برداشتی ،مریم ازخوبی خودشه که بهت چیزی نگفته.ازحرفهایی که مهدی داشت میزدتعجب کردم فهمیدم خیلی بیشترازاونچه فکرش میکنم تو گوشش خوندن.بدون خداحافظی سرم انداختم زیرورفتم مدرسه.از مدرسه که تعطیل شدم اومدم خونه،در زدم ،در که باز شد کسی رو ندیدم، رفتم داخل. یک مرتبه حسن رو دیدم که پشت در قایم شده وقهقهه میخنده با سرعت رفتم بطرف اتاقم پرید از پشت یقه لباسم کشید طرف خودش .داشتم سکته می کردم برگشتم و با کیفم زدم تو صورتش و داد زدم مریم بیا بردار وحشیت روبگیر.باخنده گفت صدانده کسی خونه نیست. منم می خوام باهات عروسی کنم امشب میام خواستگاریت ولی شب زفاف رو یک کم جلو انداختم.باکیفم همینجورمیزدمش ولی زور او بیشتربود.اومدکه بوسم کنه با پام لگدزدم توشکمش،تااوندکه‌به خودش بیاددویدم در حیاط بازکردم وتامیتونستم دویدم.سرخیابون مریم رو دیدم که دست فربد رو گرفته وداره میاد.رفتم پشت سرش راه افتادم، بهش گفتم چرابردار دیونت راه دادی توخونه الان میخواست اذیتم کنه.بدون اینکه نگام کنه گفت؛توخل شدی،حسن که الان سرکاره منم که بیرون بودم اون بنده خداهم که کلیدنداره.ازحرفاش فهمیدم که نقشه خودشه ،اونجادیگه امنیت نداشتم.رفتم تواتاق،ازترش چشمم داشت سیاهی میرفت ،یک آن افتادم زمین وسرم خوردبه لبه تخت وخون اومد.روتختم خوابیدم.نمیدونم چقدرگذشت که صدای زنگ در شنیدم وبعدش صدای عموسپهری وزنش.ازخوشحالی داشتم بال درمی آوردم،زن عمواومدداخل بادیدنم سریع زیربغلم گرفت وازاتاق آوردم بیرون،باعصبانیت به مهدی گفت چرااین بدبخت روکتک زدین،مگه خواهرت نیست،خدارا خوش نمیاد.به زن عموآروم گفتم خودم زمین خوردم.مریم که دیدمن این حرف روزدم.روبروی زن عموایستادوگفت اصلاتوچکاره هستی که دخالت میکنی،مگه ما توزندگی شمادخالت میکنیم.مهدی اومدحرف بزنه که عموباتندی هرچه تونست بهش گفت .منم کناردیوارایستاده بودم وگریه میکردم.عمواومدکنارم نگاه به سرم کردگفت بخیه میخوادبیابریم بیمارستان.عمودستم گرفت و بردنم بیمارستان،مهدی هم اومد.اول فشارم رو گرفتن دکتر گفت خیلی پایینه و ازم پرسیدکی غذاخوردی.گفتم؛ دیشب خورش قیمه خودم.مهدی گفت خورش قیمه کجابوده ؟ عمو گفت : دیدم گرسنه هس و چیزی نمی خوره من براش آوردم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک داستان🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
شب🌌 همسرم زندگی مرا نجات داد... دوماه از ازدواج💞 من و همسرم نگذشته بود که اختلافات ما شروع شد، کم کم فهمیدیم که سلایق ما با هم خیلی تفاوت دارد، زندگی ما روز به روز بدتر و بدتر می شد تا جائیکه دیگر در هیچ جا با هم نبودیم، با هم برای یک جای مشترک تفاهم نداشتیم،👎 من دیگر از زندگی با او دلزده شده بودم، مدتی گذشت و همسرم حامله شد، 💓حاملگی او تأثیری در روابطمان نداشت حتی زمانیکه بچه بدنیا آمد ..👶. کم کم بچه دوم نیز به دنیا آمد و ما هنوز همان بودیم که بودیم ... دیگر اصلا هر چیزی که او می گفت من چیز دیگری می گفتم با هم همیشه دعواهای بی حساب داشتیم فقط همدیگر را به خاطر بچه ها تحمل می کردیم، از میان همه کارهایش تنها نماز خواندنش بود که به آن ایراد نمی گرفتم .. به همین شیوه زندگی نامطلوب خود را ادامه دادیم تا پانزده سال از زندگیمان گذشت . دوستی در محل کارم داشتم که از روابط من و همسرم با خبر بود و دختری را به من پیشنهاد داد واز من خواست با او حرف بزنم، و من نیز مدتی بود با او تلفنی📞 حرف می زدم، منتظر هر چیزی بودم که زنم را طلاق دهم و با او ازدواج کنم ... دعواهایمان🗣 شدید تر شد روزگار را به کامش تلخ کرده بودم😩 و حتی بچه ها را کتک می زدم ...👊 تا اینکه چند شبی بود که برای نماز شب🌌 بیدار می شد و نماز می خواند .. یک شب صدای او را شنیدم که بعد از نمازش برای اصلاح من و زندگیمان دعا می کرد و می گریست ...😭 یک لحظه به خود آمدم وخیلی متأثر شدم که من با خودم و زندگی ام و همسرم چه کرده ام، از خودم خجالت😓 کشیدم، متوجه شدم که در طول این چند سال هرگز حتی یک بار جایی را که او بخواهد نرفته ام و هیچ چیزی را مطابق میل او انجام نداده ام. نشستم، چشمانم😢 پر از اشک شد، چقدر با او بد بودم ...😔 سپس از جایم برخاستم و کنارش رفتم پیشانی او را بوسیدم 😚و از او معذرت خواهی کردم ...💐 از آن موقع به بعد زندگی 😍خوب ما شروع شد، هر جا که می گفت می رفتم و او هم همینطور، از هیچ یک ازحرفهای او سر باز نمی زدم و او نیز برای من چنین بود. او دیگر فرشته🌹 زندگی من شد و بچه هایم بعد از چندها سال لذت آرامش 👌در کنار پدر و مادر را درک کردند و همه اینها را مدیون نماز شب🌌 همسرم هستم. پس هر مشکلی که پیش میاید با دو رکعت نماز حاجت مشکلاتت آنرا به الله ج بسپارید😊😊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿