eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
632 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
رفتار با 💜همیشه بخصوص در حضور مادر شوهر به وضعیت شوهرتان برسید....🌱🌸 💜در حضور او به پسرش احترام بگذارید و این را بدانید که با اولین بی احترامی به شوهر آنهم در حضور مادر شوهر،به او نشان دادید که اختلاف دارید و به او اجازه دادید که در زندگی خصوصیتان دخالت کند 💜در حضور او از شوهرتان بدگویی نکنید 💜همواره مراقب هزینه هایی که صرف زندگی، لباس، و وسایل آرایش خود میکنید باشید.لازم نیست دیگران از هزینه های کوچک زندگی شما باخبر شوند.با این کار شما به اختلافات خانوادگی دامن میزنید 💜فقط خصوصیات بد او را نبینید و از خصوصیات خوب او نیز تقدیر کنید 💜هرگاه تحت تاثیر محبتهای او قرار گرفتید آنرا به شوهرتان بگویید تا او بداند که مادرش را دوست دارید 💜با سردی با او حرف نزنید و سعی کنید دوستانه تر باشید 💜در جمع حرمت او را بیشتر از سایر مواقع حفظ کنید و جلوی پایش بلند شوید 💜از هدایایی که از او میگیرید تشکر کنید.بدانید که او دوست دارد شما را در لباسی که برای شما خریده است ببیند @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک حس خوب 🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 دل بر تو نهم که راحت جان منی❤️ 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
نظر شما برای سمیرا ❣❣❣❣❣ سلام درمود سمیرا میخوام بگم💔 با اینکه تازه اول داستانه ولی نظرم را بیان میکنم.... اول های داستان فک کردم مهدی خیلی مهربانه اما الان که دارم داستان را میخونم میبینم که نه مهدی برادری خوبی نیس و به نظرم همه ی این کارها زیر سر مریم است😔 امیدوارم که با اومدن عمه سمیرا ،زندگی سمیرا از این رو یه اون رو بشه 😢 و برادرش هم به او محبت کنه❤️ ببخشید طولانی شد شما رابه خدا میسپارم🤲📿 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
❣❣❣❣ این سرنوشت رو خوندم تمام تنم ودلم لرزید ..میدونید چرا چون عین سرگذشت من بود من 25 ساله دارم تجربه میکنم تنها راهش اینه ازشون دور باشی نخواه که بر ی سر بزنی یا خونشون مهمون باشی وخودتو تو دلشون جا کنی چون اونها ذات پذیرش این اخلاقیات. ورفتارهارو ندارن اگر شوهرت راضی میشه برای خودت بیرون خونه کار جور کن وگرنه توخونه با کار کردن خودتو سرگرم کن بشوهرت محبت داشته باش. واصلا از مادرو پدرش گله وبد نگو تا مدتی طولانی بگذره که اگر اونها بدگویی کردن بگی من که باهاشون کاری ندارم اونها دنبال حرف هستن دوست عزیزم در کل. اگر میخواهی زندگی کنی باید صبر کنی اونم تا مغز استخوان عزیزم صبر زیاد دوری تا جاییکه ممکنه ..وسرگرم کردن خودت با کلاسهای مختلف ویا کار کردن از اقا امام زمان کمک بخواه وبگو یا صاحب الزمان ادرکنی. سوره والعصر وایت الکرسی هم زیاد بخون دوست دار ونگرانت خواهرتان( شکوفا) میتونین اگر دوست داشتین بااسم شکوفا چاپ کنین این تخلص منه ممنونم از کانال خوبتون @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣❣❣❣❣❣ شب اول عروسی خانومه اومده پیش شوهرش😂😂😂 طنز آقای قرائتی.... وااای عالیه😂😂😂 میگه شب عروسیه یا شب اول قبر🙈 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
عمه گفت این اتاق روبرای هانا دخترپرییسا،آماده کردم ،ولی باپدرش از ایران رفت.عمه جون من به کسی نگفتم مهدی چکارباهات کرده نمی خواستم کوچیک بشی و فکر کنن از بی کسی اومدی اینجا به همه گفتم خودم به زور تو رو آوردم حواست باشه ، نمی خواد زیاد در مورد خودت حرف بزنی به شوهرم من وبجه هاوحتی خدمه اینجا. یک دفعه در باز شد و پویان اومدداخل وکفت مبارک باشه اتاقت دختردایی،میخوای کمکت کنم وسایلت رو سرجاسون بزاری.عمه گفت راحتش بزار برو به کارت برس،عمه ازاتاق رفت بیرون .ولی اون نشست روی تخت و گفت : مزاحم نیستم؟ گفتم نه.پویان ازم پرسید نمی خوای بدونی من چکارمیکنم ؟ گفتم دانشجویی ؟ گفت آره مگه نمی دونستی ؟گفتم نه.گفت مامان وبابام دوست داشتن منم مثل برادرم پیمان مهندسی بخونم ومثل پیمان برم تو کارخونه بابام کارکنم.ولی من‌ حوصله مهندسی نداشتم.والان دارم حقوق میخونم.اصلاهم درسم خوب نیست ،حوصله درس خوندن ندارم،ولی خوشم اومدازاخلاقت دیگه میام باهات درد ودل میکنم.گفتم اتفاقامن عاشق درس خوندم وتوهم بایددرس بخونی.بلندشدوباخنده دراتاق روبازکردوگفت این من بودم که رفتم. لباسهام رو در آوردم و گذاشتم تو کمد و کارتون وسایل مادرم رو گذاشتم زیر تخت و کتابام رو چیدم ،کنارپنجره اتاقم ایستادم وبه خودم گفتم دیروزکجابودم والان کجاهستم. ظهر رفتم وضو گرفتم و اومدم نمازم خوندم. وقتی جانمازم رو جمع می کردم یکی در زد گفتم بفرمایید پویان بود من رو که دید پرسید واقعا تو نماز می خونی ؟ گفتم مگه تو نمی خونی ؟ گفت نه مامانم همیشه بهم میگه ولی بلد نیستم.راستی اومدم دنبالت بریم برای نهار.گفتم شمابرو من الان میام.موهام روشونه کردم ورفتم پایین.پویان توهال بودباهم رفتیم تو آشپزخونه.شوهرعمه وعمه رخسارپشت میزبودن.خجالت میکشدم.وقتی نشستم عمه گفت سمیراجون،اینجاخونه داداشت نیست که نازکنی.اینجابایدغذات ر‌و تاآخربخوری. عمه بشقابم روبرداشت وپرش کردوداددستم،خیلی غذاخوشمزه بودوتاآخرش خوردم.پویان گفت بازم برات بریزم،گفتم نه مرسی سیرشدم.پویان باخنده گفت گرسنه بودی یاازمامان ترسیدی.عمه به پویان گفت پویان این چه حرفیه که میزنی سمیراناراحت میشه .شوهرعمه هم‌گفت عزیزم این پسر من خیلی شوخه وزندگی هم به مسخره گرفته اصلاازحرفاش ناراحت نشو.بعدازنهارعمه گفت بروآماده شوتابریم مدرسه که میری رو ببینم چجوریه شایدبردمت مدرسه دیگه.گفتم مرسی عمه مدرسم خیلی خوبه همونجامیرم.پویان گفت مامان منم میام،عمه باتندی گفت مگه تودرس نداری برو درست بخون.پویان باخنده روکردبه من وگفت روزی هزاربار به من میگن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سیاست🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
🍃يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا خواهر شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به شوهرتون بگين: "خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و..." اينجاست كه بايد خانومانه برخورد كنين.....🌱🌸 🌹 👈مستقيم نشينين از خواهرش بد بگين. اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به رابطه خودتون و شوهرتون نكشونين ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در جريان باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين: "خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش انتظار نداشتم..." 😜 👈در واقع غيرمستقيم گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم بستگى داره. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
پنجم ابتدایی بودم یه روز سرد پاییزی بارون گرفته بود داشتم ازحیاط میرفتم بیرون آبجیمم تازه ازدواج کرده بود دامادمون موتورداشت خلاصه آجی گفت بیا باممد برو هواسرده منم خیلی خجالتی بودم اولش گفتم نه دیدم ول کن نیست گفتم باشه دامادمون چاق ومهربون بود گفت بشین بریم منم ترکش نشستم موتور که روشن شد آجی گفت کاپشن ممد بگیر دیوونه نیفتی همون لحظه موتور به حرکت دراومد منم محکم کاپشن دامادمو گرفتم داد میزدم آجی نامحرررررررمه ناااااامحرمه😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿