eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🪶قسمت اول امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما. یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم وامروزبه خاطر طلاقش خوشحالم. ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.انها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو و بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود. 7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد. دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید منصور کنار پنچره دانشگاه ایستا ده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد. منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد ژاله داشت وارد دانشگاه می شد. منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی.بعد سکوتی میانشان حکم فرما شد منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد.منصور و ژاله بعد از7 سال دقایقی باهم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند درخت دوستی که از قدیم میانشون بود بیدار شد .از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبدیل شد به یک عشق بزرگ، عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت . منصور داشت دانشگاه رو تموم می کرد وبه خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنچ ماه سور و سات عروسی آماده شد ومنصور ژاله زندگی جدیدشونو اغاز کردند. یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتشو و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد. ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت. در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند بیماری ژاله ناشناخته بود. اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم برد وژاله رو کور و لال کرد.منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان انجا هم نتوانستند کاری بکنند. بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت: @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪶 قسمت دوم و پایانی ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغیر کرد منصور از این زندگی سوت و کور خسته شده بود و گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد.منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بلاخره تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.در این میان مادر وخواهر منصور آتش بیار معرکه بودند ومنصوررا برای طلاق تحریک می کردند. منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش.حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد. یه شب که منصور وژاله سر میز شام بودن منصور بعد از مقدمه چینی ومن ومن کردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعتی بهتر بگم نمی تونم. می خوام طلاقت بدم و مهریتم....... دراینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت وبا علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت. بعد ازچند روزژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند.منصور به درختی تکیه داد وسیگاری روشن کرد وقتی دید ژاله داره میاد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم بعد عصای نایینها رو دور انداخت ورفت.و منصور گیج منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد. ژاله هم می دید هم حرف می زد منصو گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی..منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله.وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم. دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رهاکنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد بعد از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد. وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سر شو به علامت تاسف تکون داد وگفت: همسر شما واقعا کور لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی وگفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد.همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.سلامتی اون یه معجزه بود. منصور میون حرف دکتر پرید گفت پس چرا به من چیزی نگفت.دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه. منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و به بی صدا اشک ریخت فردا روز تولدش بود. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای خواهری ک از مشت و لگد دفاع کرده ‌
گلی جونم و دوستان مهربونم ،سلاااااام🦋😘 برا خواهر عزیزی که از مشت و لگد دفاع کرده ببین عزیزم نه همدیگر رو میشناسیم ، نه دعو‌ا داریم ، اومدیم بهم کمک کنیم اگه نیتم نفرین بوده ، خدا ازم نگذره ، خدا دست منو که هیچ پامم بشکنه ،زبونمم لال کنه ،ولی اعتراف می کنم که یه نوشته ای از رو خشم بیش از حد بوده ، آخه عزیزجان این رفتار ناپسند باید از بین بره ، از قدیم اشتباه می کردن و تا الان ملکه ذهن پدر و مادرها شده ، خواهر گرامی ، ما حدیث داریم ، قرآن داریم و ادعای مسلمانی می کنیم و انتظار داریم بهترین نتیجه رو از تربیت و بقیه کارامون بگیریم ولی اول باید یکم تحقیق و صبوری کنیم بعد ، یه عکس العملی انجام بدیم نه یهو، کتک برای انسان کار غیر انسانیه ، اگه خوب بود که پیامبر(ص) اینقدر برای زن ارزش و احترام قایل نبود ،و دختران رو که زنده به گور می شدن نجات نمیداد؟ بعدش خواهر عزیزم طرز فکرتون اشتباه که باید تو خونه پدر کتک بخوره ،اگه نخوره خونه شوهر کتک می خوره ، دختراتون رو که مثل گل ریحانه هستن برای خودش ، برای وجود نازنینش تربیت کنید نه برای شوهر و شستشو و کار خونه ، خواستگار یاشوهر هم وقتی ببینه این دختر برای خودش ارزش و احترام قائله عمرا بتونه بهش زور بگه ، و پرتوقع بشه ، بعدش مسئله رو گنده نکنید کسی از قتل حرف نزد ، ولی اگه این کتک باعث ضربه مغزی وناراحتی اعصاب و افسردگی بشه کی قبول می کنه ؟ هیچ کس و بعدندش 😁قبلا هم گفتم تربیت کودک از 3 سالگیه ، تازه اونم با قربون صدقه رفتن ، بدون اجبار ،و تا 7سالگیم فقط باید بازی کنه و بعد اون کم کم باید بهش مسئولیت داده بشه البته به اندازه توانش ،ودر جوانی هم باید ازشون تو کارها مشورت گرفت بله عزیزم بچه بزرگ کردن سخته ، الکی بهشت زیر پای مادران نمیزارن که 😁 🙏 والا حق الناسه ، شما رو به هرکی میپرستین بچه ها رو جوونا رو کتک نزنید حتی ، به آینده شون فکر کنید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii پیش قدم در دعوا
سلام به گلی جونم و خانمهای گروه گلی 😘😂 پیشقدم شدن در دعوا ببینید دوستان دعوا تو همه خونه هاست و نمک زندگیه ، یعنی باید به اندازه باشه و مزه داشته باشه ، و چیزی که در دعوا معلوم میشه احترام دو طرفه ، حالا در دعوای من 😁 اگه همسر جان مقصر باشه ، چیزی که تو دلمه میگم و منظور حرفمو میرسونم و گِلِگی می کنم ولی بعدش سرسنگین برخورد می کنم ، آشپزیمو می کنم خونه داریمو می کنم و بخودم میرسم اما خیلی بی تفاوت ، یعنی اون رفتار شاد و شنگولی که موقع ورود همسر داشتم دیگه ندارم ، جواب هام هم تلگرافیه یعنی یا آره یا نه ، درسکوت چای یا شربت و غذاش رو میارم رو سفره ، قهر نمی کنم ، قهر زندگی رو ساقط می کنه 😂و از بدو ورود خودش مَزنّه میاد دستش که امروز کارش با کرام الکاتبینه 😂 تاوقتی که خودش سر صحبت و شوخی رو باز کنه شاید دلم نرم شه (معذرت خواهی هم که نمی کنه بس که روش زیاده 😂😜، بجای عذر خواهی هم میگه قرص میخوام ، بچه پّر رو 😂) اما اگه من مقصر باشم ، واااااای صدتا سوراخ پیدا می کنم قایم شم ،بعدش بهترین غذایی که دوست داره براش میپزم و مهربونی می کنم 😂😜 ، بدو بدو میرم عذر خواهی می کنم ،خدا روشکر شوهرم جیغ جیغو هست ولی کینه ای نیست ، اگه بگم‌ ببخشید زودی میگه اشکال نداره بخشیدم و دیگه یادش میره و ادامه نمیده ،ما هم دعواهای شدید و پرخطر داشتیم ، در بدترین دعوا و شرایط خونه رو ترک نمی کنم ، حالا اگه موردی یادم اومد میگم براتون😁 تو دعوا بدترین چیز ، بی حرمتی و تحقیر کردنه ، چون همه میخوان تو دعوا یجوری برنده باشن دیگه، ولی اثرات خیلی بدی داره ، الهی زندگیاتون پر از عشق و حرفاتون بجای دعوا ،عشقولانه باشه 🤲🤲😘❤️🌺 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خاطرات تلخ
سلام منم یه خاطره تلخ بگم یه شب رفتیم پارک با خانوادم وبرای خودم بازی می‌کردم با اینکه ۱۵ سالم بود ولی هنوز عین بچها ذوق تاب بازی داشتم خیلی دختر شادو شنگول بودم ،دیدم یه پسر خوش چهره داره اسکیت بازی میکنه و هی از جلو من رد میشه خلاصه اونشب گذشت تااینکه محرم شد ما هرشب میرفتیم عزاداری من داشتم هیئت نگاه میکردم دوباره همون پسررو دیدم که هی میره میاد و به من چشمک میزنه چون خوش چهره بود مهرش افتاد تو دلم ،رفتیم مدرسه اونجا شبح ببینیم من نشسته بودم که یه کاغد افتاد روم همون پسر برام شمارش روی کاغذ نوشته بود کاش دستم میشکست برنمیداشتم داستان ازونجا شروع شد خلاصه حرف زدیم حرف زدیم من به شدت وابسته شدم فقط یلحظه دلم پر میزد برا دیدنش من بهش گفتم بیا با خانوادم حرف بزن تا اینکه تازه بعده ۵ ماه گفت من هراتی هستم درحالیکه من خودم ترک هستم ،من متوجه نشده بودم اون هراتی هستش چون خیلی خوشگل بود قیافشم عین ترکها بود خلاصه من دنیا رو سرم خراب شد چون میدونستم خانوادم قبول نمیکنن که همونم شد به خانوادم گفتم جز کتک هیچی نصیبم نشد دیدم گوشیم یه پیام اومده گفته من دارم میرم هرات دیگه به من پیام نده من زنگ زدم ولی گوشی خاموش خلاصه هی منو پس زد بعدها فهمیدم خواهر بزرگم شمارش ازگوشیم برداشته وپیام داده دیگ دوربر خواهر من سبز نشو کاره من فقط شده بود گریه یه شب که کلی گریه کرده بودم ساعت ۱۱ شب دوباره زنگ زدم یهو یه زن گوشی برداشت گفت من قراره زنش بشم دیگه به این خط زنگ نزنح صدای اونم میومد نگو پیش هم بودن، داد زد گفت زهرا دنیای منه تو برو گمشو😔 من زبونم بند اومده بود چیزی نتونستم بهشون بگم گوشی که قطع شد من چنان اشکی می‌ریختم بلند بلند ،همونجا داغون شدم، من اونو دوس داشتم چون اولین پسر بود که وارد زندگیم شده بود دیگه تموم شد خطش همیشه خاموش شد رفت که رفت بدون خداحافظی بدون یه معذرت خواهی و واقعانم با اون زن ازدواج کرده بود زنی که یه دختر ۹ ساله داشت من مونده بودم چرا یه پسر خوشگل کم سن رفت با یه زن از خودش بزرگ تر که یه دخترم داره جالب اینجاس زنه ام ترک بود هراتی نبود . من روز به روز پژمرده تر و لاغر شدم و مریض شدم هنوزه هنوزه وقتی اتفاقی محرم ها میبینمش وجودم پره نفرت میشه پاهام سست میشه شاید اگر فقط ازم معذرت میخاست من این کینه تو دلم نمی موند ولی با کمال پرویی رفت بره خودش حتی سراغمم نگرفت. اما اونروز ها گذشت من الان متاهلم و بشدت از زندگیم راضیم و خدارو شاکرم فقط اینارو گفتم که توروخدا مواظب بچهاتون باشید کسی تو سن کم وارد زندگیشون نشه که یوقت روحیشون داغون نشه مریض نشن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام به شما و همه دوستان عزیز برای دوست عزیزی که پسر خواهرشون بی اختیاری مدفوع گرفتن دختر من در همون سن و حتی تا 14 سالگی هر از گاهی همین مشکل را داشتن، و البته دخترم یبوست داشت. وقتی که یبوستش شدید میشد به این حالت دچار میشد. راه حلش درمان یبوست هست و باید حتما کولونوسکوپی بشن تا مشکلشون مشخص بشه من دخترم را پیش دکتر محمود حقیقت در شیراز می بردم و الان خدا را شکر مشکلی نداره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای خانومی ک خواهر زاده اش تو کماست
سلام باعرض خسته نباشی وتسلیت ب همه عزیزان برای شهادت رییس جمهور وهمراهانش در مورد خانمی که پسر خواهرشون تصادف کردن وضربه مغزی شدن ان شاءالله خداوند شفایش دهد.پسر منم درسن هیجده سالگی تصادف کرد وجمجمه اش از چهار جا شکست وخونریزی مغزی شدید کرد تا پانزده ساعت از گوشها وبینی ودهانش خونریزی داشت😭 بعد به اتاق عمل رفت با درجه مغزی زیر سه😭هشت ساعت دراتاق عمل بود وتا سه هفته درکما.باز هم درجه مغزش از چهار بالا نمی امد.همه قطع امید کرده بودند.اما کن امید بخدا بود واورا نذر آقا ابالفضل کردم.هفته چهارم کم کم بهوش امد.اما هردوچشمش انحراف شدید پیدا کرده بودند.یعنی فقط کمی از سیاهی چشمانش از بالا مغلوم بود .چشمان درشتی داشت وفقط سفیدی اش پیدا بود😭.فلج کامل بود.😭عقلش زایل شده بود.ا😭ختیار ادار ومدفوع نداشت.😭حرف نمیزد.فقط میشنید.😭حس بویایی نداشت😭بعد یکماه بادرجه هوشی ده مرخص شد.وما پسرم رو که قدی بلند با ۱/۹۰ سانت بود ب خانه اوردیم.چهار دست وپایش را می بستیم تا مبادا بلایی بسر خودش وما بیاورد.ومن برایش غذاهای فوق مقوی می پختم.از مغزی جات باعسل اصل وشیروسوپ جوجه خروس وکبک وبلدرچین وچهارشیره بازعفران وگلاب سوپ شیرومخصوصا جگر بره را ریز میکردم ودرشیشه مربا باکمی زرد چوبه ونمک روغن محلی میریختم ودرون یک قابلمه پراز میگذاشتم وباشعله ملایم تاچند ساعت خوب مغز پخت شود و بعدپوره میکردم کم کم بخوردش میدادم.....اونمیتوانست چیزی بجود .چون یکماه تمام دستگاه دردهانش بود که به معده وصل بودوتمام راه دهان تا معده زخم بود وفکش هم شکسته بود😭 خدا روهزاران بار شکر پسرم بعد ازیکسال بهبودیش رابدست اورد.🙏دکتر معالجش بما گفت پنج سال زمان میبرد تا خوب شود.الان هم که بیست سال ازآن روز نحس میگذرد پسرم درصحت وسلامت کامل زندگی میکند.ازدواج کرده وزندگی خوبی هم دارد.ان شاءالله خداوند همه بیماران راشفا دهد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii مرد بی مسئولیت من