eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii در جواب خانم گرامی که گفتن دوست نداره پسرش با پسر خالش که نرمال نیست در ارتباط باشه بگم ‌
سلام به همه و گلی جون عزیز در جواب خانم گرامی که گفتن دوست نداره پسرش با پسر خالش که نرمال نیست در ارتباط باشه بگم که عزیزم بچه ها وقتی که با دوستی در ارتباط هستن و با اونا جورن و الگو شون اونا میشن که با دوستاشون راحت هستن در هر کاری که میکنن چه بد چه خوب دوست شون تشویق شون میکنه و پایه همه کاری هستن براشون و اینقدر مغزشون رو شست وشو میدن که متوجه کار اشتباه شون نمیشن و به آخر کارشون فکر نمیکنن و وقتی به تنگا رسیدن اون وقع به بزرگترا میگن که تو حچلی افتادن به نظر من شما فقط تو هر زمینه ی که میدونی بیشتر صحبت میکنن. شما فقط پسرتو نو روشن کن واز عواقب همه چیز مثلا مواد دوست دختر کار خلاف براش بگو و بگو که میدونم پسرم با هوشه و من به تو اطمینان دارم و بگو اگه کمکی یا مشورتی خواستی روی منم مثل یه دوست حساب کن من خودم به پسرم میگم تو ماشا الله بزرگ شدی از این به بعد تو جامه باید بیشتر باشی من که نمی تونم همه جا کنار تو باشم تو خودت هر کس هرچی بهت گفت دربارش فکر کن ببین اون که بهت میگه اگه مردی بیا سیگار بکش اکه نمیترسی این کار رو بکن اصلا مگه اون کیه که تو می خواهی با انجام دادن کاری که اون گفته خودتو‌ به اون ثابت کنی گفتم که خودت فکر کن اگه کاری که میدونی خلاف شرع و قانون و به ضرر ابرو و سلامتی میشه راحت و قاطع بگو نه اگه خواست تحریک کنه که می ترسی یا بچه ننه یا هر چی که تورو مجبور کنه که باهاش همکاری کنی تو راحت بگو مرد اونه با عقل ش تصمیم بگیره و ترس رو درک کنه و راحت نه بگه اگه آدم عقل کاملی داشته باشه میفهمه که ترس داشتن از خیلی چیزا باعث میشه که ادم گرفتارشون نشه مثل مواد کشیدن وقتی بترسی و بار اول انجام ندی پس درگیرش نمیشی و خودتو وخانوادتو بدبخت نمیکنی ختم کلام باید یه موقع هایی دوست شون باشی یه موقع هایی از اقتدار و جذبت حساب ببرن ان شاالله موفق باشی ممنون از گلی جون 😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii این پیام رو برای خانوم های مینویسم که مریض دارن و نا امید هستن
سلام این پیام رو برای خانوم های مینویسم که مریض دارن و نا امید هستن من پدرم حدود۱۰ سال پیش فهمید که تومور مغزی داره از شهر خودمون فرستادنش شهر شیراز مرکز استان برا عمل یک ماه اونجا بستری بود بعد عمل شانت گذاری رو انجام دادن مرخصی کردن قرار شد دوهفته دیگه بره برا برداشتن تومور ولی اطرافیان هی بهش گفتن چرا میخوای بری بیمارستان دولتی این بیمارستان آدم میکشه پدرم ترسید ورفت بیمارستان ام آر ای شیراز و ۱۰ سال پیش ۳۰میلیون ازش گرفتن وگفتند عمل شده ماهم آوردمش خونه باید هر شیش ماه میرفت برای ام آر ای این در حالی بود که پدرم به هیچ وجه ایمانش از دست نداده بود ولی اطرافیان که برا دیدنش میومدن فکر میکردن شاید سه چهار ماه زنده هست و خیلی ناراحت اما پدرم میگفت عمر دست خداست یک زمانی رسید برادرم میخواست از سربازی به دلیل پدرم معاف بشه بهش تیم پزشکی میگن باید بری ام ار ای وقتی میرن میگیرن وام آر ای نشون دکترا میدن میگن اصلا تومور پدرت برداشته نشده دکتر در سر رو باز کرده ولی نتونسته کاری بکنه چون تو بدترین جای مغز ساقه مغز بوده اینم بگم دکتر اول پدرم در بیمارستان چمران بوده وبسیار دکتر عالی ولی حرف اطرافیان باعث شد ما بریم یک بیمارستان خصوصی و کلی پول از ما بگیرن بعد از این که دکتر گفتن تومور برداشته نشده ما خیلی ناراحت شدیم و انواع جراح مغز اعصاب در یزد اصفهان رفتیم ولی گفتن دکتری که بتونه این عمل انجام بده ندا یم ریسک خیلی بالای یکی از دکتر ها ما رو فرستاد پیش دکتر گیو شریفی که خیلی معروف تو تهران و زمانی که به ایشون مراجع کردیم گفتن باید ۲۰۰ میلیون پول داشته باشد تا من عمل کنم وگفتند شما خیلی دیر آمدید تومور خیلی بزرگ شده عملش پنجاه پنجاه هست ما خیلی نا امید از در مطب باحال خیلی خراب آمدیم بیرون و دوتا دکتر از شاگردان دکتر سمیعی که پدر مغز اعصاب ایران هست رفتیم ولی اوناهم پول زیادی تا ۳۰۰ میلیون میخواستن ماهم نامید به طرف جمکران راه افتادیم پدرم تو دعاهای گفت یا امام زمان نا امید از در خونت ردام نکن و خیلی شب سختی گذروندیم شب رفتیم خونه یکی از اقوام بهمون گفتن یک دکتر دیگه در تهران هست که خیلی آدم با خدای ما دوباره رفتیم تهران زمانی که دکتر پدرم رو دیدن گفتن شما چطور دراستان فارس زندگی میکنی با دکتر های که در شیراز خیلی عالی هستن و آمدی اینجا برای عمل آدر س یک دکتر در شیراز رو به ما دادن زمانی که رفتیم شیراز پدرم دکتر رو دیدن گفتن همون دکتری که اول برام شانت گذاشت ایشون به پدرم وقت عمل دادن و دقیقا یک هفته بعد که می‌خواستیم پدرم رو به شیراز ببریم مادر قلب درد گرفتن و دکتر ها گفتن دوتا از رگ های قلب دچار گرفتگی شده و بای برای آنژیو اون به شهر دیگه ببرین در یک شب من مادرم رو به سمت یزد بردام وبرادر پدرم به سمت شیراز روزها وتابستون بسیار سختی بود خیلی از نظر روحی خراب بودیم مادرم بستری کردن و آنژیو و جواب آنژیو خوب پدرم در شیراز زمانب که میرفتیم برای دیدنش شیراز تمام بدنش ورم کرده بود و تمام جاهای که میتونستن سرم بزنن زده بودن حتی تو گردن زمانی که پدرم رو دیدام بعد از یک ماه بود که داخل بیمارستان بستری بودو فرداش میخواستن عملش کنن فرداش حدود ساعت ۶ صبح به اتاق عمل بردن وتا ساعت ۴ بعدظهر طول کشید این در صورتی بود که تمام اقوام اینجا دست به دعا شده بودن وپدرم از نظر اعتقادی خیلی ایمان قوی داره بعد که بیرونش آوردن پدرم اصلا هوشیاری نداشت دم ایام عید بود ودکتر ها میخواستن برن مرخصی پدرم بعد از دوروز مرخص کردن زمانی که آوردمش خونه اصلا نمیتونستن راه برن حرف بزنن یا درست آدم اطرافش بشناسه ولی به مرور زمان کمکم بعد از ده سال با واکر راه میره وسایل بالای سر ماست واینو بگم که عمل آخری که انجام دادن توسط دکتر آرش صفاری در درمانگاه مطهری شیراز انجام شد بهترین دکتر هستن ومن ازشون خیلی ممنون چون عمل به این سختی خیلی عال انجام دادن خدا یار نگهدارشون باشه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii از رابطه ی داداشش با خانوم متاهل میگه
سلام خواهری که برای برادرت ناراحتی بزار منم بگم از زمونه سخت ونامرد من هم برادری دارم ۳۳ساله خوب پسره خوش قلب ودلسوزی هست از اونهایی که زود باور هست وسریع رام میشه از اول هرچی اسم دختر اوردیم میگفت نمیخوام البته دم دمی مزاج هم هست گاهی سیگار میکشه اما پنهونی از ما و از اونجایی که جوانی رو داره میگذرونه دیگه اصن گفتن اینکه ازدواج کن رو نداریم خوب مردها هم نیازهایی دارن حالا نمیدونم چطوری وکجا برطرف میشه اما حدس زدنش هم زیاد سخت نیست یه سالی میشه خانمی از افعان ها که متاهل هم هستن وبچه دارن با برادرم در ارتباطه از روزی که متوجه این رابطه علط شدم سعی کردم مانع بشم وفقط راهنمایی کنم اما امان از شیطان که شیرین میکنه این گناه رو طوری با برادرم صحبت کردم که یه خواهر به برادرش نمیگه و واقعا از خودم خجالت میکشیدم اما لازم بود باید بهش میگفتم که در اینده نه چندان دور شاید روزی برسه که همین خیانت رو زنش در مقابلش انجام بده اما همش بی فایده بود چون من یه سره ماجرا بودم واون خانم سر دیگه از اصراره به گناه بگم که خانم با پرویی تمام با من صحبت کرد خدا میدونه اگه میدونستم اون کسی که من باهاش حرف زدم همون زنه خیانت کاره افغان هست که صدساله سیاه حرف نمیزدم اما خبر نداشتم وبازم شماتت کردم برادرم رو که منو تو عمله انجام شده قرار داد وحالا مدتی هست که برادرم ساکت وافسرده حاله همون پسری که مرتب مارو میخندوند حالا فقط تو فکره من براش ناراحتم ومظطرب اما کاری از دستم برنمیاد ودارم اب شدنش رو میبینم انگاری عذاب وجدان داره انگاری باخودش در جنگه خیلی باهاش صحبت کردم اما اینقدری این خانم از خیانتهای همسرش برای برادره ساده لوحه من گفته که فکر میکنه داره ثواب میکنه نه گناه خانوما شما رو به چیزی که اعتقاد دارین قسم با خودتون ودیگران همچین کاری نکنید اگه تو زندگی مشگلی هم داری اول رابطه اولت رو تموم کن بعد برو پی دیگری @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من یه هفته هست متوجه شدم مادرم داره خیانت می‌کنه و....
سلام ممنون میشم مشکل منم داخل گروه بزارید من یه هفته هست متوجه شدم مادرم داره خیانت می‌کنه ولی به روش نمیتونم بیارم و جدیدا محتاط تر شده اولین بار تو آشپزخونه بودم داداشم اومد پیشم گفت فک کنم مامان داره با یه مرد صحبت میکنه(مامانم کلا آدم اجتماعی و خونگرمی هستش از وقتی رفته باشگاه شماره چند نفر رو گرفته بود و باهاشون ارتباط داشت و از یه طرف دیگه هم آبجی کوچیکم رو میبره مدرسه میاره تو مدرسه هم دوست پیدا کرده و کلا برام عادی شده بود که رفیق داره خب سنی ازش گذشته 45 سالشه کسی هم تو کوچه آدم درست و حسابی نیست بخواد باهاشون ارتباط بگیره وقتی هم کسی بهش زنگ میزد پیگیر نمی‌شدم یا فال گوش واینمیستادم ببینم با کی حرف میزنه یا درمورد چی حرف میزنه بهش شک نکرده بودم سر این موضوع ) وقتی اینو گفت با خنده گفتم حتما دوستاشه ولی داداشم با استرس گفت نه مطمئنم داره با مرد حرف میزنه بیا گوش بده رفتم تو راه پله وایسادم دیدم بلههه داره با کسی که پشت تلفنه چه دل و قلوه ای میگیره و قربون صدقه اش میره اون وسطا هم هی طرف میگفت نمیدونم چی از گاو صندق بیار مامانم میگفت درش رو شوهرم قفل کرده با خودش برده شهرستان(اون تایمی که متوجه شدیم با داداشم بابام رفته بود شهرستان به مامان بزرگم سر بزنه آخه تنهاست و مریضه هر چند وقت یبار هم دارو می‌خره میبره هم چند روزی میمونه بعدش برمیگرده) منو میگی کل دنیا آوار شد رو سرم خودم رو نباختم سریع دست داداشم رو گرفتم آوردم داخل سرگرمش کردم (14 سالشه منم 18 سالمه خواهر کوچیکم 8 سالشه گفتم بدونید تو چه ردی سنی هستیم) فرداش یواشکی گوشیش رو برداشتم (چند وقت بود رمز گذاشته بود و هرجا میرفت گوشیشم می‌برد و رمزش رو به هیچکس نمی‌گفت) یادم افتاد رمزش رو بلد نیستم بردم گوشی رو پیشش گفتم رمزت رو بزن میخوام به دوستم زنگ بزنم فردا بریم کتابخونه اونم زد و گوشی رو داد دستم (قبلش واسه همین کارت ورود به جلسه نهایی گرفته بودم با گوشیش برم سایت ببینم بالا میاد یا نه که قسمت مسیجاش رفتم دیدم با یه خانمی به اسم میری چت کرده و پیام‌های عاشقانه فرستاده هرسری طرف می‌گفته زنگ بزنم مامانم گفته خودم زنگ میزنم عشقم الان بچه ها خونه هستن میفهمن) سریع رفتم روبیکاش دیدم همون شماره با همون اسم توی روبیکا اول عکس یه زنه رو فرستاده که خوشگل نبود یجورایی زشت بود (مامانم با اینکه 45 سالشه ولی خوشگله و هرکی ببینه فک میکنه 30 سالشه در این حد خوشگل و جونه ولی خیلی سختی کشید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
و هزار و یک بیماری داره بخصوص چندساله آسم گرفته و گاز مصرف میکنه بعضی اوقات) بعد اون کلا عکس از خود مرده بود و عکسای مامانم که برای همدیگه فرستاده بودن اینجا دیگه مطمئن شدم با یکی در ارتباطه و چندسری رفتن بیرون و من هرسری فک میکردم مامانم میره پیاده روی🙂💔 چیزی باز به روش نیاوردم و خیلی حال روحیم بد بود تا اینکه یه روز از کتابخونه میومدم گفت برو دو سه تا ظرف یبار مصرف بخر بچه ها تو باشگاه جشنواره غذا گذاشته بودن من یادم رفته بود ببرم غذا درست کنم بریزم داخل ظرف زنه خودش گفت ساعت 10 11 میاد سر خیابون یا کوچه میگیره میبره منم گفتم اوکی و یه چیزی مثل خوره افتاده بود تو دلم که دروغ میگه و داره برای مرده درست میکنه اینجا وقتی داشتم میرفتم به داداشم زنگ زدم و جریان رو گفتم خریدم برگشتم همه چی عادی بود یواشکی مامانم چادرش رو برداشت غذا هم ریخت تو ظرف برد دقیقا 11بود این که از در خون رفت داداشم هم رفت من متوجه شدم سریع آبجیم رو بردم تو اتاق سرش رو گرم کردم یهو دیدم مامانم با استرس و گریه میگه بیا اینارو بردار قایم کن علی دوستم رو دیده فک کرده مرده افتاده دنبالشون فوش میده ( خیلی استرس داشت از اونایی که وقتی مچشون رو میگیری در اون حد) یه جعبه گوجه سبز و یه نایلن بزرگ وسیله بود که به خودم اجازه ندادم داخلش رو بگردم رفتم داخل کمد قائم کردم اومدم با آبجیم بازی کردم یهو دیدم مامانم با گریه بزور دست داداشم رو گرفته آورده دیدم دست داداشم یه چوب بزرگه هم داره به مامانم فوش میده هم به مرده به مامانم میگفت آره میدونم با یکی تو رابطه ای از این اسرار و از مامانم انکار یهو مامانم رفت چاقو بزرگ که مخصوص بریدن گوشته آورد گفت خودم رو میکشم فقط خدا میدونه چیا کشیدم اون شب بزور چاقو رو از دستش گرفتم آبجیم رو باز فرستادم اتاق مامانم خودش رو زد به قش کردن و خودش رو میزد میگفت من با هیچکس نیستم داداشم میگفت دروغ میگی سر سفره بابام میشینی غذاش رو میخوری با یکی دیگه نقش مردنش رو میکشی خودم شنیدم میگفتی شوهرم بمیره بچه ها رو میفرستم طبقه پایین تو هم میای با من اینجا زندگی میکنی هر وقتم خواستی میری به دخترا سر میزنی میای (اینجا من دیگه کلا بدنم سر شد تو حال خودم نبودم نمیدونستم کیو آروم کنم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یهو مامانم نفسش بند اومد هرجا رو دنبال گازش گشتیم نبود دیگه امید بریده بود با گریه زنگ زدم آمبولانس که ترخدا کمک کنین مامانم نفس نمی‌کشه یهو مامانم از اون حالت دراومد گفت قطع کن😐💔 به قرآن مجید به فاطمه زهرا راست میگم قطع کردم جوری داداشم از این وضعیت ترسیده بود که دیگه پیگیر این چیزا نشد ولی چن سری یواشکی بیرون رفت یه سری هم گفت میرم دکتر وقتی از بیرون زنگ زد گفت غذا بزار ممکنه دیر بیام صدای یه مرده میومد که داشت باهاش حرف می‌زد یهو قطع شد🙂💔 از اون موقعه به بعد کلا بهش شک دارم هرکاری که میکنه به هرکی که زنگ میزنه دلم باهاش صاف نمیشه نمیدونم چیکار کنم ترخدا یه راه حل بدید آدم درست و درمونی هم کنارمون نیست ازش راهنمایی بگیرم میخوام شماره همون طرف رو بگیرم زنگ بزنم ببینم مرده یا زنه باورتون میشه شماره طرف رو پاک کرده بودم از همه جا بلاکش کرده بودم رفته بود دوباره شماره طرف رو گرفته بود اومده بود سیو کرده بود از بلاکی دراورده بود 🙂💔 من مامانم رو میشناسم اصلا این چیزا نیست قطعا مرده از راه به درش کرده دیروزم صبح هی به بابام میگفت زودباش خونه رو به نام من کن تو به منی که زنتم اعتماد نداری؟ برای چی به نامم میکنی (همش این حس لعنتی میاد سراغم که اگه بابام به نامش بزنه مارو از خونه بیرون میکنه طلاق میگیره با اون مرده ازدواج میکنه میارتش اینجا) خیلی حالم بده نمیتونم درس بخونم سال اخرمه نمیخوام نمره بدی بیارم حداقل دیپلم رو با نمره خوب بگیرم ترخدا کمکم کنید چیکار کنم من چه واکنشی نشون بدم میترسم مثل اون روز باز از خودش بازی دراره😭💔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام دخترم شما هنوز سنی نداری برای عاشقی الان اینقدر باید بچگی کنی جوانی کنی شاداب وبپر بپر کنی اخه چرا اینقدر زود خودتون رو وارد زندگی بزرگترها میکنید به. نظرتون زود نیست برای شروع زندگی دونفره شما الان معشوقتون فقط باید خدا باشه و تا میتونی تلاش کنی برای فرداهای بهتر تحصیلات تفریح گردش برنامه ارتقاع درسی شغلی وبعد ازدواج وشریک سرو همسر اخه از اول جهشی رفتی به اخر 😂خوشگل خانم نمیدونم چه اصراری هست برای دختر خانم ها که زود وارد یه رابطه دونفره طولانی مدت ازدواج بشن شما هنوز در حاله رشدی وواقعا درست گفتن اون اقا که برای دوره حساس جوانیتون هست اینو بدون دیدگاهی که الان داری رو ۵ساله دیگه نداری مواظب خودت باش وسعی کن وقتت رو با چیزهای پر فایده و با بازدهی بیشتر بزاری بازهم میتونی عاشق بشی وقت بسیاره امااگه عشقت یکطرفه باشه وبمونه خسته میشی و سرخورده پس از خدا مدد بخواه واز این به بعد کمتر به فکر اینده از لحاظ ازدواج باش الان فقط تلاش گن طوری موفق جلو بری که همون اقا روزی حسرت داشتنت رو بخوره گلی هستم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خدمت شما تشکر از کانال خوبتون 🌺🌺 خانمها ی عزیز مامان من شصت و چهار سالش هست از یک سال پیش احساس می‌کنه که لثه بالا مثل یک تکه چوب هست گاهی شبها این خشکی تا ته حلق میرسه کسی تجربه‌ای در این مورد داره راهنمایی کنه ممنون میشم .امیدوارم همیشه سلامت باشید برای شفای بیماران صلوات اجرتون با حضرت زهرا 💐💐💐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿