یک زندگی یک حس خوب
❣❣❣❣❣❣❣
برای خوردن یک استکان چای ،
مخصوص با سماور نفتی ،
در کنار مادر و قند های پهلویش ،
برای نمناکی دیوارهای ،
اطراف حیاط و اتاق های تو در تو،
و کوچه پس کوچه های تنگ شهر و زادگاهم،
همراه با هیاهوی بچه های پشت دیوار هر خانه ،
دلم تنگ است برای کودکی هایم ،
برای خاطرات همره بابا ،
انتظار شیرین متل های نا گفته مادر !
برای دعواهای کودکانه با برادر هام ،
و توپ و تشر های ظاهری مادر ،
دلم تنگ است…..
🌸🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#طنز_جبهه😅
🌸🍃
عباس
وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.
یکی از مأموران پرسید:
- پسر جان اسمت چیه؟
- عباس.
- اهل کجا هستی؟
- بندرعباس.
- اسم پدرت چیه؟
- به او می گویند حاج عباس!
گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:
- کجا اسیر شدی؟
- دشت عباس!
افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: دروغ میگی!
و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت:
- نه به حضرت عباس!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک دلنوشته
❣❣❣❣❣
خیلی رٌک اومدم بگم من از کساییکه بقیه رو نا امید میکنن خوشم نمیاد…
نمیدونم درسته یا نه اما به نظر من حتی در بدترین شرایط هم باید مشغول امید دادن به بقیه باشیم .باید یه نفر باشه با حرفاش ، با لبخندش اصلا با نگاهش بهت انرژی بده نه اینکه با یه سری کلمات انرژی رو ازت بگیره. این امیده که آدما رو زنده نگه میداره ، اگه کسی از دستش بده از نظر من مرده و اگه کسی اونو از یه نفر بگیره قاتل محسوب میشه …🤍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
عمه گفت : نگران نباش عزیزم گفتم آقا اسماعیل تو رو برسونه،اون راننده خونههست، خودشم میاد دنبالت گفتم ممنون پس من برم درس بخونم ؟شوهرعمه گفت : خدا رو شکر؛ سالهااین حرفو از کسی نشنیدیم فقط پریسا همیشه نگران درسش بود مثل اینکه دخترا این طوری هستن.شب بخیرگفتم ورفتم بالا،توراهروپیمان رودیدم که میخواست بره دستشویی.سرم پایین انداختم ورفتم تواتاق.نمیدونم چرابادیدن پیمان بدنم سست میشت.خوابیدم کم کم خوابم گرفت و چراغ رو خاموش کردم .توی تخت به اون راحتی خیلی زود خوابم برد.نصف شب صدای ازناله و گریه یه زن بیدارشدم.حدس زدم پریساباشه،که عمه گفت مریضه.دلم براش سوخت ،در اتاق روآروم بازکردم.مرضیه که آشپزبود پشت درِ اتاق پریسا بود.تا من و دید اومد و گفت ساکت ، برو بخواب عادت می کنی چند روز دیگه خوب میشه تازه حالش بهم خورده من مواظبشم.رفتم تو اتاق ،صبح بیدارشدم سریع آماده شدم ورفتم توآشپزخونه.مرضیه خانم داشت میزآماده میکرد،بعدازمن پیمان اومد.سلام کردم ومشغول صحبت بامرضیه خانم شدم که پیمان گفت بیابشین صبحونه بخور. . نشستم سرم پایین بود یک آن سرم بالاکردم که چشمم افتادبه پیمان که اونمداشت نگام میکرد.هردوسرخ شدیم .ولی خوب بودعمه وشوهرش اومدن ومن مشغول صحبت باعمه شدم.بعدازصبحونه عمه گفت راننده منتظرته برو.باراننده رفتم مدرسه.جلودرمدرسه دوستم مینارودیدم،میناتنهادوست من تومدرسه بود.اومدجلووتوبغل گرفتم وگفت دخترمعلومه کجایی،یهونیستی،حالاهم باراننده اومده.اون روزهمهچی رو درباره عمه به میناگفتم بجزاحساسی که نسبت به پیمان داشتم وقتی که میدیدمش.اون روزوقتی رفتم خونه،شوهرعمه وپیمان اومده بودن وپویان هم همزمان بامن رسید.عمه اومدجلو وسلام کردم گفت لباسات عوض کن بیاپایین ،امروزپنجشنبه هست ومازودنهارمیخوریم ،آخه هرشب جمعه بابای پیمان مهمان داره وبادوستاش تاصبح ورق بازی میکنن.داشتم ازپله هامیرفتم بالاکه صدای جیغ پریسااومدسرجام ایستادم وتکون نخوردم.همه باسرعت رفتن بالا.پویان سریع اومدپایین وتلفن برداشت وگفت دکترسریع بیاین که حال پریساخراب شده،پایین پله هاایستاده بودم وازترس میلرزیدم.هنوزیکساعت نشده بودکه دکتراومدورفت بالامنمپشت سردکتررفتم بالا.کناردرازبیرون ایستادم.دکترسریع به پریساآمپول زد.عمه وشوهرش بالای سرپریساایستاده بودن وگریه میکردن.برای اینکه من رو نبینن رفتم پایین و تو آشپز خونه نشستم .من هم برای پریسا گریه گرفته بود ،بیشتر کنجکاوبودم ببینم چرا این طوری شده .چنددقیقه بعدپویان اومدتوآشپزخونه،یه لیوان آب خوردوگفت:بدبختی ما رودیدی؟خوب شده بود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
سلام من خانمی ۴۳ساله هستم که الان دو ماهی هست باکانالتون آشنا شدم
من بعد ۲۰سال زندگی مشترک مجبور به طلاق شدم حالم خوب نیست ولی توکانال شما وقتی داستانها رامیخوانم دلم میگیره عزیزان
خیلی خیلی در ازدواج به خانواده طرف توجه کنید چون خانواده خیلی نقش در نوع نگاه همسرتان داره من عاشق همسرم بودم وهنوز باوجود طلاق نتونستم ازش دلم وبکنم
ولی حیف نشد که بمونه الهی که همه ی شما در زندگی مشترک به خوبی کنار همدیگه تا پایان عمر زیباتون با خوشی بمانید که تنها شدن توهرسنی خیلی خیلی بد هست
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
من ۱۴ سال ازدواج کردم منم مثل همهی شما با مادر شوهرو جاری زندگی کردم البته با یه تفاوت که شما ها کم پیش مادر شوهر بودین من ۱۳سال پیشون بودم خیلی عذاب کشیدم.......🌸🌱
اولا شوهرم اصلا قدرمو نمی دونست پشتم نبود تا اینکه بعد از ایمان اولم که دخترم به دنیا اومد افسردگی شدید گرفتم بازم شوهرم منو نمی دید همش کار میکرد من جرات یه لباس که بخرم یا یه خوراکی بخرم یا یه وسیله ای که بخرم به دلم موند اگه چیزی برای بچه می خریدم از ترس می گفتم مامانم خریده ولی جاری میخرید می پوشید شوهرش پشتش بود تا اینکه ۶سال پیش یه ساختمان ۳ طبقه درست کردند یکی از طبقه هارو ما نشستیم و بعد من حامله شدم پسرم به دنیا اومد بالاخره با جر بحث با شوهر جان به خودش اومد که چقدر به من ظلم شده الان یه سال جدا هستم وخیلی پدر مادرش با ما دعوا کردند که چرا جدا شدید همسر م جوابشو داد گفت ۱۳ سال که پیشتون بودم بس نیست خیلی جا موندیم ولی خدا رو که باز هواسش به ما بود شکر میکنم راستی یادم رفت بگم الان هم ۲ماهه باردارم ولی این دفعه خدا خواسته و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم 😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
من و همسرم ٦ ماهه عقديم ،يك ماه پيش اولين تولدم بود و ایشون مرتب ميگفت برات يه چيزي ميخرم و خبري نبود! 🙄
تا يه ماه بعد منو برد بیرون کادو بخره
ولی غافل از اينكه آخر شبه و مغازه ها بستن!😨
اييينقدر ناراحت شدم كه حد نداشت😔بعدش ديگه محلش نذاشتم و عصبي شدم!
وقتي رسيدم عذاب وجدان گرفتم 😫 و يه پيام بهش دادم:
🌸🌼🌸🌼
❇️ همسر جونم كه جونم به فدات ♥️امشب، شب خوبي بود.😍
چون به آرزوي هر لحظه مون رسيديم
به آرزوي لحظات دلتنگي مون رسيديم...
چقدر خوب كه دستامون توي دستاي هم 🤝 بود و چشم هامون هم رو ميديد
ممنونم از خدا بابت همچين شبي🙏🏻
و بيشتر از اون سپاسگزار خداي مهربوونم كه همسري به خوبي و شيريني تو بهم داد كه هر وقت نگاش ميكنم دلم ضعف مييييييره😁🙈
ببين گرسنگي و ضعف من نشات گرفته از مهربوني و قدرشناسي هاي خودته. كاريشم نميشه كرد.
از طرف خانوم گرسنه ات🙈
🌸🌼🌸🌼
نميدووونيد بعدش چقدر ذوق كرد. تازه گفت پول ميريزم به حسابت، برو طلا بخر. 😃
✍ با سیاست میتوان مرد را چون موم نرم کرد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃
#ارسالی_شما
لمس زندگی
و منی که عاشق طبیعتم🍃
صبحتون دلبروووونه....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿