eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
630 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
یک زندگی یک تجربه🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه🍃👇
سال 82 می خواستم کنکور بدم ..ما ی شهر کوچک زندگی می کنیم و برای کنکور باید به شهر دیگه برویم که 10 دقیقه فاصله دارد روز کنکور مادرم گفت خودم می رسونمت ، منم اصرار که نه مگه من بچه ام خودم میرم (منم دهه شصتی چشم و گوش بسته ولی کنجکاو ) مادرم اجازه داد که تنها بروم. .منم از ترمینال شهر خودمون تا ترمینال اون شهری که حوزه امتحانی بود رفتم البته از یکی از دوستام مثلا آدرس پرسیده بودم (آخه اونم ی دهه شصتی از خودم ساده تر ) ترمینال اون شهر رسیدم از ی راننده تاکسی آدرس پرسیدم اونم نامرد نکرد آدرس بده گفت بیا نصف مسیر را می رسونم نصف دیگه اش را باید با ی تاکسی دیگه بری ازش پرسیدم مسیر بعدی تاکسی دارد؟ گفت یکم صبر کنی میاد ..وسط راه گفت خاستی دربست می برم منم قبول نکردم.و جایی منا پیاده کرد که تازه از حوزه خیلی دورم کرد وقتی پیاده شدم تازه فهمیدم چه غلطی کردم ساعت 1وربع ظهر همه جا تعطیل و شهر خلوت😔 ساعت یکربع به 2 هم حوزه بسته می شد..دست به دامن خدا شدم (بعد از 21 سال بازم خداروشکر که به موقع به دادم رسیدی )10 دقیقه بعد دیدم سه تا خانم دارن میان ازشون آدرس پرسیدم گفتن ما هم داریم همونجا برا آزمون می رویم با هم تاکسی گرفتیم و رفتیم و چقدر از مسیر را هم پیاده رفتیم ...در صورتی که اگر همان تاکسی آدرس را بهم میگفت فقط ی کورس مسیر بود و 5 دقیقه ای می رسیدم جلو در حوزه اونسال من دانشگاهی که روبه رو حوزه امتحانم بود قبول شدم (دیگه مسیر را خوب بلدشده بودم و برای ثبت نام همراه پدرم رفتم ) یکسال گذشت و خواهرم کنکور داشت ماجرای پارسال را براش تعریف کردم و گفتم خودم می رسونمت وقتی خواهرم را تا سالن امتحان همراهی کردم دیدم دختر خانمی داره گریه میکنه وبهم گفت از روستای دیگه همراه برادرم اومدم ایشون منا رسوند ، رفت و اینجا بهم گفتن حوزه را اشتباه آمدم جایی را هم بلد نیستم یاد پارسال خودم افتادم و تا حوزه امتحانی شون که فاصله اش هم زیاد بود همراهی شون کردم ..ان شالله اون راننده تاکسی هم به راه راست هدایت شده باشه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک حاضر جوابی 🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک حاضر جوابی 🍃👇
من اول زندگیم همیشه که نه ولی گاهی باهمسرم دعوا میکردم سر مهمونی هایی که اصلا تابه حال مهمون هارو ندیده بودم و.....🌱🌸 باید هرروز صبح به دعوت خانواده همسرم ازشون پذیرایی میکردم اونم چه پذیرایی .پدرم در می اومد بخدا فقط بشور بساب بودماه اول زندگیم تا این که یک شب وقتی مهمون ها اومدند تحویل شون نگرفتم و بعد که رفتند حسابی با همسرم دعوامون شد و اینجور شدکه همسرم به خانوادش گفت ازجانب خودتون فک وفامیل خودتون رو دعوت نکنید و بعدشم مادرهمسرم هرروز میپرسید چی خوردی چی دادی پسرم بخوره 😐😐😐😐تا این که یه روز گفتم هرچی بهش بدم بخوره تاالآن که چاق تر از زمانی شده که توی خونه خودتون بود دیگه هیچی نگفت .ولی بعد چندسال زندگی مشترک فهمیدم ادم اصلا نباید توی دعوا حرف بزنه چون مردها وقتی عصبی بشند و ما یک کلمه حرف بزنیم منفجر میشن پس یاد گرفتم سکوت کنم و هرچی هرکی گفت بگم باشه ولی کار خودم رو بکنم .حتی واسه لباس خریدنم .هیچ وقت هم بحث های بین خودم ومادرشوهرم رو به همسرم نمیگم چون نتیجه عکس داره فوقش چندروز جواب مادرشوهرم رو نمیدم تا حساب کار بیاد دستش . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک تجربه نامزدی🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه نامزدی🍃👇
من ۲۱و همسرم۲۶ تجربه من بر میگرده به ازدواجم من و همسر من ۲۱و همسرم۲۶ تجربه من بر میگرده به ازدواجم من و همسرم بسیار با هم خوبیم برام گل میخره لباس و ارایشگاه از نظر مالی به طوری ساپورتم میکنه اما مشکل من بر میگرده به....🌱🌸 خانواده و رابطه اونا با ما.همسرم اصلا به خانواده ام اجازه رفت و آمد با ما رو نمیده تو این شرایط کرونا که رفت اماد ها کم شدن ایشون همچنان با خانواده خودشون و عمو دایی خاله کوچه و خیابون رفت و آمد دارن اما به من اجازه دیدن پدر مادرمو نمیده تنها این نیست از هر طرفندی استفاده میکنه که منو از خانوادم دور کنه نه تنها خانوادم بلکه همه جز اقوام خودشون از دوستام و گروه ها اقوامی از همسایه ها بهم اجازه نمیده حتی در حیاط خونمو باز کنم یا جلو خونمو جارو بزنم تو تک تک پیاما با خواهرام و برادرام دخالت میکنه و میگه اینو بنویس اونو بنویس خیلی افسرده شدم دیگه خیلی احساس تنهایی میکنم و دارم عذاب میکشم اون آزادی تمام داره و من اصلا آزادی ندارم حتی تو خونه خودم .به طوری از خانواده من بدش میاد برداشتی که من داشتم اینه که شوهرم خیلی حسوده خیلی حتی بعضی وقتی به خواهرام خودشم حسودی میکنه.خودش منو بیرون میبره ولی اجازه نمیده که من کنار پدر و مادرم باشم طوری که حتی از خانواده اش متنفر شدم از همشون دوست دارم همشون غیب بشن تا مجبور بشه بیاد سمت خانواده ام با پدرش مشکل داره و از الان میگه ارث میخوام چون یه دونه هست و البته پدرش زندگیشو نابود کرد به دلایلی کاملا منطقی..تو خونه خیلی قربون صدقه اش میرم اگه نرم زندگیمو زهر میکنه تو خیلی چیزا تونستم کنترلش کنم جز این مورد..اون باعث جدایی من و خانواده ام و اقوام شده پس از همه دختر خانوما خواهش میکنم تو عقدتون آزادی کامل داشته باشین چون ایشون تو عقد خودشونو نشون دادن با حساسیت های بی موردشون حتی اگه دوستی ندارین تو دوران عقد با همسایه هاتون بیرون برین به رستوران برین و به نامزادتون بگین میخوام با دوستام باشم بزارین بفهمه که استقلال دارین تنهایی خیلی بده مواظب خودتون باشین. برا سلامتی آقا امام زمان و رهایی از این بیماری کرونا @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سیاست🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
درخواست کردن از مردها ♦️یه واقعیتی هست و اونم اینه که مردها ذاتا دوست دارن که از زنشون حمایت کنن هر چی بیشتر اعلام نیاز کنین و ازشون در موارد مختلف بخواین که کاری واستون انجام بدن، اونها هم بیش تر بهتون توجه میکنن و اون وقت شما بیش تر در موضع یه زن لطیف و خانوم قرار میگیرین. ❌از واژه هایی مثل: بلدم خودم میتونم نمیخوام و... به شدت دوری کنین " ♦️بارها گفتیم و بازم میگیم که اجازه بدین که ازتون حمایت کنن چون مردها ذاتاً حمایت کننده به دنیا امدند ... نه تنها با این کار چیزی از ما کم نمیشه بلکه این کار ما احساس خوبی رو به اونها میده و این احساس خوب به زندگی خود ما برمیگرده... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خاطره جالب🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره جالب🍃👇
خیلی سال پیش اوایل ازدواجم یکی از همسایه ها فصل گردوی تازه مقداری گردو با پوست برامون آورد ، من و همسایه ام که خیلی با هم جور بودیم نشستیم تو حیاط و گردوها رو پوست کردیم غافل از اینکه دستامون سیاه سیاه شد از طرفی هم آخر هفته یه عروسی دعوت بودیم به شدت عصبانی بودم از دست خودم که چه کاری بود 🤨واسه چن تا گردو دستامون افتضاح شده بعد از ظهر رفتم نونوایی برگشتنی دیدم یکی از همسایه ها گوجه ربی خریده داره به تنهایی از صافی رد میکنه تا پوره بشه یه فکری جرقه زد تو سرم ، رفتم به همسایم گفتم بیام کمکت اخه گوجه ها زیادن ، اونم خوشحال شد گفت به هر کی زنگ زدم نیومد منم یه دو سه ساعتی رفتم کمکش هرچن خیلی خسته شدم ولی به خاطر اسیدی بودن گوجه دستام تمیز شد🤭🤭🤭 آخر هفته رفتم عروسی همسایه رو دیدم بنده خدا دستاشو قایم میکرد وقتی منو دید تعجب کرد گفت دستات چطوری دو روزه تمیز شده البته نگفتم چکار کردم ترسیدم بره به همسایه بگه اونم تمامی رب هاشو بریزه دور😅😅 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک‌زندگی یک‌خاطره ❣❣❣❣❣ خونه برادرشوهرم ومادرشوهرم دیوار به دیوارن یه شب دوست خواهرشوهرم میادخونه مادرشوهرم آخه خواهرشوهرم طلاق گرفته دخترکوچیک برادرشوهرمم تواتاق بوده به دوستم گفتیم بیا یه سر بریم حیاط بغلی خونه برادرشوهرم اونم میگه دست خالی روم نمیشه گفتمش اشکال نداره به بچه گفتیم به مامانت بگو خاله مریم الان میاد خونتون گفت باش ورفت زنه هم زنگ میزنه شوهرش شیرینی میگیره ومیان باهم میریم خونه برادرشوهر تا رفتیم داخل و بچه شیرینی رو دست مرده میبینه داد میزنه ماااامان باااابا بیایین بیاین دست خالی نیومدن😂😂😂 ما که از خجالت مردیم باباش اومدکه دعواش کنه من گفتم نه بچس از بس که خودشون هی گفتن دست خالی نریم اینم گفته بعدش دیگه همه کلی خندیدیم😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک‌زندگی یک خاطره عقد ❣❣❣❣❣❣ عقد پسر عمم بود رفته بودیم محضر اونجا همه جمع بودن مرد، پسر، دخترا و.... همه ساکت بودن عاقد داشت خطبه عقدو میخوند فقط صدای سایده شدن کله قندا میومد 😁😍 منم کفش پاشنه بلند پوشیده بودم خواستم برم سمت پسر عمم از نیم رخ چن تا عکس بگیرم خیر سرم 🤦‍♀☹️ نفهمیدم چی زیر پاشنه کفشم بود یهو لیز خوردم افتادم تاااارااخ رو زمین، دستم خورد بادامای داخل ظرف افتاد داخل سفره وای خدایا همه داشتن میخندیدن 😂😂😂😂 منم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم . بعید میدونم یادشون رفته باشه 😫😢 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........