دنیای بانوان❤️
یکزندگی یک مادر🍃👇
⚡️مادر که می شوی تمام زندگیت می شود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت...
⚡️مادر که می شوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات...
⚡️مادر که می شوی غم و اندوه و شادی ات هم، رنگ دیگری میگیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت...
⚡️مادر که می شوی کوه های تمام عالم بر سرت خراب میشود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود…
⚡️مادر که می شوی صبور میشوی و باحوصله انگار نه انگار که تا همین دیروز بی حوصله ترین آدم روی زمین بودی...
⚡️مادر که می شوی ذوق زده ترین انسان دنیا میشوی با هر کار عادی فرزندت...
⚡️مادر که می شوی نگاهت هم مادرانه می شود، عمیق و دقیق و عاشق و اشکبار...
⚡️و مادر که می شوی دلت تنگ میشود برای مادرت و روزهایی که یادت نمی آید در دلش چه ها گذشته...
✅تقدیم به مادران مهربان سرزمینم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره 🍃👇
ما برای اولین بار رفته بودیم خونه زن داداشم برای آشنایی دیدیم کل فامیلشون جمعن و تو همون جلسه از قبل بین خودشون رو یه مهریه خیلی سنگین توافق کردن😐
و به ما هم اعلام کردن 😒
برادر منم فوق العاده مظلوم و بی سر و زبونه و هیچی نگفت ما اومدیم خونه و هر کدوم یه جوری به برادرم میتوپیدیم که ما اگه کل زندگیمونم بفروشم یک دهم این مهریه نمیشه و ...نباید زیر بار میرفتی اصلا مگه قرار به آشنایی بیشتر نبود اینا خودشون بریدن و دوختنو...😒😒
برادر زاده 5 سالم دید اوضاع اینجوری همه در حال سرزنش کردنن یهو با لحن عصبانی گفت اه منم رفتم دستشویی شون جیشم😒😒نیومد!!!!!!!
کل خونه رفت رو هوا😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇......
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره عروسی 🍃👇
ی عروسی رفتیم،
خانواده هه خیلی اقتصادی بودن،تو خونه بود جشن شون ...
موقع شام گفتن همه بمونن ی لقمه نون پنیر هست،ما هم گفتیم این چ حرفیه چشم🤗
نشستیم دیدیم دارن یچیز پخش میکنن،مث نذری
ی عده هم هجوم بردن ک بگیرن...
ی خانومه داشت نون پخش میکرد،سری ی نون دادن بهمون،بعد ی تیکه پنیر😢
نوبت رسید ب خیار سبز... من میگم خیارسبز،دست کم نگیرید خیاااار سبزی بودا... هرکدوم اندازه ی بادمجوون😢😢
ی تیکه نون میکندم،ی لیس ب پنیر میزدم ی گاز گنده از خیار سبز😢
اخرکار نصف خیارسبزا هم اوردیم خونه،فرداش سالاد کردیم😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#یک_داستان
🌸🍃
"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛
"آیت اله شیخ محمد صادق همدانی."
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
هدایت شده از ذخیره پیام
از خرید جنس بی کیفیت خسته نشدی؟!😕
دیگه نگران نباش ☺️
تشک[Mayson||مِیسون]به ایتا پیوست😍
خرید بهترین کیفیت از درب کارخانه🤯
تضمین قیمت و کیفیت 🤩
مگه میشه مگه داریم ؟!
‼️تخفیف ویژه ی زمستانه ‼️
‼️ارسال به سراسر کشور ‼️
اگه باور نداری همین الان برو نگاه کن😉👇
[ https://eitaa.com/joinchat/360055065C460633a14c ]
تخفیف ها رو از دسـت ندید رفقا 😇🙏
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
🔻 داستان واقعی از حکمت خدا!
🔹چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
🔹راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔹من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
🔹حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
🦋من هم به حکمت خدا فکر کردم!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
منم ی مادر شوهر خیلی خوبی دارم ولی خواهر شوهرم ک تقریبا همسن خودم بود خیلی غیر مستقیم باهام بد بود مثلاً با ......🌱🌸
همه میگفت میخندید من با خودم میبردمشون خودمو شوهرم حتی با فاصله مینشستن میرفتن انگار ن انگار ک باهم بودیم همش میگفتم خدایا این چرا اخماش تو همه همیشه اینکارش بود مگ اینکه جلو بقیه یکم باهام حرف میزد.رفتارش رو مادر شوهرم تاثیر میذاشت بلاخره اون دختر خودش بود و من دختر مردم حتی چندبار مستقیم بهم گفت ک نباید بری انقد خونه بابات یا باردار بودم میگفت اگ بچت پسر نباشه عیبع برا ما منم خیلی اذیت میشدم هیچوقت شوهرم پشتمو نداشت از شوهرم بخاطر اینکه حتی طرف حق نبود هیچوقت طرفمو نگرفت خیلی کینه دارم .منم اول ازدواج شوهرم حتی ماه عسل نبرد منو خجالت میکشید جلو خانوادش اما الان بعد پنج شیش سال براش عادی شده و میتونیم تنها بریم..در کل تا وقتی باهاشون خوب باشی ب نفع اونا باشی خوبن ی درصد راهتو جدا کنی برا خودت ی قدم ورداری میشی آدم بده..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿