دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
🔴 یکی از مواردی که زمینه اختلاف را فراهم میکند و لازم است در مورد آن با همسر خود به توافق برسید، مسئله تقسیم وظایف است....🌸🌱
این موضوع در همسرداری برای آقایان نیز تاکید شده است.
1- توقعاتتان در مسائل عاطفی و مالی را بیان کنید.
2- با هم قرار بگذارید. فکر نکنید که همسرتان توانایی ذهن خوانی دارد و از آنچه شما میخواهید با خبر است. مادامی که شما به زبان نیاورید و در موردش با وی به توافق نرسید، نمیتوانید انتظار داشته باشید که او به چیزی که شما میخواهید عمل کند.
3- عادل و منصف باشید. اگر همسرتان بیرون از خانه شاغل است و بخشی از هزینههای زندگی را بر عهده دارد، توقع نداشته باشید تمام کارهای منزل و بچه داری هم بر عهده او باشد.....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی خاطره آزمایش خون🍃👇
سلام
دوران عقد معمولاً پر از خاطرات خنده دار و سوتی هستش
موقع آزمایش قبل از ازدواج مون (۲۰سال پیش هم آزمایش خون میگرفتن هم ادرار هم یک جلسه مشاوره برای آشنایی با همه چیزهای مرد و زن ها😱 اسم ها و کارهاو همه چیز اتاق خواب و وسایل جلوگیری از بارداری 😱😱
که همه را خیلی واضح توضیح میداد
البته اون موقع دهه شصتی های چشم و گوش بسته زیاد بودن و کلاس فوق العاده شلوغ)
من با مادرم و آقای داماد هم با مادرشون رفتیم
از ۷و۸ صبح تا تقریباً ۱ظهر طول میکشید و خیلی هم شلوغ بود
ما باید جواب آزمایش ها را میبردیم تا عقدمون را محضری میکردن
حالا من خجالتی و استرسی (آخه فقط ۱۸ سالم بود و تازه کنکور داده بودم و از درس و مشق درآمده بودم☺️😊🤔)
اول رفتیم برای آزمایش خون، خانم پرستار دید ترسیدم و نگاه نمیکنم با تمام خشونت خون گرفت یک پنبه و چسب هم روی رگ دستم نگذاشت من هم آستین لباسم را دادم پایین و تمام آستینم خونی شد
جالبه جای سوزن کبود شد و بعد ۳روز که عقدم کردن و لباسم آستین کوتاه بود همه میپرسیدن دستت چی شده آخه کبودی اش خیلی بزرگ شده بود
اما از همه خنده دار تر اون لحظه آزمایش ادرار بود که ما چون محرم نبودیم همسرم لیوان آزمایش را داد به مادرش که به من بدهند من هم نابلد رفتم داخل دسشویی تمام دسشویی ام را داخل لیوان ریختم یعنی لب به لب
همون جور آوردم بیرون گذاشتم توی سینی🤣😂😅🤣😂😅🤣😂😅🤣🤣🤣
بعد هم که رفتیم مشاوره که من هم خجالتی و چشم گوش بسته هرچی خانمه توضیح میداد من بیشتر خجالت میکشیدم از کلاس هم آخرین نفر آمدم بیرون(ظرفیت این همه حرف ها و کلمه های جدید که کلمات ممنوعه و بی تربیتی بود را نداشتم)
همسرم نگران شده بود و آمدن جلوی کلاس خانم ها دنبالم و من بیشتر خجالت کشیدم
(یک همچین آدمی بودم😄)
به خاطر اینکه دستم درد میکرد و خونریزی داشت رنگ صورتم پریده بود طفلی نگران شده بود من را راهنمایی کرد که بشینم مامانم و مادرشوهرم کمی دورتر حواس شون را پرت کرده بودن که مثلاً ما کمی با هم تنها باشیم و حرف بزنیم
همسرم هم یکدفعه رفت و یک ربع بعد با چندتا آبمیوه پاکتی کوچک آمد (بلد نبود طفلی که باید میبرد آبمیوه فروشی یا کافه و خودمون باید هر چی دوست داشتیم مثلاً سفارش میدادیم)
وقتی هم که میخواستیم برویم توی ماشین که ما را برسانند خونه مون یکدفعه آقا داماد گفت که اشتباه لیوان ادرار خودش را به من داده
حالا من از تصویر اون همه ادرار خنده ام گرفته از این طرف دارم از دست درد و خونریزی غش میکنم نمیدونم بخندم گریه کنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
❤️ زن که باشی....
🌸🍃
زن که باشی
""اگریک شب را از سردرد یا ناراحتی تاصبح بیدارماندی
کمی شرایط سخت است..
مثلا بعدازساعتهای بی خوابی و کِسالتت نزدیک ظهر چشمانت گرمِ خواب می شود.. اما میان خواب و بیداری یادت می افتد لباس ها رانشُسته ای بازحمت چشمانت را بازمیکنی و روی پا می ایستی..لباسها را میشویی و همانطور که کنار ماشین لباسشویی ایستاده ای و باهمان چشمان خمارِ نیمه بازت به چرخش لباسها خیره شده ای یادت میفتد برای شام باید فکری کنی..
به سمت آشپزخانه می روی.. درب یخچال را باز میکنی خمیازه ای می کشی، مواد اولیه ای که برای پختن غذای مورد علاقه ی همسر یا فرزندت لازم است برمیداری ،باهمان حالت خواب آلود مشغول تدارک خوراکی برای شام میشوی...
دراین مرحله از شدت خواب و خستگی ، چشمانت تار می بیند و هرچند دقیقه یک بار باید اشک های بی خوابی ات را پاک کنی تا بهتر ببینی که داری چه می کنی ، مبادا نمکِ غذایت کم یا زیاد شود...!
قابلمه را روی اجاق میگذاری.. درحینِ روشن کردنِ شعله هایِ اجاق، در دلت می گویی میتوانم شعله را کم کنم و کمی دراز بکشم، تاسردرد و بی خوابی ام قدری التیام یابد..
اما گرد و غبارِ روی پیشخوان، توجهت را جلب میکند.. دستمالی به دست می گیری تا همه جارا تمیزکنی.. حین گردگیری، یادت می فتد که باید جارو هم بکشی...! شاید بعد از آن بشود کمی بخوابی...
گردگیری تمام میشود.. باهمان حالتِ خواب آلود و بی حال و بی رمق به سراغ جارو میروی.. روشنش میکنی وبه هرجان کندنی هم شده تمام خانه را مرتب میکنی..
درحالتی که به سختی روی پایت ایستاده ای، تمام اطراف را براندازی می کنی...پیش خودت می گویی کارهاتمام شد.. با لبخندِ رضایتی دراوج خستگی می روی روی مبل تاکمی درازبکشی ...
ناگهان صدای زنگِ در ، مانع از بستن پلکهایت می شود... فرزندت ازمدرسه برگشته است... باید غذایش را گرم کنی و بعد هم بالای سرش بنشینی تا مبادا تکالیفش را اشتباه انجام دهد.. حواست هم باید باشد که ازخستگی، بی حوصله نباشی..
مهم نیست چقدرخسته ای و چقدر خوابت می آید...
مهم نیست دیشب رانخوابیده ای..
حتی سردرد یا احتمالِ بیمارشدنت هم مهم نیست...
همسر و فرزندت ، نیاز به رسیدگی و آرامش دارند...!""
••این فقط یک سکانس خیلی خیلی کوتاه از زندگی یک زن بود
زن که باشی.. برای خودت زندگی نمی کنی...
زن بودن سخت است..
مادر بودن، خیلی سخت تر....!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آشنایی 🍃👇
یادمه دبیرستان بودم که شبهای محرم هرشب میرفتیم حسینه محلمون...🌱🌸
اونجا یه خانم خیلی مهربون حدودا۴۵ساله بودند که گاهی متوجه نگاهشون به خودم میشدم...
پدر من معتاد بود و نمیدونم چه بدهی به دوستش داشت که قرار بود منو بده به پسر دوستش😞...منم خیلی ناراحت و افسرده بودم...چون بعد از محرم قرار بله برون کذاشته بودند...
خلاصه یکی از اون شبها مداح حسینیه نوحه ی خواهر غم پرور من که درباره حضرت زینب بود با صدای فوق العاده سوزناکی میخوند...کلی باهاش گریه کردم و از خدا خواستم یا منو بکشه یا مشکلم برطرف کنه...
یکهفته نگذشته بود که اون خانم منو برای پسرشون خواستگاری کردند...
حالا حدس بزنین پسرشون کی بود؟؟؟؟
همون مداحی که سوزناک نوحه رومیخوند😊
خلاصه تا همسر محمدحسین شدم کلی از پدرم کتک خوردم ولی ارزششو داشت....
الان۹سال از اون روزها میگذره و من عاشقانه دوستش دارم،کنارش آرامش دارم....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿