دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید🍃👇
یک روز با چند تا از بچه های گروهان کنار چادر نشسته بودیم که یهوی دیدیم حسین با چهره ای خندان و شاداب داره میاد و یه چیز بزرگ و خیلی گنده تو جیب شلوارش گذاشته که جیب شو حسابی برجسته و برآمده کرده،بچه ها هم که به شوخی هاش عادت داشتند، همینکه کنارمون رسید،با خنده و شوخی به برجستگی جیبش گیر داده و هی ازش پرسیدن اون چیه و زدن زیر خنده ، حسین هم دستشو گذاشت رو جیب شلوارش و خیلی جدی و محکم گفت : اینومیگید؟این کلید بهشته !
راستش اولش هیچکدام نفهمیدیم چی داره میگه و برای همین هم خنده کنان و کنجکاو دوباره سوال مون را تکرار کردیم،حسین هم که عاشق شادی و خوشحالی رزمندگان بود، یه کم سر به سرمون گذاشت و باهامون خندید و هی گفت : نشون بدم ؟ ندم ؟ تا اینکه یکدفعه یک کتابمفاتیحالجنانکوچک و قطورازجبیشدرآورد و لبخند زنان گفت : حالا خوب نگاش کنید تا باورتون بشه که کلید بهشته !
شهید حسین شاکری نوری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقی🍃👇
سلام
من عاشق پسر خالم بودم و۵سال باهم بودیم و خانواده اش فهمیدن و مجبور شدیم کات کنیم...
این وسط ها چند باری قایمکی باهم بودیم ولی هرسری خالم متوجه میشد و شر یه پا می کرد و می گفت به خانواده ات میگم....
آخرسر دیگ واقعا کات کردیم و من فهمیدم ک وقتی باهم بودیم با دخترا ب عنوان دوست معمولی صحبت می کرد و من به خاطر عشقی که بهش داشتم حتی ب پسرا نگاهم نمی کردم
و فهميدم بعد کات بیشتز شد ابن کارش و منم از حرصم گفتم رل زدم...
اونم رفت بایه دختره و فیلمش استوری کرد اونم چ فیلمییییییی 😄💔
از اون روز به بعد سعی کردم فراموشش کمم ولی۷ماه از کات گذشت و نتونستم
ولی هدفم مشخص کردم
می خوام درس بخونم به امید خدا ❤️
چه خاطره ها یی که نداشتیم باهم😞
یکی بهترش میاد😉
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندکی یک خاطره🍃👇
من اسمم رویاست و همسایه مون هم اسمش رویاست بعد من یک روز با عجله داشتم می رفتم جایی همسایمون که تازه اومده بود گفت رویا چیکار میکنی منم گفتم ممنون 😂😂رفتم جلو تر بعد فهمیدم اصلا با من نبوده یعنی دوست داشتم آب بشم برم زیر زمین😂
بعد اومدم برای مامانم تعریف کردم مامانم گفت خاک تو سرت اصلا اون اسم تو رو نمیدونه😂😁😢🙊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه چت با نامحرم🍃👇
سلام عزیزم
من ۱۳ سالمه.
میخواستم از تجربم بگم[چت با پسر]
اگه بزاری کانالت ممنون میشم.
من دختر چشم و گوش بسته ای بودم نمازام و میخوندم با خدا راز و نیاز میکردم ولی وقتی گوشی خریدم نماز نمیخوندم و اهمیت خاصی نمیدادم که الان متوجه اشتباهم شدم و دوباره مثل قبل نماز میخونم و از خدا هم میخوام که منو ببخشه.
من خودم اهل اینکارا نبودم ولی دوستی مجازی داشتم به اسم فاطمه و منو با یک گپ آشنا کرد عضوهاش کم بودن ولی پسر و دختر قاطی بودن.
اول نمیخاستم برم ولی وقتی گفت آدمای خوبین ترغیب شدم که برم و رفتم.
من بین شون کمترین سن و داشتم و اصلا هم متوجه نبودم دارم چیکار میکنم!
من تو این گپ عضو شدم و کم کم با پسری آشنا شدم که ۴ سال ازم بزرگتر بود.
با همه گرم میگرفت چه دختر و چه پسر و شاید به خاطر کم محبتی بود که دیده بودم و به همین خاطر باهاش دوست شدم.
من حدودا سه ماه بیشتر باهاش نبودم رلش نشدم من هیچ وقت با هیچ پسری رل نزدم و متعقدم چت با پسر یا رل زدن جز بدبختی چیز دیگه ای نمیارن الان طرز تفکرم با قبل فرقی نداره قبلا هم همینو میگفتم ولی بازم چت کردم چون کور شده بودم اسم اینو نمیزارم عشق چون عشق یک احساس پاک و مقدسه من فقط وابستش شده بودم و از کمبود محبت دوستش شدم،
اون یک شهر دیگه بود و من یک شهر دیگه میگفت تابستان میاد اینجا و همو میبینیم اما من هرگز دوست نداشتم ببینمش شاید ته دل میخاستم ولی با توجه به اعتقاداتم و گناهی که داشت هرگز نمیخاستم ببینمش[گرچه چت باهاشم گناه بوده ولی الان بشدت پشیمونم و امیدوارم خدا منو ببخشه]
اون حرفای قشنگی میزد نمیدونم قصدش از دوست شدن با دخترا چی بود چون خودش رل داشت .
میگفت نماز میخونه ولی من فکر نمیکنم چون پسری نبود که به همچین چیزایی اعتقاد داشته باشه با کلی دختر بود و باهاشون بیرونم میرفت...
من زود متوجه اشتباهم شدم و با کلنجار رفتن با خودم سعی کردم فراموشش کنم و دیگه باهاش چت نکنم و همینطورم شد الان تقریبا ۲،۳ ماهه که باهاش چت نکردم دلتنگشم نیستم و بسیار خوشحالم که تونستم تمومش کنم .
از اون موقع فاطمه و چند دختر دیگه خاستن به گپ برکردم یکبارم رفتم ولی به چند دقیقه نکشید که برگشتم از اون موقع هرگز با هیچ پسری چت نکردم و دیگه هم نرفتم و میخوام دختر خوبی بشم که از دینش محافظت میکنه و گول این دوستی های شیطانی و نمیخوره.
امیدوارم که خدا توبه منو بپذیره چون بشدت پشیمونم.
خدا رو شکر میکنم که زود متوجه اشتباهم شدم.
الان هم از اون گپ لفت دادم و ازتون یک سوال دارم میشه بگید چطور دوستم فاطمه رو هم از این کار منع کنم تا دیگه با پسر چت نکنه و توبه کنه؟
اون از من بزرگتره حدودا ۱٨ سالشه.
در پناه خدا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندکی یک خاطره 🍃👇
اولین سالی ک عقدکردیم روز زن همسری باخانوادش اومدن خونه ما و کیک گرفته بود و یه شاخه گل
حالا من پیش خودم میگفتم باخانواده اومده حتما کادوی گنده ای اورده که فقط یه شاخه گل نصیبم شد
بعد که ناامیدی منو دید همسری دریک حرکت یه جعبه ازپشتش گرفت جلوم که توش النگو بود☺️☺️
وغافلگیرم کرد خیلی حال داد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
سال ۹۷ که تازه دانشجو شده بودم بعد چند وقت یکی از آقایون سال بالایی اومد گفت از من خوشش میاد😳
اوایل که مسخره بازی در آوردم که اشتباه گرفتین و اله و بله ولی بعد گفت باشه یه مدت مجازی حرف بزنیم شناخت پیدا کنیم
خورد به عید و تعطیلات اومدم طی صحبتایی که داشتیم فهمیدم شخصیتش جوری نیست که من میخوام و میپسندم ولی هر چی شدم نگفتم بهش🤦♀
بعد تعطیلات اومدیم دانشگاه خواست که برای اولین بار همو حضوری ببینیم منم قبلش گفته بودم که بهتره تمومش کنیم و نمیخوام ادامه پیدا کنه و ...
بهش گفتم باشه میام یا تو منو راضی میکنی من میمونم یا من ترو قانع میکنم تمام.
هیچی رفتیم گفتم گفتم اونم گفت و گفت دیگه من برنده شده بودم یه لحظه آقا وایساد با چشا اشکی و قرمز زل زد ب من گفت من نمیخوام جلوت گریه کنم. زارت گذاشت رفت😳🙄😂😂😂😂
وای اون لحظه خیلی سخت بود😑بعد همش تو ذهنم اهنگ محمد علیزاده که میگه «مرد که گریه میکنه ، کوه که غصه میخوره»پلی میشد .
بعد رفتم خوابگاه بهش گفتم غلط کردم میمونم😂 اون روز سه شنبه بود چهارشنبه هم هی پیام داد منم اعصابم خورد بود از دستش
پنجشنبه یه طومار بلند نوشتم براش فرستادم از همه جا بلاکش کردم شمارشم مسدود کردم😁
از اون موقع عذاب وجدان دارم😑
ولی خب میدونم حق با منه😉نباید داشته باشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿