من ۲۱ سالمه و ۶ ساله ازدواج کردم با خانواده همسرم زندگی میکنم کلا خورد و خوراک و حموم مون هم مشترکه..خواهر شوهرام هرروز میان خونه مادرشون بچه هاشون می ریزه و من جمع میکنم. الان یه دختر ۵ ماهه دارم. من کلا هم تو دوران تحصیلم هم تو بارداری و هم الان که بچه داری میکنم کلا آشپزی و خونه داری با خودم بوده و مادر شوهرم با این که جوونه کار نمیکنه. تو بارداری هر چیزی درست میکردم برادر شوهرم ایراد می گرفت و کلی دلم و میشکوند ولی حالا که زن گرفته و حاملس هیچ کاری نمیکنه و یا از بیرون میخره یا خواهر شوهرام براش میپزم یاهم میان خونه مادرشوهرم که من باید بپزم خیلی ناراحت میشم سر هر چیزی میگن تو که ناراحت نمی شی ولی فلانی ناراحت میشه به اون احترام میزارن..طلاهام و فروختم ی زمین خریدیم الان با کلی قرض و وام اسکلت زدیم ولی انقدر گرونه نمیشه بسازیم. نگران تربیت دخترمم چون دخالت میکنن شمارو بخدا برای من دعا کنید تا یک سالگی دخترم خونمون و بسازیم!
کلی حرف شنیدم ولی صبر کردم تا خدا کمکم باشه سر همین بارداری چون ن بخاطر نداشتن خونه قصد بچه آوردن نداشتم انقدر پدر شوهرم بهم کنایه زد تا مجبور شدم این طفل معصوم و بیارم این دنیا...همسرم مرد خوب و زحمت کشیه ولی زندگی خیلی بهم فشار میاره، اون روز دست سمت راستم درد میکرد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
. من یه پسر 16سالم. وقتی 14سالم بود یکی از اقوام مادر بزرگم اومدن مهمونی خونن مامان بزرگم اینا یه دختر داشتن که 3سال ازم کوچیکه من اول هیچ حسی بهش نداشتم ولی پارسال باز دیدمش واقعیتش بهش علاقه مند شدم الان تو اینیستا که پیجش خصوصی هست بهش درخواست دادم ولی بهم اجازه نداد تا اینکه از طریق خواهرم تونستم شمارشو بگیرم و بهش پیام دادم تو واتساپ اولش اسمم رو نگفتم چون ترسیدم بلاک کنه😑واسه همین اسم خواهرم رو گفتم و چون این دختر خانم تو مدرسه فرزانگان می خونن و خیلی باهوشن گفتم اومدم ازت درس بپرسم😐خلاصه الآن یک ماه هست که همین طوری می گذره.و من نتونستم بهش بگم البته به طور غیر مستقیم سعی می کنم از زبون خواهرم بهشون بفهمونم ولی خوب دیگه هر وقت می خوام راجب این قضیه حرف بزنم میگه میشه تموم کنی😐قشنگ ضایعه ام میکنه. می ترسممم از دستش بدم آخه خیلیییی دوسش دارم هر روز میرم دم در مدرسش 🥲 اینم بگمم ایشون یه دختری هستند که خیلی متین هستت یعنی هر پسری ببینه ازش خوشش میاد من خودم چیزی از ایشون کم ندارم ولی خیلی وقتا احساس میکنم با یکی دیگه هست. این ماجرا رو هم چند تا از دوستام و خواهرم میدونه یعنی نتونستم به کسی بگم چون اگه پدر و مادرم بفهمن باهام بد بر خورد میکنن اونا دوست دارن منم مثل خودشون شاغل باشم و به این چیزا فکر نکنم . لطفاً کمک کنید.و اینکه من به ایشون بگم که کی هستم و بهشون علاقه دارم یا نه؟ مممنون میشم پیام من رو داخل کانال بزارید. 🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام
دختری هستم بین ٢٢ تا ٢٥ سال ، حدود دو سال با آقایی همسن خودم برای ازدواج در ارتباط هستیم ، حتی مشاور هم رفتیم (ده جلسه) و تست ازدواج دادیم (فقط با اطلاع مادر ایشون)، مشاور نظر مثبتی داشت ولی مسئله ای که الان نگرانم کرده اینه که من پیش از این آقا با کسی دیگه در حد تلفن و چت و چند باری هم بیرون رفتن دوست بودم (در ضمن به اون آقا علاقه ام داشتم که به ایشون گفتم و خیلی بهم کمک کرد تا دست از علاقه بیخودم بکشم من از همون اول صادقانه به ایشون این مسائل گفتم اونم قبول کرد و حتی با اون آقا حرف زد (من نمیدونم چی گفتن چون هیچ وقت بهم نگفت) ولی هر بار که باهاش مطرح میکنم آیا با این قضیه مشکلی داری ؟
میگه: نه
همیشه ام اظهار میکنه من خیلی دختر خوبی ام .
و کلا از حرف زدن در مورد گذشتم طفره میره، ازش خواهش کردم با مشاور حرف بزنه ولی پیش مشاور هم گفت من مشکلی ندارم، مشاور هم گفت اگر شما مشکلی نداری مهم نیست این مسئله ایه خودت باید قیولش کنی، نمیدونم چرا ولی الان که میخواد با خانواده ی من مطرح کنه تا ازدواجمون رو قطعی کنه (قبلا یه بار خواستگاری کردن) فکر به اینکه شاید در آینده به خاطر این قضیه بینمون اختلاف پیش بیاد یا بهم سرکوفت بزنه منو ترسونده، البته به خانوادش هم چیزی در مورد گذشته ام نگفته و نظر خانوادش به من مثبت ولی چون خودم نمیتونم هضم کنم که ممکنه به کل این قضیه رو فراموش کنه میترسم بعدا بگه من همچین دختری نمیخواستم!
ایشون نه مذهبیه نه روشنفکر، همیشه نماز میخونه مثلا اگر آرایش کنم یا لباسی بپوشم که خوشش نیاد ، یا چند باری که عکس خودم پروفایل گذاشتم مثل بقیه مردا نیست که دستور بده این کار رو نکن ، فقط میپرسه چرا اینکار کردی به نظرت درسته ؟ و بعد توضیح میده که کارت اشتباه تا قانع شی، کلا شخصیت آروم و منطقی ای داره و مسئولیت پذیر . هم ارشد میخونه و هم کار میکنه .
خیلی هم به من علاقه منده (که میترسم بعدا علاقش کم بشه و این عیب ها به چشمش بیاد) ، این دو سال هم رابطه ای جز حرف زدن با هم نداشتیم ، بیرون هم که میرفتیم فقط با هم صحبت میکردیم بعد از دو ماه قضیه ازدواج مطرح کرد ولی من خودم خواستم بیشتر آشنا شیم چون شرایط ازدواج نداشتیم و بعد به خانواده ها بگیم .
میخوام ببینم شخصی با این روحیات ممکنه بعدا روی این قضیه کلیک کنه یا نه ؟ بقیه پسرها حاضرن همچین شرایطی رو بپذیرن؟ اگه تجربه ای دارید خوشحال میشم بشنوم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای خانومی که گلایه از شوهرشون داشتن
سلام به همه خواهرای گل
وقتتون بخیر وزندگیتون درآرامش باشه ان شاءالله🌱🌹🌱🌹🌱
درجواب خواهرعزیزم
که گلایه داشتن از همسرشون که به پدرومادرشون سرمیزنن وده روز هست پدرشوهرشون بیمارستان هست وهمسرشون
ازپدرشون مراقبت میکنن،،،،،
خوب خیلی خوشحال شدم که هنوز همچین فرزندان وگل پسرای جوانمردی هستن که اینطوری مراقب پدرومادری که یک عمر زحمتشون روکشیدن هستن شیرمادر ونان پدر،گوارای وجود همچین همسری احسنت،،،،
وواقعامتاسفم که هنوز همچین عروس های هستن من فکرمیکردم توفیلم هاوقصه ها هست این حرف ها ،،،،
خدایا عجب رسمی هست
خودتون مادرین و باردارین واقعا دراین دوران باید برای پدرشوهرتون دعا کنید تازودتر
حالشون بهتربشه ،،،،
به خدا چشم بهم بزنید نوبت شمامیشه😒
اینجاوظیفه همسرتون هست وشماهم به جای دعوا بهترهست همراهی کنید تاهم شوهرتون ببینن چقدر زن مهربانی دارن
وهم خدا واستون جبران کنه،،،
، واقعا ازقدیم گفتن به هردست بدی ازهمون دست میگیری راسته،،،
من زمانی که ازدواج کردم چندتابچه خواهرشوهروبرادرشوهرداشتم ،،،،
خیلی بهشون محبت میکردم وهرمناسبتی که بود یک هدیه واسشون میگرفتم یایک لباس یاکلاه می بافتم،،،،
گاهی واسشون نقاشی میکشیدم یا قصه می گفتم براشون،،،،
هم خودم لذت میبردم هم بچه هاخیلی
دوستم داشتن😉
وقتی مادرشوهرم مریض شدن هرروز یک نفر باایشون میرفت فیزیوتراپی یک روز نوبت من بود وقتی گرمشون شده بود زیر دستگاه ماساژ من نشسته بودم کنارشون وبا یک کتاب بادشون میزدم وباهم صحبت میکردیم ،،
یکی از پرسنل اومد گفت حاج خانم این دخترت ازهمه دخترات که تاحالا اومدن
مهربون تره مشخصه خیلی هواتو داره
مادرشوهرم یک خنده ای کردن گفتن
نه ایشون عروسم هست ولی فرقی نمیکنه
،،،
خدارحمتشون کنه ۳۲ میشه فوت کردن😔😪
وحالا من ۳ سال میشه مادرشوهرشدم 😊
یک دختربه تمام معنا باشخصیت ومهربون
باورکنید هرروز خداروشکرمیکنم ،،،،
من چهارتانوه دارم عروسم هرموقع میاد واسشون یک هدیه میگیره به هرمناسبتی
البته ماهم محبتش روجبران میکنیم ولی واقعا خانم هست وحتی وقتی بچه هامیان پیش پای بچه هابلندمیشه ،،،،
این ۳ سال خودش رو تودل همه فامیل جاکرده وهمه میگن چقدرمهربون هست عروستون ،،،
ایشون مدیر امورمالی یک شرکت هستن
وخیلی خانواده دار واصیل
ومن فقط خداروشکرمیکنم ،،،،
ولی همیشه شوهرم واقوام میگن
این نتیجه احترام ومحبت های که می کردی هست ،،،،
دعا کنید واسه همه عاقبت بخیرباشن
وهیچ پدرومادری محتاج بچه هاش نشه ،،
شماخواهرگلم هرگلی الان بزنی به سرخودت زدی وشوهرتونم هیچ وقت فراموش نمیکنه
رفتارشمارو
خداهم که خیلی خیلی تاکید کردن به احترام به بزرگ تر پدرومادرکه گل سرسبد هرخانواده ای هستن ومایه برکت
ای کاش پدرومادرمن وهمسرم زنده بودن
روحشون شاد باشه همه پدرومادرهای آسمانی ،،،
وخداحفظ کنه مامان وباباهای این جمع 😊🤗
فاطمه هستم از ( مشهد)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام عصر همگی بخیر و شادی
در جواب خانمی که شوهرشون به پدرو مادرش کمک میکنه
عزیز من برو خداروشکر کن که شوهرت فقط به پدرو مادرش کمک میکنه میتونست این خرجو جاهای دیگه انجام بده من ادمایی رو سراغ دارم که از لحاظ زندگی مرفع ولی متاسفانه شوهرشون هردستمزدی که بگیره یا میتونم به جرات قسم بخورم روزی دویست سیصد تومن ر و خرج چیزای الکی میکنه
حالا هم ازخدای خودت طلب بخشش کن چون در ازای کمک شوهرت به خانوادش خدا چن برابرو بهت برمیگردونه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#بلدی_بگو
سلام گلی جان خوبی
دوستان تواصفهان یانجف آباد کجالباس زنانه عمده میفروشند به غیرازسبزه میدون وخیابان حکیم
یاتوایتاکانال لباس فروشی عمده هست که کسی کانالش راداشته باشه
ممنون میشم راهنماییم کنیدآخه تازه میخوام کارم راشروع کنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
همون سختی ها... با گریه خوابیدم...
چه صبحی بود سر و صداها....
رفت و آمدها... نور از لابه لای پرده به چشمم میخورد، معلوم بود خیلی زوده ولی بیدار شدم رفتم تو حیاط دست و صورتمو آب زدم و حیاط رو نگاه میکردم مرغ و خروس ها اینور و اونور میرفتن صدای زنعمو بود که گفت:علی و حاجی رفتن دنبال ثبت عقدتون...خیاط خبر کردم تا صبحونه بخوری میاد...برو خونه رو ببین آشنا شو قراره یه عمر اینجا باشی...حتی اول صبح هم مرتب و تمیز بود چقدر زن مرتبی بود...
به یه لقمه نان و یه لیوان شیر گرم اکتفا کردم و گشتی تو حیاط زدم درخت ها پر بودن از میوه سیب سرخ و انگورهای بی دونه، چقدر سیب هاشون طعم خوبی داشت...خیاط اندازهامو گرفت و همش به سلیقه زنعمو سفارش گرفت...
حق هم داشتن من رو چه به نظر دادن من که از دنیا فقط اون خونه و کوچه های خاکی رو دیده بودم...نزدیک ظهر بود که عمو و علی اومدن مریم و مینا تا لنگ ظهر خوابیده بودن و اون روز هیچی بهتر از اون نبود که برای مریم خواستگار اومد و زنعمو میگفت از پا قدم منه...انگار عروسی بود مریم خوشحال بود و داشت از خوشحالی گریه میکرد..
همین که خواستگارش جوون بود و زنش مرده بود خیلی براش خوب بود...
همه خوردن و رفتن و من موندم و سفره غذا از همون روز اول باید کار میکردم سفره رو جمع کردم، ظرفهارو فاطمه برد...
علی اومد داخل و گفت:میتونی چند دقیقه بیای کارت دارم؟ تعجب کردم! یعنی چیکارم داشت؟!
دنبالش رفتم وارد اتاقی که قرار بود برای خودمون باشه شد و گفت:اون لباسارو برای تو خریدیم ببین اگه میپسندی بپوش و اینارو عوض کن...گفت از اینجا خوشت میاد؟ با سر گفتم بله... ادامه داد اختر تا قبل اینکه ببینمت خط و نشونمو کشیده بودم که اگه نپسندم همه چی رو بهم بزنن ولی وقتی دیدمت مگه میشد ازت چشم بردارم...حق با عمه بود تو واقعا خوشگلی...من برای اینکه خوشبخت باشی تمام سعیمو میکنم.من خجالت میکشیدم .. زنعمو اومد داخل و گفت:همه کارا عجله ای شده! بابات میگه پنج شنبه جمعه عروسی بگیریم از دیشب داره دم گوشم وز وز میکنه میگه نمیشه دهن مردمو بست...بعدازظهر میرم وسایل اتاقتون رو بگیرم مهمونارو بابات دعوت میکنه خبر داری که خواستگار اومده واسه مریم, اگه بشه!
خدایا چه پاقدمی داره عروس...