eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد قصه عشق مگر بی تو شنیدن دارد..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii رفتارهایی كه اگر 21 روز انجام دهید و به آن عادت کنید در زندگیتان معجزه میکند: با ملايمت سخن بگوئيد عمیق نفس بكشيد شیک لباس بپوشيد صبورانه كار كنيد. مودبانه رفتار كنيد همواره مقداری پس انداز كنيد عاقلانه غذا بخوريد کافی بخوابيد جسورعمل كنيد خلاق بينديشيد صادقانه عشق بورزید هوشمندانه خرج كنيد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii «اگر قلبِ من کوه باشد، تو اولین نسیمی هستی که آن را به لرزه در آوردی.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
💒 سی و چهار سال است در هر مصیبتی به بغل استخوانی‌اش پناه برده‌ام؛ اگر از پسربچه‌ای کتک خورده بودم، اگر شیشه خانه همسایه‌ای را شکسته بودم، اگر مریض شده بودم، اگر نامه معافیت از سربازی‌ام نیامده بود، اگر دزد ماشینم را دزدیده بود، اگر، اگر، اگر. این پیرزن برای همه‌ی زهرهای ایام یک پادزهر داشت: «خوف نکن مادر. نترسی‌ها.» این «خوف نکن»، این «مادر»،‌ این «نترسی‌ها» که او روانه‌ی جان ملول آدم‌های درمانده می‌کرد، رستگاری بی‌قید و شرط بود. خودش روزگاری دوزخی را زیسته بود؛ رنج بیوه‌شدن در جوانی، عسرت زندگی در دوران کودتا، تماشای جنگ، رنج تنگنای این سال‌ها و اندوه مهاجرت نوه‌ها. مادربزرگ رنج و ترس را با یاخته‌یاخته‌های وجودش لمس کرده بود. وقتی کسی را تسلا می‌داد، رنج او را می‌فهمید. فهمیدنِ رنج می‌تواند تسلا را عمیق‌تر کند. تسلای آدمی که فهمی از رنج ندارد، نمی‌تواند آدمِ درون‌سوخته‌ی رنج‌کشیده را آرام کند. زیر دست‌های چروکیده‌ی مادربزرگ چیزی جریان دارد؛ چیزی که از زیر این رگ‌ها و پی‌ها می‌چرخد و در تن من پخش می‌شود و من و جهان را آرام می‌کند. چیزی که مادربزرگ هم به بخشیدن آن نیاز دارد. من سی و چهار سال است به این گوشه از جهان پناه آورده‌ام و این گوشه از جهان، راستی که چه پناهگاهی است، چه جان‌پناهی‌ست. ترس از دست دادن آدم‌های زندگی بزرگ‌ترین ترس این پیرزن در تمام عمر بوده است. روزی که به دلیل پزشکی از سربازی معاف شدم، این پیرزن جوان‌تر شده بود. وقتی از پستچی کارت معافیتم را می‌گرفت، از خوشحالی یک مشت ده هزار تومانی -‌که آن‌روزها خیلی پول بود- تپانده بود توی جیب مامور پست. آخرین روزی که برادرم با لباس سربازی به خانه برگشت، مادربزرگم توی همان لباس بغلش کرده بود و هر دو کف حیاط نشسته بودند و مادربزرگ زار زار از خوشحالی گریسته بود؛ از خوشحالی بازگشت نوه‌ای که می‌توانست از سربازی سالم بازنگردد، زنده بازنگردد. من نمی‌دانم چه کسی باید به آن زن‌ها که پسرهای سربازشان را از دست داده‌اند تسلا بدهد. نمی‌دانم آن چیزی که قرار بود از زیر رگ‌ها و پی‌های دست‌های آن مادرها، توی تن آن پسرها -آن پسرها که حالا مُرده‌اند- جریان پیدا کند، حالا چگونه قرار است تسلی پیدا کند. ما از فهم رنج آن زن‌ها عاجزیم و هیچ تسلایی از ما نمی‌تواند درون سوخته‌ی آن‌ها را آرام کند. من مرثیه‌خوان دست‌های آن مادرهام. مرثیه‌خوان آن اندوه، آن رنج ابدی، که از فهم مختصاتش عاجزم. ‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خاطره شنیدنی بسیار زیبا.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
4.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 💢دستور ویژه از امام صادق(ع) برای ابطال سحر و جادو @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii شما بگید چیکار کنم... سلام خسته نباشید من ی مدته که با اطلاع خانواده برای اشنایی بیشتر با ی اقا پسری حرف میزنم(چندباری خواستگاری اومدن تا پدرم قبول کردن فعلا باهم حرف بزنیم و بگفته اقا پسر چندسالی هست که منو دوس داره) ولی الان نزدیک دوماه میشه که رفتارشون تغییر کرده اگه من پیام ندم یا زنگ نزنم ایشونم پیام نمیدن و زنگ نمیزنن حتی ی هفته هم شده که ازهم بی خبر موندیم درحالی که قبلا هر روز علاوه بر چت تلفنی هم باید باهم حرف میزدیم بهشونم که میگم عوض شدین اگه مشکلی هست بیاین حرف بزنیم حلش کنیم میگن ن من عوض نشدم خلاصه نمیخاد قبول کنه نمیدونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید ممنون @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام گلی جون امیدوارم بزاری توو کانال .برا اون خانم مطلقه ک میخاد زن دوم بشه.... .عزیزم تازه از شر یکی راحت شدی باز دنبال ازدواج با ی مرد زن داری واقعا بی عقلی محضه .اگه آقاهه رفت ی زن دیگه ام رو شما گرفت ۳ تایی توو ی خونه زندگی کنین مردا اینجوری رو آدم حساب نکنید اینا خوشی زده زیر دلشون هار شدن .صبر کن تا یکی بی شر و غِل و قِش بیاد سراغت .آدم که قحطی نیومده بری آوار بشی سر زندگی ی زن دیگه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خدمت گلی جون یه مشکلی داشتم خواستم ببینم کسی نمیتونه راهنماییم کنه دخترم 10سالشه حدود یک سالی میشه که بدنش شروع به لرزیدن کرد بردمش دکترگفتم شایدمشکلی داشته باشه آزمایش وچکاب کامل دادم شکرخدامشکلی نداشت یه خانمی اونجا بود بهم گفت براش سرکتاب بازکن همین کار رو انجام دادم بهم گفتن دخترت آب داغ ریخته به بچه پری أسیب رسیده بخاطرهمین اینطورشده حالا دیگه اصلا نمیزاره حتی نزدیکش بشم حتی بوسش کنم خیلی نگرانش هستم خواستم ببینم کسی راه حلی نداره بهم کمک کنه خودشم خیلی اذیته ازتون خواهش میکنم پیام منو بزارید داخل گروه شاید یکی بتونه به دخترم کمک کنه ببخشید که طولانی شد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
الهام بهمون که نزدیک میشد ....علی میخواست بفهمه که انتخابشو کرده...چه سر و صدا و بزن بود علی گفت: حوصله ای دارن این زنها...ظرفهای حنا اومد داخل خواهرای بزرگ علی آوردن و دست به دست شعر میخوندن امشب حنابندون... علی حنامیبنده دل به خدا میبنده علی حناتو قربون قد و بالای اختر رو قربون...دستهامون رو به اسم همدیگه حنا بستیم و اسکناس تا نخورده رو روی دستمون گذاشتن...عمه گلثوم به عنوان بزرگتر دستهامون رو تو دست هم گذاشت و برامون آرزوی خوشبختی کرد...نوبت ما شد و شاباش دادن مهمونا... از نگاه های الهام ترسیدم یجوری دلمو لرزوند ولی من که گناهی نداشتم...کم کم مهمونا رفتن و موندنی ها رفتن خوابیدن و طبق معمول کارگرا تمیز کاری میکردن..... ریحان و رشید آروم خواب بودن و صدای خرو پف عمه گلثوم میومد...عمه فریبا هم با بچه هاش پایین پای عمه گلثوم خوابیده بودن...مصی با اخم گفت:چراتو گرفته ای؟؟ نگاهی به اسم علی که کف دستم با حنا رنگ گرفته بود کردم و گفتم:کار دنیا رو ببین مامان از دیروز اومدید ولی فردا میرید و معلوم نیست کی بتونم ببینمتون کاش حداقل باقر هم میومد باهات... -باقر و بابات میدونی که نمیتونن کار رو ول کنن موقع چیدن زحماتشونه(گوجه و خیار کاشته بودن).فردا میان مگه میشه ناهار عروسی تو رو نخورن...وای اختر از وقتی رفتی خیلی دست تنها شدم چه گوهری بودی و من قدر ندونستم...عمه فریبا با عصبانیت گفت:چقدر حرف میزنید بخوابید دیگه...مصی آروم گفت: داره از حسادت میترکه.... شب قشنگی بود و آفتاب که بالا اومد عمه گلثوم همراهم اومد حموم اول نظافتمو بهم یاد داد و کارهای واجب رو... اقوام علی دایره به دست اومدن داخل... باهر بهونه ای بزن وشادی میکردن خواهراش راهشون دور بود و هیچ فرقی با غریبه نداشتن همسراشون کشاورز بودن و باید اونا هم دم غروب برمیگشتن خونه هاشون...زنعمو اجازه نداد کسی جز مصی تو اتاق آرایشگر بمونه و خداروشکر راحت بودم...لباس سفید تور توری و ... چه روز خاصی بود هر دختری همچین روزی آرزوشه... مصی اشکهاشو پاک کرد و تور رو روی صورتم انداخت... تو تمام این چند روز پولهایی که بهم داده بودن نصفشو دور از چشم بقیه دادم به مصی و گفتم زمستون نزار بابام بره دنبال کار بیرون چون زمستونها میرفت ده های بالا و برف هارو پارو میکرد تا بتونه با پولش شکم مارو سیر کنه..