دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#یه_تجربه_یه_درددل
خانومای دختر دار توجه کنید👇
🌱
به رسم ادب سلام ☺ هر چند من مادر نشدم هنوز و این حس دلچسب رو تجربه نکردم اما مادر های عزیز کانال مخصوصا اون خانوم گل های عزیزی که دختر دارن میخام چند تا نکته بهتون بگم و امیدوارم که براتون مفید باشه هرچند که همه ی شما از من بسیار عاقل تر هستین ... مادر گل برای چند لحظه به رابطه خودت و دخترت فکر کن ، اگه با دخترت دوست نیستی اگه باهات راحت حرف نمیزنه اگه از تفریحاتش با دوستاش حرف نمیرنه اگه تنهاییشو بیشتر از با شما وقت گذروندن ترجیح میده اگه تفریح دو نفره ندارید و کلی چیزای مادر دختری دیگه بدون داری یه جای رابطه رو اشتباه میری ، عزیز دل اگه دخترت از لحاظ محبت و عشق و علاقه از طرف و تو و همسرت و خاهر برادراش اشباع نشه یعنی سیراب محبت نشه امکان اینکه بره سمت جنس مخالف خیلی زیاده ... و من هیچ وقت اینطور دخترا رو سرزنش نمیکنم چون تنهایی و بی مهری و بیتوجهی بشدت ترسناکه اما خانواده هاشون رو سرزنش میکنم ...تا وقتی تو نتونی با دخترت رفیق باشی و سعی کنی تا با تو خوش بگذرونه میره به سمت رابطه غلط
گاهی دوتایی قدم بزنین ، گاهی دوتایی آهنگ گوش بدین ، گاهی دوتایی فیلم ببینین ، گاهی دوتایی آشپزی کنین ، گاهی دوتا کیک و شیرینی و دسر درست کنین ، گاهی براش هدیه بی مناسبت بخر ، گاهی ببرش کافیشاپ ، گاهی بخاطرش تیپ بزن و برید گردش چون دخترا دوس دارن ماماناشون خوشتیپ باشن (: ، حتی گاهی ازش مشورت بگیر ، گاهی دردو دل کن ، گاهی بهش افتخار کن ، گاهی بگو دوست دارم ، گاهی ازش عکس یهویی بگیر چاپ کن و بهش نشون بده ، گاهی شبا تا موقع خابیدنش با هم از چیزایی که اون دوس داره حرف بزنین ... هرچقدر این گاهی ها بیشتر باشه بهت نزدیک تر میشه و باهات احساس رفاقت میکنه بعضی وقتا براش یه لباس بخر اونطوری که خوشش میاد و بده تا باباش بهش هدیه بده ، افکارت رو بهش اجبار نکن اما سعی کن قانعش کنی
دخترت یه هدیه از طرف خداست تا تو یه خاهر یه مادر یه رفیق یه دختر تا آخر عمرت کنارت داشته باشی
تقدیرتون دلخواه ... یا علی🌱
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
علی ناراحت گفت:من بی عرضه نه کاری دارم نه پولی وگرنه از این خونه میبردمت اختر یه ساعت تنهایی هم ندارم.....
موهاشو نوازش کردم و گفتم:عیب نداره زنعمو خیلی دوستت داره فقط حسودیش میشه تو پیش منی! مطمئن باش اگه میتونست خودش زنت میشد!...مگه میشه عاشق تو نشد چشم قشنگت موهای طلاییت ..خندید و گفت:از من تعریف میکنی یا خودت...دستهاشو دورم محکمتر کرد و گفت:شیطون بلا خوب دلبری یاد گرفتیا...زنعمو ول کن نبود انقدر محکم به در میزد که علی در رو باز کرد...زنعمو با چشم های خشمگینش سرشو به طرف من گرفت و گفت:چشم سفید راه بیوفت بیا کارت دارم شب رو مگه ازت گرفتن...دستی به صورت علی کشید و گفت:مادر برو یکم وسایل لازم داریم بخر بیار...مادر فدات بشه من که جز تو کسی رو ندارم قشنگ بلد بودم علی رو رام کنه و موفق هم شد!!...علی لباسشو پوشید و با چشم هاش گفت:ناراحت نباش و رفت...همین که ماشین از حیاط رفت بیرون سایه زنعمو بالای سرم افتاد و مشت هایی که تو سرم کوبید و گفت:بلند شو فکر کردی با یه دلبری کردن میتونی صاحب پسرم بشی! بلند شو چشم سفید.. دست آورد که موهامو بکشه که عقب کشیدم و بدتر عصبی شد و شروع کرد به زدن خودش من متعجب فقط نگاهش میکردم ولی سر و صورت خودشو چنگ مینداخت و لباسشو پاره میکرد انقدر جیغ و داد کرد و خودشو کشوند تو ایوان...من که خشکم زده بود ولی صداشو میشندیم که گریه میکرد و میگفت:من چقدر بدبختم که عروسم اینجور کتکم میزنه قدیم مادرشوهرا عروس رو میزدن امروز تو خونه خودم عروسم کتکم میزنه...
من از ترس که اگه علی میرسیدحتما با دیدن مادرش منو به باد کتک میگرفت یه گوشه کز کردم و فقط صدای زنعمو بود که گریه میکرد و میگفت:تا پسرم رفت افتاد به جونم من جای مادرشم چطور میتونه اینطوری منو بزنه وای خدایا من چقدر دستم نمک نداره! از دهات کوره آوردمش کردمش خانم خونم، شد زن تک پسرم! اونوقت اینجوری جواب خوبی هامو میده وای پام وای دستهام....ترکه تو دست عمو و صورت خشمگینش حتی نذاشت مهلت به علی برسه! هربار که ترکه بالا میرفت و روی تنم مینشست تا مغز استخوانام میسوخت و هوار میزدم! هیچ کسی به دادم نرسید و حتی مینا از ترس مادرش نتونست بیاد داخل...عمو انقدر بی رحمانه منو زد و آخر داد زد بندازیدش تو گاری ببرنش خونه باباش.....
هیچی بدتر از این نبود که دختری رو پس بفرستن خونه پدرش...هیچ ابرو ریزی بالاتر نبود جسم بی جونمو کشید و از پله ها پایین برد مینا هق هق میکرد و به مادرش التماس میکرد که نزاره منو بفرستن ولی عمو مثل یه
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
شوهرم ب خواهرم کوچیکه ام نظر داره ..
سلام گلی جان
تو رو خدا پیام منو بزارین گروه تا دوستان کمکم کنن🙏🙏
۱۶سال ازدواج کردم و دوتا دختر دارم
الان تقریبا یکسال شایدم بیشتر شوهرم به خواهر کوچیکم خیلی خیلی محبت میکنه به حدی که وقتی میره بیرون یا جایی همش منو یا مادرمو سوال پیچ میکنه😳با کی رفت چجوری رفت و .....
یا اگه بهش خواستگار بیاد همش میره تو خودش و دوباره سوال میپرسه کی معرفی کرده و از کجا پیدا شده و ....
دو هفته پیش عروسی خواهر بزرگترم بود
چنان خواهر کوچکمو زیر نظر داشت که حتی همه متوجه شدن
چون تو عروسی چندتا پسر مجرد بود رفت پیش داماد ازش پرسید پسر عموت متولد چه سالیه بعد به خواهرم گفت اگه بیاد خواستگاریت جوابت چیه و...😳
چند روز پیش خیلی بدجور دعوا کردیم که به حدی کتک خوردم داشتم میمردم
اومد بهم گفت من دیگه از فکرش در میام و سوال جواب نمیکنم
ولی دوباره صبحی بهم گفت یک سوال برا خواهرت کی اومده خواستگاری
منم گفتم هیچکس گفت قسم بخور
منم گفتم به ما چه
شروع کرد منو دعوا کردن و میزنم میکشمت و از این حرفا😔😭😭
بخدا اگه برادرم بفهمه (چون مادرم نمیزاره کسی بفهمه میگه نمیتونم جواب شوهرتم بدم باعث دعوایه شما بشم) کلا با ما قطع رابطه میکنن
دوستان لطفا بگین چکار کنم تو رو خدا کمکم کنین.بنظرتون ولش کنم برم😔😔
ببخشید طولانی شد🙏🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
😔بابای من چاقو زیاد زیر گلومون گذاشته عادی شده،همه مسائل خونه مارو تمام فامیل و دوست و همسایه هیچ مردم خیابون محل زندگیمون میدونن از هرجای رد میشیم با انگوشت نشونمون میدن ومیگن حیف این زن وبچه نیست افتادن دست این نا اهل 😭عربده کشیشم زیاد دیدن طوری که مردم محل بهش میگن و میشناسنش
جالبیش اینجاس جوری تو مردم رفتار میکنه و زبان تلخش شامل همه میشه و از ترس زبونش میگن اره تو راست میگی و بزرگش کردن و همیشه افتخار اینو داره که مردم منو قبول دارن و حرفام همیشه درسته😞فلکه آبو کم میکنه تا فشار آب زیاد نباشه و کم مصرف کنیم وحموم نریم،فیوزهای برقو قطع میکنه تا برق روشن نکنیم اینروزا که همه از قطعی برق می نالن میگه من جای مسئولش بودم ۲۴ ساعته برقو قطع میکردم ۴ ساعت سهله 😔تلفن خونه رو هم داده همسایه استفاده کنه تا ما استفاده نکنیم یا خاموش نباشه آبونمان برامون بیاد
عزیزم من دیگه به هیچی اعتقاد ندارم و امیدوار به آب خوش اون دنیا نیستم چون خدایی که این همه سال این همه ظلمو دیده و کاری نکرده دیگه کاری نمی کنه😭من حتی از اون دنیا هم میترسم که بعد مرگ دوباره نیاد سروختمون و دست از سرمون برنداره
من تمام امید و دلخوشیم به اینه که کنار خانواده م خوش باشم و از ته دل فقط یه روز بخندم ولذت دنیا رو ببرم و از سفید شدن موهای مادرم وپیر شدنش خجالت نکشم از خورد شدن غرورش پیش عروساش و داماداش و اشک هایی که تو خلوت میریزه ومن فقط قرمزی چشماشو میبینم 😭
قدر خانواده هاتونو بدونید واگر پدر و مادر خوبی دارید روزی هزار بار شکر کنید و روسرتون بذارید چون ثروت هردو دنیا پدر ومادر و خانواده خوبه،و میتونن هم این دنیا و هم اون دنیا رو براتون بهشت کنن نه جهنمی که ما توش گیر افتادیم.برامون دعا کنید شاید دعای یکی از شماها گره گشای زندگی ما شد و روزی خبر خوش زندگیمو اینجا براتون گذاشتم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
یادداشتهای یک زن خانه دار📝❤️]
___________________
کِلِر میگوید: همین سبک نوشتن از روزمرگی هایت را ادامه بده. میخندم. میگویم: واقعا خوبه؟
— اره دیوونه، نوشته هات جاندار و زنده است!
مثل همیشه با حرفهای ساده اما عمیق اش دهنم رو میبنده.
کلاً این موجود زیاد حرفای جدی نمیزنه همه ی مکالمه اش با شوخی، خنده و طنازی و صد البته فحش های مخصوصِ ادبیاتِ خودش میگذره، اما
وقتی چند کلمه ای رو جدی حرف میزنه، مخاطبش با داشتن بهره ای کم از عقل و درک هم می تونه به واقعی بودن حرفاش پی ببره. چون بسیار زلال و بی آلایشه!
امروز بعد از سه روز تعطیلات آخر هفته و اول هفته ، بالاخره زندگی رو دور عادی خودش برگشت. واسه من روزهایی که کار و مدرسه بر اساس روال اصلی خودش پیش میره ، زندگی جریان بهتری داره. آدم تعطیلات اون هم به مدت زیاد نیستم.
مثل همیشه کارهای روزمره و آشپزی وقت روز و واسم پر میکنه. پسرم رو از مدرسه آوردم ، شام آماده است، تمام خونه بوی عودی گرفته که داره یواش یواش خاموش میشه. باید بشینم پای مرتب کردن نوشته هام، مشق های دانوش، خوندن نامه ی مدرسه اش که واسه دیدارِ کلاس و معلم سال آینده برنامه ریزی دارند و نامه ی دکتر خودم!
با خودم فکر میکنم سال تحصیلی آینده!!خیلی دور نیست! چرا این همه زندگی روی دور تند داره میچرخه؟! به کجا میخواد برسه یا شاید ما رو برسونه؟!
کاش یه کم به خودش و ما وقت بیشتری بده به شرط اینکه درست استفاده کنیم. آیا واقعا میتونیم!؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
از جاریش میناله..
سلام خدمت مدیر محترم و تمامی اعضای خوب گروه ببخشید من اولین بارهست توی گروه پیام میذارم لطف کنید راهنمایی کنید بنده یه جاری دارم خیلی چاپلوس دو به همزن من زیاد باهاش خوب نیستم خودش میدونه من ازش خوشم نمیاد چون بارها خواسته زندگیم بهم بزنه اما شوهرم خیلی باهاش خوبه اصلأ به حرف من گوش نمیده رفت آمد میکنه از جاریم تعریف میکنه همیشه خدا طرف جاریم میگره جاریم حسابی براش عشوه میاد نمی دونم چیکار کنم یه مدت بی خیال شدم اما نمیشه هرشب پیام شوهرم میده باهم چت میکنن منم که اعتراض میکنم شوهرم انکار میکنه من نمیدونم آخه هرشب در مورد چی چت میکنن بعد تمامی پیامها را پاک میکنه منم فقط خود خوری میکنم هیچ طریقی نمی توانم از جاریم جداش کنم چی کار کنم خسته شدم کم آوردم آیا ذکری چیزی هست که از جاریم دلسرد بشه ممنون میشم راهنمایی کنین التماس دعا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من آقا هستم ...
سلام گلی خانوم حالتون خوبه توکانالتون هستم واقعا کانال خوبیه همه اهل دل هستند هرکی برای خودش یه مشکل داره منم جزئ از اونها هستم می خواستم در مورد خودم بگم ۳۳ سالمه به اسرارمادرم دوسال پیش نامزد کرده بودم بعد دوماه خانومم بدون اینکه به من اطلاع بده سرویس گردنبندشو برد فروختش داد به مادرش ازطرفی به من گفتش گمش کردم یک ماه بعدش متوجه شدم پولشو داد به مادرش اگه همون اول به من میگفت قطعا کمکش می کردم از مالی کم ندارم خونه زمین چندنقطه ماشین ازاون به بعدش دیگه ناراحتی ماشروع شدکه کاربه طلاق کشید دیگه ازاون به بعدش از همه بدم امد حتی هستند به من معرفی دختر میکنن منم قبول نمی کنم منم می گم بزارین خودم انتخاب کنم الانم نمیدونم چیکار کنم سردر گمم جوری شده از منطقه خودم کلن بدم امده می خوام یه جای دوری باشه ازدواج کنم والان دیگه فکرم جواب نمیده اگه شما یااعضای کانال بتونن کمکم کنن خیلی ممنون میشم 🙏🙏🙏🙏🙏🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
اختیارمون دست پدرشوهرمه ...
سلام نازگل خانم ببخشیدمیشه لطفامشکل منوبزاریدکانالتون مااین برج چهارمیلیون وپانصد قسط وقرض داشتیم و امروزپدرشوهرم زنگ زده 2میلیون تومان پولش میخادازمادرصورتی که یک تومان ازبرادرشوهرم گرفته که شوهرم طلبکاربود ازش الان به ماسه میلیون تومان پول دلده سه تومان داده میخادهمش بگیره برج دیگه هرچی حقوق براشوهرم بریزن بایدبده براقسط وقرض هاش شش میلیون 😭😭😭 ... حالا میشه کمک کنیدبگیدچکارکنم گفتم من میرم خونه بابام توهروقت قسط وقرض هات تمام شد هروقت رفتی یک خونه دیگه دیدی وانگشترمن روخریدی بیادنبالم و...خیلی هم ناراحت شد وچیزی هم نگفت شوهرم ....واینکه الان اختیارمن دست پدرشوهرم است میاره لباس هاش روهمیشه من بشورم حمام هاش رومیادخونه مامیره حتی لباس هاش روتوحمام میریزه من هی بایدبرم جمع کنم .....والاخسته شدم ازاین طرززندگی ....فرداهم میخام برم توکمدلباس قایم شم ببینم همسرم چکارمیکنه من نباشم ...لطفابزارین کانالتون تادوستان کمکم کنند..البته این راهم بگم پدرشوهرم سه میلیون وپانصدداده حالادوتومانش روازمون بگیره واینکه یک تومان هم ازبرادرشوهرم پول گرفته که شوهرمن ازبرادرشوهرم طلب داشته حتی پول شاباشی هایی روکه بهمون داده میخادبگیره پدرشوهرم ....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿