دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
عمه قبول کردوباپویان رفت.بعدازرفتن عمه وپویان،پیمان روی صندلی کنارم نشست .به پیمان گفتم چجوری شدکه منو آوردین بیمارستان.گفت : وقتی تو افتادی تو آب من نفهمیدم که سرت خورده به لبه استخر، داشتی دست و پا می زدی فهمیدم شنا بلد نیستی پریدم توآب و گرفتمت، ولی یک دفعه دیدم دورم پراز خون شده پویان کمک کردازآب کشیدمت بیرون.پریساگریه می کرد و قسم می خورد فقط یک کم هولت داده و نمی خواسته این طوری بشه ولی بابام خیلی عصبی بود وبه پریسا می گفت : می برمت دیوونه خونه به مادرتم هیچ کاری ندارم.پویان گذاشتت تو ماشین و منم ماشین رو روشن کردم و آوردیمت اینجا.ازش تشکرکردم که نجاتم داده.پیمان خندیدوگفت ببینیم بارسوم پریسا چکارت کنه.سرم انداختم پایین وگفتم نمیدونم چکارکنم که پریسا دوستم داشته باشه.پیمان گفت اتفاقادوست داره.گفتم اگه دوستم داشت میزدم وپرتابم تواستخرمیکرد،پیمان گفت دوست داره، خیلی هم دوست داره، خودت می دونی چی میگم .گفتم: از کجا بدونم؟گفت: از لالایی هایی که شب براش میخونی .یه دفعه جا خوردم. بهش نگاه کردم و پرسیدم تو میدونی؟ گفت: آره، هر شب منم میام لالایی گوش می کنم و میرم .گفتم:از کجا فهمیدی؟ من فکر کردم یک رازه بین من و مرضیه. نمی دونستم به تو میگه. گفت: نه اون بهم نگفته، من شبا زیاد آب می خورم و هر بار یک سر به پریسا می زنم. یک شب که اومدم دیدم صدای لالایی میاد گوش کردم فهمیدم تویی.ولی به کسی چیزی نگفتم.ازپیمان سوال کردم که چراپریسابه این روزافتاده.گفت مقصرمامانم بودکه پریسا رو یه دختر افاده ای ومغرورومتکبر بزرگ کرد.پریساتوفامیل به همه فهرمیفروخت وبعدازاینکه مامان برای درس فرستادش انگلیس بدترشدوقتی ازانگیس برگشت به من وپویان هم بی احترامی میکردوکسی هم بهش حرف نمیزد.یه شب مامانم مهمونی دادکه توی اون مهمونی پسردوست بابام که دکترجراح بودوازخانواده پولداری بودن خانوادش بیشترخارج ازکشوربودن ازپریسا خواستگاری کرد.شوهرپریساخیلی پولداربودوپریساهیچ دررفاه کامل بودوبرای ماه عسل رفتن فرانسه.وقتی ازفرانسه برگشت دیگه به مامان وباباهم فخرمیفروخت،ولی ما خیلی زود فهمیدیم که از همون روزای اول با شوهرش دعوا می کنه. همیشه یا قهر بودن یا داشتن دعوا می کردن و این رو شوهرش به ماگفت. وگرنه غرور پریسابهش اجازه نمی دادکه به مابگه .ولی من می دونستم که شوهرش بیچاره شده ازدست پریسا.بعد از شش ماه پریسا یک شب اومد خونه ی ما و گفت می خواد طلاق بگیره.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
اولین باری که روز زن دیدم تازه نامزد کرده بودم ۱۷ سالم بود ،مامانم ۳۵ ،مادرشوهرم ۷۵سالش
نامزدم برام ی کت بافت خرید ،برا مادرم هم جفت اون کت رو خرید ،وقتی مادر شوهرم دید گفت لنگه اونم برا من بخر ،سال دوم شوهرم برام ی نیم پالتو خرید ،مادرشوهرم گفت جفت اونو برام بخر
هیچی دیگه خودشو با من که همسن نوه هاش بودم یکی میدید😒
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره 🍃👇
- تابستون عروسی یکی از دوستان دعوت بودیم. سر سفره ی عقد منتظر آقا بودیم که بیاد خطبه ی عقد رو بخونه ....
مدتی گذشت و دیدیم یک روحانی ریز نقش با کفشی بزرگ و شبیه کفش حاجی فیروز وارد شد. من و خواهرم با دیدن این صحنه کلی خندیدیم و خواستیم به دیگران هم بگیم که اونا هم بخندن ...
خلاصه رفتیم پیش مادر عروس گفتم: ببین آخونده چه کفشهای گنده ای پوشیده از قدش بزرگتره!! مادر عروس هم یه لبخندی زد و گفت : آها بابامو میگی؟! من هم مثل برق گرفته ها خنده رو لبم خشکید و هیچی نتونستم بگم و فوری صحنه رو ترک کردم🚶♀🚶♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دخترم 16 سالمه
عاشق پسر خالم بودم، با داداش پسر خالم خیلی جور بودم، مثل داداش دوسش داشتم و همه از این موضوع خبر داشتن و ما رو مثل دو تا خواهر و برادر میدیدن، بهش گفتم که داداشتو دوست دارم اینم رفته بود به پسر خالم گفته بود، چند ماه قبل دیدم یه نفر اومد پی ویم....🌸🌱
دیدم پسرخالمه گفت دوست دارم و__این جور چیزا ، منم گفتم دوست دارم، تا اینکه رابطه ایی شکل گرفت، خیلی استرس داشتم که کسی بفهمه ما در ارتباطیم، مادر و پدرم بهم اطمینان داشتن، دوست نداشتم از اطمینانشون سو استفاده کنم😔😔😔
دختری نبودم که به پسرا رو بدم، تا حالا با پسری بجز پسر خالم حرف نزدم همیشه واسه ی خودم خط قرمزایی داشتم، احساس بدی داشتم، احساس گناه، تا اینکه فقط یک هفته از رابطمون گذشت بود از خدا میخواستم این رابطه بهم بخوره، ازم میخواست که یواشکی بیام ببینمش ولی من به چشای خودمم اطمینان ندارم دیگه چه برسه به پسر خالم،
همیشه یه بهانه ای جور میکردم که این اتفاق نیوفته، از درس و زندگی افتاده بودم وقت نداشتم برای خانواده، کل زندگیم شده بود گوشی تا اینکه به پسرخالم گفتم مامانم فهمیده و نه پیام بده نه زنگ زدم بلاکش کردم
احساس آرامش داشتم خوشحال بودم
ولی از این میترسم که با پسر خالم رو در رو بشم و جلوش کم بیارم، دربارم فکرای بد کنه
نمیدونم چجوری اعتماد به نفس داشته باشم و نزنم خراب بشه،
الان اصلا به پسر خالم علاقه ندارم😔😔 (چون فهمیده بودم 4 سال با یه دختریه)
موندم چیکار کنم که سر سنگینه خودمو حفظ کنم و اینو به پسر خالم بفهمونم که بهش علاقه ندارم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقانه 🍃👇
عاشقانه ی ما در راه پیاده روی اربعین شروع شد...
من عکاس بودم،آقا محمدجواد هم لیدر یک تور بودند...
گاه و بیگاه تقاضای عکس میکردند🤦♀🙈
منکه قصدشون رو نمیدونستم تا اینکه یکی از خانومهای همون تور بهم گفتند شما چیزی از چشمهای این آقا پسر نمیخونید؟؟؟😌
گفتم:ببخشید منظورتون رو متوجه نمیشم..😓😕
گفت: دخترجون این پسره عاشقه😄
وای فکرشو هم نمیکردم تا اینکه آخرسفر ازم شماره پدرمو خواست و این شروع عاشقانه ما بود...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یکزندگی یک خاطره 🍃👇
۱۵سال پیش اولین روز زن ک من نامزد بودم وهیچ وقت یادم نمیره.
همسرم دست خالی اومد خونه بابام .
منم همینجوری منتظر ک لابد چیزی تو جیب ایناش گذاشته .دو س ساعت ک گذشت دیدم خبری نیست🥴😂منم از خیرش گذشتم .
بعداز ظهرش گفت مامانم و داداشم میان اینجا
گفتم چرا؟ گفت کادو روز زن میارن😐😒
گفتم خب چرا خودت نیاوردی ،گفت گفتم ببرم.
مادر خواهرم گفتن مگه تو بی صاحبی ؟! خودت کادو ببری!؟😐😐😒😏
با اینکه همه چی از جیب شوهرم بوده و هیچکی ی هزاری کمک نمیکرد،اما تو دخالت کردن و رسم و رسوم چرت گذاشتن اول همه بودن. با این کارا تو هیچ مراسمی نذاشتن ی خاطره خوب بمونه برامون.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سیاست🍃👇
❣❣❣❣❣❣
خانوما یکی از رفتارهایی که مردها خیلی دوست دارن،
اینه که خانومشون تند و فرررز باشه،
سعی کنید یه کم تو کارها سرعت عملتون را بالا ببرید، این سرعت عمل به خرج دادن شما را به روحیات مردتون نزدیک میکنه...
👈👈 مثلا وقتی قراره برید جایی، سریع آماده بشید...
نذارید شوهرتون سه ساعت لباس پوشیده منتظرتون بمونه و کلافه بشه...😖
این طبیعیه که خانوما مدت زمان آماده شدنشون خیلی بیشتر از آقایونه،
ولی یه خانووووم 👈جوری وقتو برنامه ریزی میکنه که هم زمان با شوهرش آماده بشه...
یا مثلا تو مراسم های عروسی که معمولا بعد از شام مردها همه بیرون تالار جمع میشن منتظر همسرانشون؛شما سعی کنید جز اولین خانومایی باشید که آماده میشه و میاد پیش شوهرش؛
❌نه اینکه هی صد بار شوهرتون زنگ بزنه بگه چرا نمیای پس کجایی؟
سخته ولی ما میتونیم😅🤦🏻♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿