eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
به علت فضای انبار و نبود جا تمام تحریر ها بقیمت فاکتور بفروش میرسد😔😔 ❌شروع قیمتا از 😳 ۳۹۰۰ ۳۵۰۰۰ ست ماژیک و فسفری ۱۰۰ تومنی اینجا بخر ۲۰تومن👇 https://eitaa.com/joinchat/1383137655Cf8e319e5a2 به مناسبت تمام وسایل به قیمت فروش میشود (فرصت محدود)❌
هدایت شده از تبلیغات من
🔴 فروشگاه تعاونی لوازم التحریر🔴 ✅ اگر ارزانتر پیدا کردید جنس شما را ♦️ خودکار کیان ۳۹۰۰/ ۴۰ برگ‌ ۸۹۵۰ ❇️چسب ماتیکی ۹۵۰۰/ ۸۹۰۰/ ♦️ چینه ۲۱۰۰۰/ و ماژیک ۱۲۵۰۰ / ❇️جامدادی// پوشه/ آبرنگ/و... https://eitaa.com/joinchat/1383137655Cf8e319e5a2 تک بخر به قیمت عمده/ بالای 50٪ تخفیف☝️
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خاطرات یک بلاگر👇🌱 ❤ تمام بند بساط رو جمع کردیمو راهی ابیونه شدیم، روستایی که برام پر از خاطره س... همه ی کوچه هاش، دیواراش، خونه هاش منو پرت میکنه تو گذشته های خوبی که داشتم... تازه رسیده بودیم ولایت هواام خیلی سرد بود، همسایمون گفت بیاید اینجا تا خونتون یکم گرم بشه...وقتی رفتیمو کرسی و این فضارو دیدم، یاد قدیم افتادم که همسایه ها خونه پدربزرگم(عباس خورشید) جمع میشدن و کِرنون داشتن... شب های ابیونه هیچ جا پیدا نمیشه هواش آدمو زنده میکنه... میزنم بیرون از خونه، سرمو بالا میکنم... آسمونش! پر از ستاره؛ میشه دست کرد خوشه ی پروین رو چید! همینطور که داشتم میرفتم رسیدم به یه در چوبی آشنا، هنوز کولون و کوبه داره روشم آیه ی قرآن نوشته...شروع میکنم در زدن دختر دایی بیا یاسمن اومده کرنون... دختر دایی زود باش درو باز کن بیام زیر کرسی بشینم توام پای سمار نفتی آب رو تو استکان بچرخونی و چایی دارچینی برام بریزی، اون شکلات مینو قرمزارم برام بیاری...❤ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🔻 لوازم التحریر تعاونی رسید😍 گران نخرید❌ ✅ فروش جزیی و کلی 👈 تحریر مخصوص مهد کودک 👈 تحریر مخصوص ابتدایی 👈 تحریر مخصوص راهنمایی و دبیرستان 👈 تحریر مخصوص دانشجوها 👈 تحریر مخصوص دخترها و پسرها من کل ایران را گشتم 🤪 همه میگفتن فقط از این کانال بخر👇 https://eitaa.com/joinchat/3531997999Caecb204c59
هدایت شده از تبلیغات من
* آیا لوازم التحریر رایگان میخواهید⁉️🤔 ۱. بـــــلـــــه ✅ ۲. خــــیــــر ❌ 😍 اینقدر قیمت هاش ارزانه که فکر میکنی رایگانه بزن رو لینک و با ۸٠٪ تخفیف بخر👇 https://eitaa.com/joinchat/3531997999Caecb204c59
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii تو رانمی‌دانم اما من همیشه چیزهای قدیمی را ترجیح می‌دهم خانه‌های قدیمی را که باصفاترند آدم‌های قدیمی ماشین‌های قدیمی وسایل قدیمی، مثل چرخ خیاطی کهنه مادر آهنگ‌ها و فیلم‌های قدیمی که مرا هل می‌دهند وسط کودکی هایم مثل رفاقت‌های قدیمی که بی شیله پیله ترن من همیشه چیزهای قدیمی را ترجیح می‌دهم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
حالا چیکار کنم هزارتا آرزو داشتم که نوه هامو بغل بگیرم...-کوتاه بیا زری قیامت نشده که...اشک های من میریخت و بی صدا چشم به گلهای قالی دوخته بودم...سیما باجی یه بقچه دیگه دارو داد بهم و گفت:اینا رو مرتب بخور بیشتر از مقدارشم بخور...روم نشد بگم سالهاست داروهایی که عمه گلثوم ازت میگیره و یواشکی برام میاره رو میخورم ولی فایده نکرده.....من مدتها قبل به بخت سیاهم پی برده بودم...هر روز یه نفر رو زنعمو به علی پیشنهاد میداد ولی علی همش بهونه میاورد اونم حالش بهتر از من نبود...سفره رو جمع میکردم عمو رفته بود بخوابه زنعمو از رو صندلی پایین نشست و گفت:علی نظرت چیه برای الهام پیغام بفرستم هم اشناست هم خوشگله هم خاطر خواه خودته؟ علی زیر چشمی حواسش به من بود و جواب داد:حالا یکم صبر کن اصلا مامان من بچه نخوام باید کی رو ببینم؟زنعمو چشم هاشو درشت تر کرد و غرید:واه واه مگه میشه صدتا پسر ندارم که خیر سرم یدونه ای اونم گرفتار این اجاق کور شدی...علی چشم غره رفت و گفت:خسته ام میرم بخوابم و راهی شد به طرف اتاقمون و گفت:اختر جمع کردی بیا بخواب از صبح سرپایی...ظرفارو فاطمه برده بود زنعمو همین که علی رفت بلند شد پشت در رو انداخت و موهامو دور دستش پیچید و گفت:صدات در بیاد خفه ات کردم...اون یکی دستشو روی دهنم گذاشت و تو گوشم گفت:تا فردا علی راضی نشه الهام رو بگیره بخدا به شب نکشیده آتیشت میزنم تا دیگه به روتم نگاه نکنه یکاری میکنم خودش طلاقتو بده یا راضیش میکنی و میشی خانم بزرگ این خونه و واسه خودت پادشاهی میکنی یا یه کاری میکنم تا عمر داری افلیج بشی...من یه حرفو دوبار نمیزنم میدونی که انجام میدم میبرمت تو انبار صورتتو نفت میریزم آتیش میزنم حالا هی دم گوش پسرم وز وز کن ببین کی ضرر میکنه...موهامو محکمتر کشید و هولم داد به طرف میز چپ چپ نگاهم کرد و رفت بیرون...میدونستم که حتماحرفشو عملی میکنه و دستمم به جایی بند نبود علی بدون مادرش هیچ بود و حتی نمیشد بگم از اون خونه بریم....علی خوابیده بود و من به صورت بورش چشم دوخته بودم ته ریش بور و موهای طلایی اش...چقدر تو دلم جای قشنگی داشت.باید راضیش میکردم وگرنه آتیشم میزد و دیگه علی به صورتم نگاه نمیکرد... نزدیک ظهر بود که علی رو صدا زدم تو اتاقمون، گفت:خوشگلم بگو که کلی کار دارم... گفتم:علی ازت یچیز میخوام بعد سه سال اولین باره چیزی ازت میخوام گفت:تو جون بخواه...جانم؟ -علی گفتنش برام راحت نیست ولی من فکرامو کردم حق بچه داشتن رو نباید ازت بگیرم اول اخر زنعمو برات زن میگیره پس
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من فقط ۱۶ سالم بود که به اصرار برادرم ..👇
سلام من کبوترم شاید خنده دار باشه ولی پدرم چون علاقه ی شدیدی به کبوتر و پرنده های صحرایی داشته اسم من رو گذاشته کبوتر و اسم خواهرم هدهد ما پنج تا خواهر هستیم که من چهارمین خواهر خانواده هستم با یک برادر بسیار نازنازی که آخرین فرزند خانواده هست وقتی من ۱۶ سالم بود برادرم که از من کوچکتر بود یکی یکی خواهرهایم را به دست اولین خواستگارشان میسپرد و میگفت بروید به امید خدا هربار که مادرم به این رفتارش معترض میشد، با دعوا و تهدید میگفت ما که پدرمان مرده خرج دختر نداریم بدیم باید زودتر شوهر کنند بروند مادرم هم بجز گریه توانی نداشت آری پدر ما در دوران نوزادی برادرم مارا تنها گذاشت و رفت و تنها مادرم بود که مارا تا سن بلوغ به دندان کشید بعد از آن برادرم عین عقاب زخمی چنگ انداخت به زندگی ما پنج تا خواهر و هرکداممان را به سویی فرستاد تا بقول خودش خرجمان از دوشش برداشته شود من کبوترم چهارمین دختر یک خانواده ی یتیم که خرج زندگیمون از کمیته ی امداد تامین میشد و صدقه های مسجد دقیقا 16 سالم بود که داداشم با تهدید و زورگویی بهم گفت باید به اولین‌خواستگارم جواب مثبت بدم روزیکه قرار بود پسر همسایه رو ببینم و بعدش عقدنامه رو امضا کنم بقدری گریه کرده بودم که نای نفس کشیدن نداشتم، از زیر چادر کمی سرمو خم کردم و پسر جوان کناریم رو نگاه کردم آخ که با دیدن دندونهای زرد و کثیفش ثانیه ای به خودم لرزیدم ولی اعتراضم به جایی نرسید و به عقد اون پسر در اومدم به رسم همیشه بعد از عقد اتاق خالی شد تا عروس و داماد همدیگه رو ببینن، پسر جوان بلند شد اومد نزدیکم و گفت: دستتو بده با گریه نگاهی به دستش انداختم خدا روز بد نده دست نبود که سنگ پاشور بود بود و ترک ترک ... آه خسته شدم تا همینجا را داشته باشید♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii تنهاچیزیست که بابخشیدن زیادترمی شود وهمیشه لازم نیست چیزهای با ارزش ببخشی تا محبت کرده باشی گاهی لبخند تـو😊 بهترین محبت است💗 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii اینم گلهای قشنگ من 😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿