eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
جواب خوبی کردن اینه؟؟؟ 🌸🍃🌸🍃 سلام می خواستم تجربه زندگیم رو براتون بگم شاید به دردتون خورد ما و برادر شوهرم اینا توی یه کوچه خونه اجاره کرده بودیم خیلی با هم صمیمی بودیم ما پارسال خانواده گی که چهار نفریم کرونا گرفتیم و هیچ کس رو نداشتیم بهمون برسه جاریم هم با پسرش رفته بودن خونه مامانش که یه شهر دیگه هستن برادر شوهرم ترسید اونارو بیاره بیان از ما کرونا بگیرن ما بعد یک ماه خوب شدیم ولی جاریم خونه پدرش کرونا گرفت حالش خیلی بد بود فوت شد 😔😔بعد من به برادر شوهرم اگه پسرت رو بیاری خونت کمکت میکنم واس نگهداریش و چهار ماه پسر برادر شوهرم خونه ما بود انقد بهش می رسیدم از بچه‌های خودم بیشتر به اون توجه می کردم اونم منو بچه ها مو خیلی دوست داره ادامه دارد..... کلا حموم کردنش غذا خوردنش بامن بود کار دوتا خونه افتاده بود گردن من با سه تا پسر بچه دوتا مال خودم ویکی مال برادر شوهرم بود انقد خسته میشدم ولی به خاطر خدا وشوهرم که خیلی خوبه تحمل می کردم بعد پسر برادر شوهرم رفت یک هفته خونه مادر بزرگش بمونه مارو هم شوهرم برد خونه خواهرم بعد شام که خواستیم برگردیم بچه‌ها م گریه کردن ما اون شب اونجا موندیم بعد من شب خوابم نمی امد توی گوشیم چرخ میزدم ساعت یک شب بود دیدم از برادر شوهرم پیام امده توی واتساپ باز کردم دیدم عکس بدی برام فرستاده یعنی حالم چنان خراب شد گوشی از دستم افتاد ادامه دارد... بعد از چند دقیقه که به خودم آمدم عکس رو حذف کردم ولی تا صبح خواب به چشم نیومد همش فکر کردم کجای کارم اشتباه بود که برادر شوهرم چنین برداشتی از من کرده که در خواست کار بدی از من کرده چون من به حجابم خیلی توجه می کنم تا نوک پام دامن می پوشیدم و یه تار مو هم نمزاشتم بیرون بعد صبح که شد بهش پیام دادم دیگه سمت خونه ما نیا اولش حاشا کرد بعد گفت اشتباهی شده دیگه اعتمادم بهش از بین رفت بهش گفتم خوب جواب خوبی هام رو دادی اگه من شب خونه بودم شوهرم اون عکس رو میدید زندگیم نابود می شود من به شوهرم چیزی نگفتم نمی دونم کار خوبی کردم یا نه ولی به شوهرم چیزی نگفتم والان دیگه پسرش رو نگه داری نمی کنم اینم جواب خوبی کردن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
سلام وقت بخیر دختری هستم مدت زیادی هست ازدواج کردم تو عقدم تقریبا نزدیک دو سال خانواده همسرم میگن تا جهیزیه آماده نکنید عروسی نمیگیریم اما من بخاطر شرایط بد مالی نمیتونم پولی نداریم که بشه چیزی حتی لوازم کوچک تهیه کنیم وضع مالی خانواده ام خیلی ضعیف پدرم مریض جسمی هستن مشکل قلبی ریه دیکس کمر دارن عمل قلب داشتن تقریبا معلول جسمی پادرد کمر درد بخاطر مریضی ها ک دارن توانایی کار کردن ندارن تا الان بسختی زندگی برامون گذشته با پول ناچیز یارانه خیلی سختی کشیدیم تو زندگی حتی شده حسرت عذا لباس کرایه راه به شهرستان برا تحصیل حسرت اینکه طول این همه سال حداقل یبار موقعیت ها مبارک و خوش مثل عید شب یلدا و .‌.. حداقل مثل بقیه دوست همسایه ها سفره بندازیم دل خوش باشیم یا حسرت یک سال کیک تولد هدیه تولد ولی بخاطر نداشتن پول شرایط بد مالی ک داشتیم نشده اون قدر وضع زندگی مون بده که حتی هنوزم حسرت این تو دلم مونده کاش ماهم مثل بقیه همسایه ها تو خونمون تلویزیون داشتیم فیلم نگاه میکردیم کاش حموم از خودمون داشتیم مجبورم نبودیم برا حموم زدن و گاهی ک دلمون هوا فیلم کنه با خجالت شرمندگی خونه همسایه و فامیل بریم یا اینکه الان با فصل زمستون سرد تو خونه نمون هیچ وسایل گرمایشی نداریم خیلی سخت میشه تحمل کرد حسرت رخت لباس خواب مناسب و کلی حسرت ها دگه ما تو روستا زندگی می‌کنیم یجورایی هم استان کرمانی هستیم هم هرمزگانی خیلی ساعت فاصله داره به شهر شاید به هر کدوم این استان ها ۶ یا ۷ ساعت راه البته به شهرستان هاش ۳ یا ۴ ساعت با این شرایط برامون راه بدست آوردن درآمد وجود نداره همیشه آرزومه کاش خودم بتونم کار کنم برم سر کار پول دربیارم کمک هزینه پدر مادرم باشم ولی بخاطر تو روستا هستیم تا شهرستان خیلی فاصله زیاد داره وسیله نقلیه نداریم تو شهر بخاطر مشکلات مالی نداشتن خونه نداشتن پول و کرایه مستجری بالا دختر تنها هستم نمیتونم کاری کنم حداقل بتونم پول دربیارم جهیزیه ام بخرم خواهش میکنم شمارو به آقا امام زمان قسم میدم هر کس راه حلی میدونه چجوری میتونم یکاری برا وضع بد مالی خانواده ام فراهم کردن جهیزیه خودم چکار کنم از جای میشه کمک خواست مثل فرد دست به خیری یا از بیت رهبری و یا هر کمک دگه شمارو به پهلوی شکسته حضرت زهرا قسم میدم کمکم کنید راه چاره واقعا در مونده شدم پیشاپیش از همگی شما عزیزان که جوابم میدین ممنونم ان‌شاءالله همگی عاقبت بخیر بشید ان‌شاءالله خدا نگاه همه کنه دست همه رو بگیره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک شک🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شک🍃👇
سلام ی سوال داشتم توروخدا راهنماییم کنید . من 17سالمه و شوهرم 28سالش . با دوران نامزدی دو سالی میشه که ازدواج کردیم . وقتی نامزد بودیم ی اتفاقی افتاد و من ی.....🌱🌸 خانومی و دیدم ک ی جور اومد جلمون و انگار ک میخواست خودشو ب من نشون بده که شوهرم بترسه . خب من ب این قضیه شک کردم و بدون اینکه از شوهرم بپرسم متوجه شدم ک این خانم مطلقه هستن و ی پسر بچه 5ساله دارن و شوهرم وقتی مجرد بوده با ایشون دوست بوده ولی با وجود گذشت یکسال از نامزدیمون و دقیقا دو هفته مونده بود ب عروسی من اینو متوجه شدم . از اونجا اصلاااا ن گوشیشو بهم میداد ن جلو من رمز گوشیشو میزد ن ی متری من گوشی و نمی‌آورد . مجبور شدم شب حنابندان ک خواب بود و منم خونه پدر شوهرم اینا بودم ک فردا برم آرایشگاه گوشیشو برداشتم و هرکاری کردم نتونستم رمزشو باز کنم و صب شوهرم این قضیه رو فهمید و تا روز عروسی چیزی نگفت ولی وقتی روز عروسی از آرایشگاه اومدم تو ماشین باهام کلی دعوا و با صدای بلند داد زدن ک چرا دست زدی ب گوشیم منم هیچی نگفتم و اون شب و با بغض و حال خراب گذروندم . موند بعد از عروسی منو میبرد خونه بابام اینا و می‌گفت میرم دنبال کاری . ی شب ک رفته بود زنگ زدم بهش و باهاش صحبت میکردم ک صدای بچه ای از کنارش اومد ولی انکار کرد . قضیه ی اون خانم ام گفتم یا حرف و عوض میکرد یا انکار میکرد یا می‌گفت میرم میام حرف می‌زنیم و ... ب هر حال جواب درست ب من نداد . یبار ک جدی بهش گفتم گفت ببین مردا سه دستن یسری ها با چندین نفرن ک اونا لاشی کف خیابونن . یسری با هیچکی نیستن ک اونا اسکلن . یسری ام با دو سه نفر و تعادل دارن . گفتم یعنی داییات دامادمون داداش خودت بابا هامون داداشم ک حتی مجرده ب فکر زن خودشونن اسکلن گفت آره و بعد گفت منظورم این نیست اونا استثنان . و من هیچی نگفتم . مامانش خیلیییی اذیتم کرده . یعنی اگه بخوام بگم خیلی طولانی میشه . خودش اهل کار و زندگیه . تو خورد و خوراک کم نمیزاره . ولی هنوز ک هنوزه من یبار گوشیشو ندیدم . نگرانم همش فکر میکنم با اون زنس . نمیدونم چیکار کنم. چجوری مطمئن شم و خیالم راحت شه . صحبت کنم ؟!؟ تعقیبش کنم ؟!؟ وقتی گوشی دستشه از دستش بکشم ؟!؟ خیلی جدی باهاش حرف بزنم و دعوا کنم . نمیدونم . من خودم ی آدم آرومی ام ک جز مامانم و خدام کسی از دردام خبر نداره و میریزم تو خودم . توروخدا از تجربه ای راهی چیزی سراغ دارید بهم بگین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
من۲۱ساله ازیه گوشه دنیا۷ساله ازدواج کردم وحاصل این ازدواج دوتاگل پسر۱و۲ساله هستن من یه خانم‌مذهبی هستم که تاحالا نه دوران مجردی ونه الآن باهیچ جنس مخالفی بجز کسانی که محرمم هستن ارتباط نداشتم میخاستم تجربه تلخ خیانت رو براتون به اشتراک بزارم......🌱🌸 شاید باورحرفی که میخام بزنم کمی سخت باشه اما من شاهدخیانت مادروهمسرم شدم 😭همیشه میدیدم که باهم خیلی راحتن یا رابطشون بیشترازحد داماد یامادرزنه من تو مجردیام شاهد دوستی پدرم با زنهای دیگه هم بودم واصلا دوران خوبی نداشتم چون همش خونمون دعوا بود ومامانم بشدت زن بداخلاق وتیز زبانی هست همیشه میدیدم باهم راحتن یاهرچی مامانم میگه شوهرم به شوخی درمیاره😒 بعضی وقتا باخودم فکرمیکردم نکنه باهم دوستن اما بعدش میگفتم نه بابا مگه میشه مادرم بامن اینکارو کنه یه روز بعداز۷سال بهشون شک کردم مامانم خونه مابودوقتی دوتا پسرهامو بردم دکتریه حسی بهم گفت گوشیمو بزنم بیصدا🤔وصداشونو ضبط کنم اماازاونجایی که فکرشو نمیکردم اون روز دنیاروسرم خراب شد وقتی بهشون گفتم انکار کردن اما وقتی صدارو شنیدن گفتن پشیمونن وگریه کردن وگفتن مارو ببخش منم ازاونجایی که نه جایی داشتم برای رفتن ونه میتونستم بچه هامو ول کنم دست از پا دراز تر برگشتم خونه وبخشیدمشون😭اما دوباره چند وقت پیش دونستم که دوباره بهم پیام میدن ایندفعه مامانم اومد دستمو گرفت گفت حلالم کن اما من دیگه اون آدم سابق نمیشم خودش ک میگفت کمبود محبت دارم مثلا دامادمه محرمه خواستم گناه نکنم باهاش درد دل کنم اما من اصلا بااین حرف قانع نشدم الآن شاید ماهی یکبار برم خونشون یه ناهار بخورم بیام اونم بخاطر اینکه حق مادری گردنم داره ولی خیلی باهام بد کرداما من بازم بخشیدمش بااینکه بار اول بهشون گفتم اگه اینکارو تکرار کنین صداتونو به خانواده هامون پخش میکنم اما بخدا دلم راضی نشد آبروشونو ببرم😭من نمیدونم ارتباط جنسی داشتن یانه ولی فیزیکی بود امامن همیشه سر نماز دعاشون میکنم که خدابه راه راست هدایتشون کنه🤲📿 وامیدوارم که خدااون دنیاجای خوبی برام درنظر بگیره من اصلا نمیخام بد بینتون کنم اما خواستم‌بگم حواستون به آدمای نزدیکتون باشه نگین فلانی اینجوری نیست مثل من ساده نباشین وزرنگ باشین ببخشید طولانی شد مرسی ازکانال خوبتون برام دعاکنید🤲برای سلامتی وظهورآقاامام زمان۳تاصلوات بفرستین❤ درپناه حق @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سیاست🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
🌱🌸 ☘یکی از ویژگی هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه! ❌اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشین ❌اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه ❌اینکه دایما نق نق کنید همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه ☘با این رفتارها خدای نکرده منتظر روزی باشین کا همسرتون برای دور شدن ازتون لحظه شماری کنه !!! 💞حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون واستیم، اعتماد به نفس داشته باشیم 💟در عین محبت استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه ❌هر چی آقامون بگه و هر چی خانومم بگه مال دوران شیرین نامزدیست!!!! ☘این طور زندگی کردن به مرور خسته و دلزدتون میکنه ؛ با واقعیت و قاطعیت زندگی .. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک آشنایی🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آشنایی🍃👇
سلام من و همسرم دختر عمو پسر عمو هستیم وقتی شونزده هفده سالم شده بود خیلی دیگه دلم میخاست ازدواج کنم اما کس خاصی مدنظرم نبود اهل دوست پسر و این چیزام که نبودم تا اینکه سال پیش دانشگاهی مجبور شدم برم یه مدرسه که دور بود هر روز صبح میرفتم ایستگاه اتوبوس با اتوبوس میرفتم مدرسه صبح خیلی زود حتی زمستونا هوا تاریک بود یه پسری م بود که اونم می اومد همون ایستگاه هر روز سوار اتوبوس میشد و ظهر همونجا پیاده میشد جای برادری(😜😁)خیلی خشگل بود عاشقش شده بودم خیلی م من اونوقتا خجالتی بودم اما همش زیر زیری نگاش میکردم اونم نگاه میکرد خاک توسرمون یه سال اون راه و باهم رفتیم و اومدیم اما فقط نگاه میکردیم 😂😂 نه اون اومد جلو حرفی بزنه نه من دیگه بهار که شد تصمیمو گرفتم گفتم این نگاه گناهه دیگه نگاهش نمیکنم و .... دیگه نگاهش نکردم خیلی سخت بود سال تموم شد و دیگه ندیدمش و عشق اون منو با خودش کشت و واقعا کشت منی که تا سال سوم دبیرستان معدلم بالای نوزده بود تو پیش دانشگاهی شدم زیر ۱۶ کنکورم افتضاح شد سال بعدش دوباره برای کنکور خوندم گفتم خدایا من دلم میخاد ازدواج کنم (شوهری بودما😂) معیارهامم یکی یکی به خدا گفتم ماه رمضون بود یه شب من و مامانم و بابام برای شب نشینی رفتیم خونه عموم همین که داشتیم از پله ها میرفتیم بالا دیدم عه پسرعمو وسطی م که خونه ست آخه دانشجوی تهران بود و سه چهار سالی بود دیگه زیاد ندیده بودمش بیخیال سلامی دادم و رد شد حتی احوالپرسی م نکردم رفتیم تو پذیرایی نشستیم با دخترعموم مشغول صحبت بودم چندباری دیدم پسرعموم اومد روبرو نشست و پاشد رفت و دوباره اومد و ... من یه بوهایی بردم شک کردم اما نمیتونستم باور کنم به خاطر منه آخه خیلی آقاست به لحاظ اخلاقی و ایمانی فوق العاده ست همه به سرش قسم میخورن و من اصلا خودمو در حدش نمیدیدم به خاطر همین پیش خودم گفتم اشتباه میکنی به خاطر تو نیست توهم نزن آخه تقریبا میشه گفت همه دخترای فامیل دلشون میخاست زنش بشن ناگفته نماند که خیلیا بعد عقدمون با من خیلی بدرفتاری کردن چون حسودیشون میشد حتی بعضیا به رو آوردن در این حد خلاصه ما اون شب اومدیم خونه فرداش صبح که از خواب پاشدم مامانم با ذوق گفت فلانی قراره بیاد خواستگاریت من اولش قبول نکردم آخه هنوز شغل نداشت و من تواون معیارهام که به خدا گفته بودم پول هم جزوش بود😂 مامانم گفت حالا بذار بیان و شب اومدن خاستگاری به همین سرعت😂 البته ماجراهای خنده داری داره که بخام بگم خیلی طولانی میشه من هنوزم مخالف بودم آخه شغل نداشت و دانشجو بود خلاصه ما رو فرستادن برای صحبت اول اون رفت تو اتاق بعد من اون نشسته بود که وارد شدم پا شد در حین نشستن یه نگاه به من کرد با لبخند بهم گفت خوبی و همه چیز تموم شد همون لبخند و همون لحن مهربون منو کشت دو سه ساعتی حرف زدیم😂😳 البته بیشتر ایشون منبر رفته بودن😂 و فردا صبحش رفتیم آزمایش الان دوازده سال از اون موقع میگذره خیلی زندگی پر فراز و نشیبی داشتیم اگه بخام بگم شاید باورتون نشه که در طول فقط دوازده سال چطور برای یک زوج اینهمه فراز و فرود به وجود اومده سختیای خیلی زیادی داشتیم یه رمان کامله زندگیمون اینجا مجالش نیست اما فقط خدا میدونه که چطور با چنگ و دندون هر دومون برای زندگیمون جنگیدیم و نگهش داشتیم عوضش همدیگه رو خیلی دوست داریم و قدر همو میدونیم خیلی بیشتر از دوازده سال پیش همیشه میگم این سختیا تاوان عشقمه که به خودم ثابت شد همسرمو واقعا دوست دارم نه که فقط بگم بعدها بهم گفت تو همون سلام اول عاشقت شدم راستی گفتم که خودمو در حدش نمیدیدم واقعا احساس قلبیم بود( آخه خیلی به لحاظ اخلاقی آدم کامل و خودساخته ایه) من شعر میگفتم همون شبی که عقد کردیم یهو بداهه این شعر کوتاه رو برای همسرم گفتم: تو امشب چون ماه میدرخشی و من برای آسمان تو بودن چقدر کوچکم... بعد جالبه که خودمو در حدش نمیدیدما ولی نظرمم منفی بود😂😂😂😂 به قول معروف با دست پس میزنه با پا پیش میکشه امیدوارم ضرب المثل رو درست گفته باشم ببخشید طولانی شد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک حال خوب🍃👇