دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#بلدی_بگو
سلام
سوال از اعضای گروه دارم
من تهران هستم سه هفته هست کاشت ابرو انجام دادم میخوام بلفارو کنم
بعضی ها میگن اگه انجام بدم ابرو هام تابه تا میشن مدل خودش از دست میده و لنگه به لنگه میشه
آیا کسی انجام داده عمل بلفارو یا پشت پلک بعد کاشت ابرو ، خوبه بوده یا نه مدل ابروهاش تغییر کرد و زشت شده
بعد اینکه بعد عمل بلفارو ، پوست اضافه دوباره ایجاد میشه یا نه دائمی هست بازگشت نداره؟؟؟
لطف میکنید اگه کسی انجام داده بگه و دکتر خوب که کارش خوب باشه در تهران معرفی کنه
ممنون از لطفتون ❤️ شادی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام بر گلی جان و خواهران گروه راستش من میخواستم راجب پسرم حرف بزنم...
که پسرم هر کاری میکنه اصلا تو کارش موفق نیست یعنی پولش اصلا برکت نداره الآنم بعد از یک ماه تازه رفته سر کار وقتی داشت با بالابر تخته میبردن بالا تخته از بالا افتاد پایین اگه دوثانیه بچم بالا رو نگاه نمیکرد الان تخته افتاده بود رو سرش که الحمدالله به خیر گذشت خدا برای هیچ عزیزی خبر بد نیاره برای ما هم نیاره🙏آخه من همین یه دونه پسرو دارم و اینکه ده میلیون تومان خسارت رو کار آورده به کنار پسرم کارش کناف هستش همه از کارش تعریف هم میکنن بخدا خودش هم خسته شده میگه پولم اصلا برکت نداره من هم از لباس از تفریح از همه چیزم زدم مریض هستم دکتر نمیرم دیگه منو پسرم میدونیم که دورو بر ما حسود هست یعنی میدونم کیه از خواهران گلم میخوام اگه دعایی چیزی بلدین بهم بگید یا اگه دعا نویس خوبی سراغ دارید بگید بخدا خیلی بهش احتیاج دارم ممنون میشم از آسمان جان و خواهران گلم برای سلامتی آقامون امام زمان و باز شدن گره از مشکلات عزیزان گروه و مخصوصاً مشکلات پسرم سه صلوات محمدی پسند بفرستید آسمان جان لطفاً پیامم رو بزارید تو گروه خیلی بهش احتیاج دارم ممنون میشم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
نمیدونم حکمتش چیه👇
سلام عزیزم خوبی توراخداپیام منوبزاتوکانال
میخوام شایدکسی مشکل منوبتونه حل کنه یاراهکاری داشته باشه
من خانم ۳۸ساله ای هستم ۲۰ساله ازدواج کردم و۳تابچه دارم شوهرمن نظامیه حقوقش ماهی ۱۴تومن خالصیه توخونه سازمانی هستیم الان دیگه نزدیک به یک ساله ولی ازوقتی اومدیم زندگیمون سخت ترشده هردقه یه مشکلی برامون پیش میادجوری شده که من چنتاتکه طلاموفروختم خرج کردیم که شرمنده بچه هام نشم یه پرایدی داریم شوهرم باهاش کارمیکنه که کمک خرج زندگیمون باشه ولی اونم چندروزبودخراب شده
بودازبی پولی درخونه زده بوتاحقوقارودادن که شوهربرددرسش کردنزدیک ۱۰میلیون خرجشه
موندم چیکارکنیم خیلی توفشاریم روحم داغونه خواستم بپرسم حکمتش چیه چراماایی مدت همش مشکل مالی برامون پیش میاد
هردقه یه وسیله خونمون خراب میشه
بچه هام خیلی غصه میخورن وهیچم نمیگن
من وباباش هم شرمنده ی بچه هام میشیم😭😭
ببخشید که طولانی شدممنون ازهمه دوستان وماهی جون بخاطرکانال خوبش
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقت بخیر
به اون خانمی که شوهرشون گفته مهریه حلال کن ...
عزیزم اینکارو نکنید ها من یه بار شوهرم گفت حلال کن تا منم خیالم راحت باشه منم دهنی بهش گفتم خوب حلالت گفت نه بیا بریم محضری بهم کاغذ بده
دور از جونتون منم بهش گفتم انقدر خر نیستم که بهت کاغذ بدم
ما طبقه بالا پدر شوهرم زندگی میکنیم خودمون انداختیم
شوهرم من انقدر نامرده به فکر باباش بود میگفت شاید دور از جونش اگه خدای نکرده اتفاقی براش افتاد من نتونم ازشون چیزی بگیرم
منم گفتم اگه باهام کاری نداشته باشن من کاری ندارم ولی اگه بندازنم بیرون
از بابات مهرمو میگیرم بعد گفت یعنی تو انقدر دانا هستی فکر کردم هیچی نمیدونی
عزیزم اگه مهرتو ببخشی بعد از اونم منتظر عواقبش هم باشید ببخشید طولانی شده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
انگار ملکه شده بودم موهام رو بافتم و از پشت بیرون افتاده بود آروم رفتم تو عمارت همایون خان زیر پنجره روی مبل خوابیده بود چقدر وقتی خواب بود صورت معصوم و آرومی داشت ...مهین از اتاق که بیرون اومد به خودم اومدم و خودمو جمع و جور کردم سوتی زد و گفت:چه کردی دختر...گفتم هیس اروم نمیبینی خوابیده...رفتم اشپزخونه چایی رو دم کردم که باقر نون تازه اورد میز صبحانه رو اماده کردم مهین برای مادربزرگ صبحانه برد و گفت:سراغتو میگرفت میگفت بری پیشش...با هم رفتیم کنارش تکیه داده بود چه صورت بی روحی داشت منو یاد بی بی انداخت لبه تخت نشستم و گفتم:خانم با من کار داشتی؟لبخند زد و گفت :یه خواسته دارم میشه به همایون بگی بیاد پیشم؟-بله که میشه...یهو صدای همایون تو گوشم پیچید همونطور که با حوله صورتشو خشک میکرد گفت:جانم مادر؟هزارتا خواسته داشته باش به روی چشم هام...
دستشو براش دراز کرد و اومد با اون ابهتش جلوی من روی تخت نشست و کاملا مانع دید من شد..خم شدم تا ببینمش اسمش فاطمه بود همایون خان فاطی خانم هم صداش میزد..دستی به ته ریش همایون کشید و گفت :میدونم زیاد زنده نیستم الانم از پرویی منه که به عزرائیل جون ندادم...من بچه ناف تهران نیستم من بچه اصفهانم بچه یه روستا هنوزم خونه قدیمی پدرم اونجاست منو ببر اونجا میخوام همونجا دفنم کنی همونجا که بدنیا اومدم بمیرم کنار پدرم و مادرم...خدا بهم چهارتا پسر داد جوون بودم و نادون هزارتا عذاب به عروسهام دادم و امروز باید اینجور تنها بمونم ولی تو جنست فرق داشت الکی نیست که بهت خان لقب دادن هرچقدرم صورتت خشن باشه این قلبت با انگشتش به قلب همایون زد و ادامه داد اینجا یه عالمه خوبی و رحم و محبته ...
همایون سری تکون داد و گفت :رفتن راحت نیست پرستارت باید بیاد اونجا وضعیت مناسب نداره نه برقی نه ابی رفتم اونجا قبلا ...
-تنها خواسته منه اخرین ارزوم ..
همایون تو جا چرخید و رو بهم گفت :مادرت کی میاد ؟
-امشب میان یعنی باید بیان دیشب عروسی تموم شده کاری دارین من و باقر هستیم ...
رو به مهین گفت :صبح میرم سمت ده فاطی خانم ...تخت و دارو هرچی لازمه از اینجا میبریم اونجا زندگی در شرایط سخته ولی در عوض هر روزشو به اندازه یک ماه باهات حساب میکنم ...چشم های مهین گرد شد و گفت :چه خوب من مشکلی ندارم من شغلم اینه ولی زنتم باید بیاد ...خواستم بگم که من زنش نیستم که فاطی خانم خندید ولی تو خندشم درد داشت و گفت :از اون رعنا خدابیامرز خوشم نمیومد ولی این وروجک خیلی شیرینه ببین اول صبحی چی تنش کرده این سلیقه برام آشناست...
- برایش نوشتم حتی اسبهایی ك در خوابم با آنها دویدهام . .
مرا به نام تو میشناسند عزیز محزونم .
و بعد دوباره به حرفهایش ، به کارهایش . .
به آدمی ك کنار من میشد .
و به آدمی ك دور از من بود فکر کردم .
کلماتم را پاک کردم .
و برای تراپیستم نوشتم :
مایلم فعلا جلسات را لغو کنم .
نوشت چرا؟!
نوشتم به این جنون نیاز دارم .
بعد . .
در تاریکی خانهام نشستم و به آدمهای اطراف او فکر کردم .
به گردنی ك میبوسد .
به دستی ك کمرش را نوازش میکند .
به آدم بعدی ك او را میخنداند .
به داستان خواندنش برای آدمی خوشبخت .
به او فکر نکردم . .
به او فکر کردن مجابم میکند باور کنم آفتاب همیشه توهم من بوده .
ك از تاریکی میترسم .
و اگر روز واقعیت نداشتهباشد . .
چطور به یاد بیاورم وسط روز بوسیده شدهام؟!
بله . .
باز لاکپشت غمگینی شدهام ك از لاک خود بیزار است .
لباسهای سفیدم را دور از تن او دوست ندارم . .
و آنقدر سیاه پوشیدهام ك بخشی از شب شدهام .
یادم آمد او شب را دوست دارد . .
بهتر است دیگر سیاه نپوشم .
بهتر است جزء نامحبوب آن کل محبوب او نباشم .
مگر آدم چقدر میتواند جلوی آینه به خودش بگوید عیبی ندارد . .
رد میشود .
اینطوری برای جفتتان بهتر شد؟!
عزیزم . .
اسبهایی ك در خوابم با آنها دویدهام .
مرا به نام تو میشناسند .
شعر تازهام با این کلمات شروع میشود .
و هرگز تمام نمیشود . .
چرا ك شعرم دربارهی توست .
و تو اندوه زیبای بیپایان منی .
حالا دوباره انکارم کن .
و برای کسی ك میبوسی افسانهی لبهای خشک کسی را بگو ك تو را نبوسید .
اما اگر میبوسید لابد دیگر دلش نمیخواست آدمی باشد در داستانهای تولتز . .
جایی ك سرنوشت زود از راه میرسد .
و این کلمات پراکندهاند . .
همانطور ك تو همچنان در خانهام . .
در قلبم ، در روزم و در شبهای تاریکم پراکندهای .
این پریشانی را تو ساختی . .
و عیبی ندارد ك یادت رفته .
کسی جنایات خودش را به یاد نمیسپارد .
همین :))))!🖤'💭
- حمید سلیمی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#شروع_چالش_جدید
گلی جان چالش درمورددوست خوب وبدخاطرت خوب وبدی که دوستان برای مابه جاگذاشتن منظورم همون دوستان خوب یابد.که دوستان بدونن .دوستان خوب رونگه دارن وبادوستان بدقطع رابطه کنن .الان توی جامعه من فرقی نداده توی چه سنی هستم همه ازدوست ضربه خواهیم خورد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام در رابطه با چالش ثروتمند بی دغدغه
عزیزم درسته بیشتر مشکلات زندگی با پول حل میشه ولی اون چیزایی که اصل زندگی و پایه های زندگی با پول نمیشه حل کرد مثلا محبت عشق نمیشه با پول خرید سلامتی رو نمیشه با پول خریدو....
پدر شوهرم من به شخصه فرد پولداریه خونه ماشین مغازه ویلا همه رو داره ولی چند سال پیش پسر جون ۲۵ سالش بر اثر سکته قلبی فوت کرد همیشه میگه کاش هیچ کدوم اینارو نداشتم ولی داغ اولاد نمیدیدم پولش هیچکاری برای این غم بزرگش نمیتونه بکنه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام گلی جونم ۲۰ سالمه از دست شوهرم و خانوادش دارم دیونه میشم
خانوادش نمیزارن هیچ کاری کنه حتی ماشین بخره من تو سرمای زمستون با موتور رفت امد کردیم هیچوقت ب حرفم گوش نمیده فکر میکنه همه درست میگن فقط من اشتباه میگم و نباید نظر بدم
اصلا واسه حرفام ارزش قائل نیست و اهمیت نمیده من بهش گیر میدم نمیدونم شاید گیر دادنم باعث شده ازم دور شه ولی هرچی که هست دارم میمیرم هرچقدر میگم یه ماشین بخر خانوادش نمیزارن میگن میخایی چیکار
بخدا خجالت میکشم از موتور سوار شدن.....باز ماشین نداشتن رو تحمل میکنم ولی بی اهمیتی خودش و دخالت خانوادشو کجای دلم بزارم؟
ممنونم از کانال خوبت 🌸
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من دختر 14ساله ام ...👇
مامانم خیلی لجه باهام با هر کسی سر هر مسئله ای دعوا کنه میگه تقصیر منه خواهر بزرگترم ازدواج کرده اونو از همه بیشتر دوست داره نمیزاره تنها برم بیرون نمیزاره با دوستام حرف بزنم زندانیم کرده تو خونه نمیزاره آرایش کنم واقعا زمو نه سخت گیری نیست بابام تنها دوسم داره و دوسش دارم الان هرکی بگیری با سه.چهارتا پسر بوده من که هیچ کاری نکرم و الاقه ای به این کار ها ندارم بهم تهمت میزنه ...😔
میره لباسای گرون میخره من که لباس جنس بد و ارزون میخرم پیش بابام بهم میگه تو ول خرجی نمیدونم چکار کنم واقعا ...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿