یک زندگی یک خاطره ❣❣❣❣❣❣ روز پنجشنبه است خواستم یه یادی از زن دایی مرحومم بشه یه خاطره ازش میگم یه صلوات نثارش کنید؛ زن دایی ما خیلی به دود سیگار حساس بود، هرکس کنارش سیگار میکشید شروع میکرد سرفه کردن😝،انقدر سرفه میکرد تا طرف از رو بره😎 و سیگارش را خاموش کنه⚡️ تعریف میکرد یه بار سوار تاکسی بوده، میبینه یکی از مسافرا از جیبش سیگار و فندک را در اورد که بکشه،😏 شروع کرد سرفه کردن🤧سرفه سرفه🤣 یهو یارو چپ چپ نگاه کرد، گفت :خانم!! بذار روشنش کنم بعد سرفه کن😠😏 زن داییم😬😥🤭😂 آقاهه😡😤🤯 مسافرا😂😂😂🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🍃🌸 به عنوان یک مرد و یک همسر، به بانوی خود عشق بورزید. بگذارید بداند که محبوب و مورد تایید شما است. قلب و ذهن یک زن دائما به شنیدن و دانستن آن که دوست داشتنی و خواستنی و مطلوب است، نیاز دارد. با این کار عشقتان را همیشه زنده نگه می‌دارید و کاری می‌کنید تا همسرتان با همه توان سعی در جبران عشق شما داشته باشد. برای یک زن، کم دوست داشته شدن بدترین اتفاق است. زن‌ها را باید زیاد دوست داشته باشید و این عشق رو مرتب به او یادآوری کنید. فکر نکنید که خودش می‌فهمد یا باید بداند که دوستش دارید. عشق با ابراز شدن زنده می‌ماند. این ابراز حس، محبت خودتان را هم عمیق‌تر می‌کند. همیشه در دسترس او باشید و به او نشان دهید که در هر شرایطی از او حمایت می‌کنید. هم جایی که زور بازوی شما نیاز است و هم جایی که توان و مقاومت روانی شما باید از همسرتان حمایت کند، در کنار او باشید. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇

ولی خودم دوست دارم مستقل باشم وسربار کسی نباشم.الان هم کسی نگفت برو خودم اومدم اینجا.سرم درد می کرد، گلوم هم خشک شده بود ، چایی خوردم و به مینا گفتم میشه تو تخت تو بخوابم دیشب نخوابیدم گفت : آره برو بخواب از مدرسه که اومدم باهم حرف می زنیم.رفتم روتخت میناوخوابیدم به میناهم گفتم هرکسی اومدمدرسه سراغم گرفت بگوازم بیخبری.میناکه رفت پتوکشیدم روسرم وگریه کردم.یهو احساس کردم که سرم دردمیکنه بعد ازچنددقیقه آروم شدم وخوابم بردسه یا چهار ساعت خواب بودم.ولی بادردعجیبی بیدارشدم و حس کردم سرم ورم کرده و داره می ترکه حالم هم خیلی بد بود تعادل نداشتم سرم گیج می رفت و چشمم سیاهی میرفت.باترس داد زدم وگفتم خاله حالم بده ،سرم داره می ترکه ،به دادم برس.مامان میناتنهاخونه بودگفت نترس الان میبرمت دکتر.سریع به بابای مینازنگ زدوگفت بیاسمیراحالش بده.بابای مینااومدسوارکه شدم احساس کردم یه چیزی روگردنم میادپایین که مامان میناگفت ازسرت داره خون میادبخیه هات بازشدن،فهمیدم چمدون که بلندکردم ومسیری که پیاده رفتم خیلی روم فشار آوردحدس زدم از اون باشه،سرکوچه میناهم دیدیم که سوارشدوهمراهمون اومد.رفتیم درمانگاه.دکترتامعاینم کردگفت سریع باآمبولانس بایدبریدبیمارستان،اینجاکاری نمیتونیم کنیم.گفت بخیه هاکه بازشدن وشماهم که خوابیدیدخون یه طرف سرت جمع شده.باآمبولانس بردنم بیمارستان.حالی برام نمونده بود،خیلی دردداشتم.ازسرم عکس گرفتن یک ساعت بعد دکتر اومد و گفت : باید سریع عمل بشه تا لخته های خون رو از سرش در بیاریم و علت خونریزی رو بفهمیم ،به مامان میناگفت شما مادرشی ؟ گفت نه ،برادرش تو راهه الان میرسه،وقتی خواستن ببرنم اتاق عمل میناگفت : ببخش به عمه ات زنگ زدم دارن میان .صبح عمه ات با یکی از پسراش اومده بودن مدرسه ، گناه داشتن خیلی به من التماس کردن که اگر خبری ازت دارم بگم،به نظرم تو اشتباه کردی.گفتم چی رو اشتباه کردم اونا با بودن من تو اون خونه بیشتر ناراحت بودن خودم شنیدم که گفتن باید بره.وقتی بهوش اومدم سرم سنگین بود و نمی دونستم تکون بخورم توی یک اتاق بزرگ با دستگاهای مختلف و چندین مریض که همه به دستگاه وصل بودن بودم.چنددقیقه بعدیه پرستاراومدکنارم گفتم،سرم سنگینه،گفت طبیعیه،چهارساعت زیرعمل بودی،به کجاخورده بودی،سرت له شده بودولی شمرخدابخیرگذشت.الان هم بیست نفرپشت درمنتظرت هستن ولی فعلاملاقات نداری.گفتم تو روخدابگودوستم مینابیادمیخوام ببینمش.پرستارگفت اصلا،امکان نداره.خیلی التماسش کردم قبول کردولی گفت خیلی سریع بایدبره.تا پرستار رفت خوابم برد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک شهید🍃👇

مادرش تعریف می‌کرد چهار ساله بود، مریضی سختی گرفت. پزشکان جوابش کردند. گفتند این بچه زنده نمی‌ماند. پدرش او را نذر آقا اباالفضل (ع) کرد. به نیت آقا به فقرا غذا می‌داد تا اینکه به طرز معجزه‌آسایی این فرزند شفا یافت. هرچه بزرگ‌تر می‌شد، ارادت قلبی این پسر به آقا اباالفضل (ع) بیشتر می‌شد. تاریخ تولد را تغییر داد و به جبهه رفت.   در جبهه به خاطر شجاعتی که به خرج داد، مسئول دسته گروهان اباالفضل (ع) از لشکر امام حسین (ع)‌ شد. 16 سال بیشتر نداشت. آخرین باری که به جبهه رفت گفت: راه کربلا که باز شد، برمی‌گردم. 16 سال بعد پیکرش بازگشت. همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می‌رفت،‌ به خواب مسئول تفحص آمده بود و گفته بود زمانش رسیده که من برگردم. محل حضور پیکرش را گفته بود. شهید علیرضا اکبری @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک خاطره🍃👇

خیلی سال پیش ، زمانی که عقد بودم جاریم تعریف می کرد که یک روز غذا رو تو زودپز میذاره. شعله ی گازو زیاد می کنه اما یادش میره که کم کنه. چون تو اتاق مشغول جارو برقی کشیدن و صدای سوت زودپز رو نشنیده بود. بعد که میره تو آشپزخونه می بینه در عین ناباوری، زودپز رو هوا می چرخیده و همه ی مواد داخلش در حال پخش شدن رو در و دیوار و کابینتا. بنده خدا با وحشت تو هال میشینه و منتظر که زودپز بیفته زمین. بعدش که مواد داخلش تموم میشه میفته رو زمین. من که رفتم سر خونه و زندگیم این خاطره همیشه به یادم بود و از ترس اصلا از زودپزم استفاده نکردم. تا اینکه بعد از ۱۵ سال اونو فروختم و زودپز برقی خریدم😍. حالا هم دائم ازش استفاده می کنم به تلافی اون ۱۵ سال😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک سیاست🍃👇

#سیاستهای_همسرداری چیکار کنم آخرش حرف من به کرسی بشینه😜😉 ✅یکی از راه هایی که خیلی کمک میکنه همسرتون بیشتر تابع شما بشه اینه که هر از گاهی در تصمیم گیری ها و یا موقعیت های مختلف بهش بگین: 🌹"هرچی شما بگی" 🌹"شما آقای خونه ای" 🌹"هرچی خودت صلاح میدونی 🌹بالاخره مردی گفتن ، زنی گفتن" ✅اگر به موقع و نه دائمی و با لحن مناسب این حرفها رو بزنید مطمئن باشین که به اصطلاح عام، شوهرتون پر رو نمیشه!!! ✅👈🏻یه وقت هایی بد نیست گفتن این حرفها به جاش انرژی مثبته اون حس اعتماد به نفس و قدرتی که در شوهرتون ایجاد میشه غوغا میکنه😍 اونوقته که اگه شما هم یه چیزی بگین شوهرتون تمایل بیشتری به انجام حرف شما نشون میده. ✅ بستگی به موقعیت هم داره ... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک گفتمان🍃👇