دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام؛من همون خانمی هستم ک گفتم ۳ماه بعد زایمانم همسرم بهم خ..یان..ت کرد
( فقط در حد یک دوستی و چند روز پیامک)وبعدشم دعوامون شدو منم زدمش😤 شما خواستین بگیم ما دنبال شوهرامونیم یا برعکس؟
راستش اوایل بعداز خ..یا..نتش من همش دنبالش بودم وقتی سر کار بود چندبار بهش زنگ میزدم مدام پیگیرش بودم بهش میرسیدم ولی هرچه بیشتر اینکارا رو میکردم بجای صمیمیت من احساس میکردم یجورایی انگار آویزونشم تو همین کانال چندتا از دوستان گفته بودن هرچه بیشتر ب آقایون برسین بدتر میشن شاید باز هم دلشونو بزنیم و باز برن سراغش بهتره بهشون کم محلی و بی محلی کنین از همون راهکارا استفاده کردم الان وقتی سرکاره اصلا بهش زنگ نمیزنم سرویسایی ک قبلا بهش میدادم دیگه خبری نیست کلا بیخیال شدم اوایل یکم اونم بیخیال بودش ولی الان خیلی عوض شده مثل قبلش شده در طول روز چندبار بهم زنگ میزنه کلا الان اون پیگیره و دنبال منه
راستی بعد از خیانتشم کلی کارها برام انجام داد واسه جبران کارش مثلا بردمون مسافرت گوشیمو عوض کرد واسم طلا گرفت وسایلای خونه رو عوض کرد
ببخشید خیلی طولانی شد دوستای عزیزم دوستون دارم دعا میکنم گره مشکلات همتون باز بشه بحق این ماه عزیز یاعلی😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام بانوجان
ای عزیزان نمیدونم چراهرکی بیشترخوبی میکنه اطرافیان بیشترکورمیشن
من 47 سالم تاادلتون بخوادبرای تک تک خانواده ازپدرومادروخواهراوبرادرهاوخواهرزاده وبرادرزاده واطرافیان زحمت کشیدم
ولی چرابمن رسیدهیچ کس من وندیدهیچ کس نگفت این برای ماکردجبران کنیم بعدازدواج وضع مالی بدی داشتم زایمان کردم بدهکاری داشتیم ولی دریغ ازیه کوچکترین کمک ازبنده خدا
ولی قربونش برم که خوده خداخودش ماروهمه جاهمراهی کردچنان مارودیدکه نگو
ولی دیگه نمیدونم چرا زیادکشش ندارم که اطرافیان من ......فرض کنن
دیگه نمیخوام خودم برای کسی اذیت کنم بجزپدرومادرم که جون هم بخوان میدم منتظرتشکرازکسی هم نستم😊بماندکه توانم کم شده اعصابم بهم ریخته کمروپاهام دردمیکنه یوقتهایی توان کارکردن خونه خودمم ندارم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام ب خانم باقری عزیزم.خسته نباشی.خواهری .خدا قوت.تنت سلامت کنار عزیزانت😍🥰😍خوب بریم سراغ چالش تنفر.فک نکنم کسی از این چالش در بره.انقد حسودی و چشم و هم چشمی زیاد شده.ب خاطر اینکه خودشون عقب هستند فقط نیش میزنند
بد بختی ماجرا .دشمن اصلی آدم ها فقط خونواده ها هستند.یا خانواده دختر یا پسر.حالا چرا خدا داند.😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😭😭😭
اوایل ازدواجم با روغن زیتون اصل میرفتم دست و پای پدر شوهر و مادر شوهرم و ماساژ میدادم.ی هفته بعد از ازدواجم ک از بستر آنفولانزا در اومدم پدر شوهر ۸۵ساله نق نق ک پای من ب خاطر عروسی شما درد گرفته.اره ارواح خودش خیلی کمک کرده بود😁😡😡😡 و دست مزد خوبی من و همسرم:
پدر شوهر و جاری.وسطیه و شوهرش و پسر جاری بزرگه. متنفرم
پس انداز سالهای جوانی شوهرم و کلا بالا کشیدن.ی لپتاب داشته دزدیدن
کلی وسایل از جنوب سفارش میداده ب امید روزی ک برسونه دست همسرش.اونا رو هم دزدیدن
و اینکه تو ی دزدی بزرگتر شریک شدن
شوهر ساده من سال اول ازدواجمون.برادر ش رو برد محل کار خودش
همیشه هم سرویس مفت بر بود (بدبخت😔😭😔😔😭😔😔😭😔)تا ی هفته قبل عید ک ماشین خراب شد.اون مث چی خودش با موتور میرفت و میومد.اصلا ب همسر من ی تعارف هم نکرد😔😔😔😔😡😡😡😡
من از دوره مجردی پول پس انداز داشتم گفتم ب همسرم با پس اندازی ک دارم و طلاهایی ک خودم دارم بریم ی خونه کوچیک بخریم
ک همسرم اوایل ازدواج متاسفانه با من لج بود و گوش نکرد
بعد از عید گفت بیا بریم قسطی ی وانت مزدا از صاحب کارم برداریم
روز و شب دو شیفت کار کردیم تا قسطش بدیم و بعد از سند زد بفروشیم با طلاهام خونه بخریم
اون بردار نامردش تو ی هفته ای ک شوهرم ماشین خودش خراب بوده
صبح ها دیر می رسیده.قشنگ میرفته زیر آب میزده
وقتی قسط ماشین تموم شد .دزد اصلی (صاحب کار)نیومد برای سند زدن و با کلید زاپاس وانت رو دزدید
پسر جاری بزرگه اومد افتاد وسط من میرم از صاحب کارت پول میگیرم
رفت با تهدیدهایی ک داشت تونست ی چک بگیره
پنج ساله من اون چک و ندیدم.خدا تو آتیش بچه هاشون بسوزنتشون
من اول پدر شوهرم و برای تربیت نادرست برادر شوهر حلال نمیکنم
بعد برای تهمت ها و نامردی ها
و دزدی هاو ضربه های فراوان. ی ضربه وقتی بود ک ما یک سال هم نبود ازدواج کرده بودیم.بی پول بودیم سر چله زمستون.با شوهرم لج کرد و ما رو بیرون کرد.ضربه دیگه هم سر دخترام بود ک بهونه کرد دخترن.ن خودش اومد برای تولدش.ن نه ماه بارداری هام مادر و خواهر شوهر مو نذاشت اصلا زنگ بزنن .ن اومدن ن چیزی.انشالله وقتی ک از دست و پا افتادن ن میرم ن میزارم شوهرم بره.
ضربه آخر هم سال گذشته شب محرم مهمونشون بودیم.باز با شوهرم دعواش شد باز خودم و بچه ها رو شب اول محرم گرسنه و تشنه بیرون مون کرد.در حالی ک اصلا اونا باید میومدن بچه های من و میدیدن باز شوهر ساده من نتونست طاقت بیاره و ما رو برد اون نا پدر هم میزبانیش این شد ک کیک خودم پخته بودم برداشت گذاشت یخچال و چشم بچه هام دنبالش موند و خودمون و بیرون کرد😭😔😭😔😭😭😔😭😭😔😭😭خدا ب حق ناله های زینب نگذره ازشون😔😭😔
جاری و شوهرش هم اصلا نمیبخشم و حلال نمیکنم
پسر جاری بزرگه هم همین طور
از خدای محمد میخوام ب حق صاحب این ماه خودش دزد ماشین و این چند نفر رو ب سزای اعمالشان برسونه.😭😭😭😭😭😭😭😭😭ببخشید طولانی بود.بخدا تو این چند سال جیگر من و مثل طور دروازه کردن😭😭😭😭😭😭😭😭😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔عجب صبری خدا دارد😔😔😭😭😭😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام گلی جون خداقوت ❤️😘وسلام گرم تابستونی به همه اعضای محترم گروه درباره اینکه چگونه باآقایون رفتارکنیم که گلی خانم ازمانظرخواسته بودن ،،،من یه مادروخانه دارهستم والا قبلا اگه باهمسرم بحث میکردم اون قهرمیکردمنم بسیاردلگیرواشک میریختم چون غذانمیخوردوجلوبچه ها بحث راه مینداخت صحبتم بابرادرااینکه اگه هم میخواهیدباما دعوایا بحث کنیدتراجون عزیزاتون جلوبچه ها نباشه منزلت وشخصیت زن راپایین میاره وبچه ها هم یادمیگیرن وهمون رفتارا رابامادرشون درپیش میگیرن البته بعضی ازبچه ها ؛،ـازما گفتن بودولی کوگوش شنوا آقایون عصبی که میشن حرمت نگه نمیدارن وماراجلویچه ها کوچیک میکنن،،برحسب تجربه م این میگم اگه بحث کردیدباهم به هم کمی زمان بدیدودراوج عصبانیت اقدام نکنیدهمه میدونیداوضاع اقتصادی وگرونی به آقایون فشارمیادحق میدم بهشون ولی بخدا ماهم درک میکنیم خونه داری ومدیریت وتربیت بچه ها هم سخته به ما فشارمیا آقایون لطفا وخواهشا مارادرک کنیداینقدرکاروخستگیتون رامنت نکنیدبزنیدسرخانما ما روحیه لطیف وشکننده داریم 😔😔والا خودم به شخصه هیچوقت ازهمسرگلم زندگی آنچنانی ولباس به مدروزنخواستم درکش کردم چشم وهم چشمی زندگی خیلیهاراازهم پاشیده ؛،،زندگی خیلی کوتاهترازاینکه که شب وروزباهم جنگ جدل داشته باشیم سرمبل وسیله خونه جاری وفامیل 😂😂چشم بهم بزاریم زندگی تمومه 🌺خانمای گل کمی قناعت وصبروآقایون کمی محبت واحساس تابتونیم تواین مشکلات وگرفتاریها دوام بیاریم وپدرومادرای خوبی برابچه هامون باشیم وکمی ازخ..یانت..ها وطلاقها هم کم بشه آمین🙏🙏ازاینکه وقت گذاشتیدومتن راخونیدسپازگزارم اگه سوالی باشه درخدمت هستم ویه دنیا تشکرازخواهرعزیزم که زحمت میکشن وپیامهارامیزارن گروه منم باشم مریم بانودرحین ناهارپختن❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای خانمی که تو خونشون پر از مورچه است
این حشر کش برای خانمی که میگند خانه شون مورچه برده منم حتی جرات نداشتم ی قندان بزارم وسط تا چایی بخوریم یا سفره غذا پهن میشه حمله میکردند ولی از موقعی که از این حشره کش استفاده کرده حتی ی مورچه نداریم فقط باید کل خانه بالکن را بزنید که دیگه راهی نداشته باشند بیاند برای سوسک های ریز آشیز خانه هم خوبه عالیه ریشه کن میشند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#بلدی_بگو
سلام به هنه دوستان عزیز
امیدوارم روزگار بر وفق مراد تون باشه
من یه پسر ۵ ساله دارم
حدود ۲ ماه پیش هرچی میخورد تُف میکرد و میگفت نمیتونم قورتش بدم بعد ۴ روز خوب شد و دیگه غذاش رو مثل قبل میخورد
حالا دوباره ۱۰ روزه چیزی نمیخوره و تو دهنش نگه میداره خیلی خیلی میجوه و میخواد تُف کنه میگه نمتونم قورت بدم خیلی لاغر شده و نگرانشیم
دکتر بردیم گلوش عفونت داشت دارو مصرف کرد خوب شد ولی هنوز غذا نمیخوره فقط شیر گرم میخوره و شربت آلبالو با هزار قول و دعوا یکی دو لقمه میخوره
چکاپ کلی هم بردیمش و جوابش تا بیستم آماده میشه
کسی مشکلی مثل این داشته ؟ چکار کردین که خوب شده
دوماه پیش ۱۹ کیلو بوده حالا شده ۱۸ کیلو میترسم معدش آسیب ببینه
خواهش میکنم اگه اطلاعاتی دارین حتما بهم بگین
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام به خانومهای گل💕
خانومی که مادرشون گفتن همسرتون قبلا واسه دختر دیگه ای خواستگاری رفته.
عزیزم مگه نمیگی اخلاق خانواده شوهرتون خوبه. بچسب به زندگیت و از کاه کوه نساز.حالا مادرتون یه حرفی زد. از کجا معلوم حقیقت داشته باشه. خیلیها چند بار میرن خواستگاری تا یجا سر بگیره.این که گلایه نداره.بعد میگید خانواده شوهرت چیزی به شما نگفتن😳 چه انتظاری دارین آخه...مادرتون بهت گفتن از دستش عصبانی شدید.چه انتظاری از اون بنده خداها دارید.✌️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
اصلا دوست نداشتم عمه گلثوم بره...یه پارچه برداشتم و اندازه هاشو گرفتم با چه شوق و عشقی براش پیراهن دوختم دیگه موقع ناهار بود که تموم شد عمه تو آغوشش فشردش و گفت:بهترین لباس تو عمرم که داشتم..یه ناهار دور همی و خداحافظی سختی که اصلا دلم نمیخواست اونا راهی شدن بابا تو جیباشون پول گذاشت و راهیشون کرد...دوباره تو شهر غریب احساس غربت گرفتیم چقدر خوب بود که اونا بودن هممون یجوری ناراحت بودیم ولی من تو دلم غوغایی بود و چشم انتظار موقعیتی که همایون رو ببینم...هوا رو به تاریکی بود که ضربه ای به در خورد ریحان دوید و در رو باز کرد همایون تو چهارچوب در نمایان شد همه با تعجب نگاهش میکردن ولی من با عشق نگاهش میکردم یالا گفت و اومد داخل روی صندلی بابا نشست....مصی دستپاچه میوه و شیرینی عید براش میاورد و من نمیتونستم ازش چشم بردارم..مصی گفت:اقا خیر باشه اتفاقی افتاده که اومدید؟!
همایون با سیب سرخی که برداشته بود تو دستش بازی کرد و گفت: اومدم یکم باهاتون صحبت کنم میدونم اینجوری نمیشه ولی....مکثی کرد و به طرف بابا چرخید و ادامه داد میخواستم برای شام اختر رو با خودم ببرم پیش خانواده ام تا باهاش آشنا بشن البته اگه شما اجازه بدید....شما منو میشناسید و چیزی برای توضیح و تعریف ندارم...بابا مثل همیشه به مصی چشم دوخت و من تو دلم دعا میکردم که بابا قبول کنه و خانواده همایون هم قبول کنن...مصی سرفه ای کوتاه کرد و در قندان رو برداشت و گفت:چاییتون سرد نشه اقا...این الان یعنی خواستگاری؟اگه دخترم بیاد شام بعدا مادرتون نمیگه چه دختر سبکی که بی خانواده مهمونی میره؟ همایون لبخندی زد و گفت:مصی خانم میدونید که من با کسی زندگی نمیکنم و مستقل هستم اگه الانم میخوام اختر رو ببینن چون میخوام به انتخابم به یدونه بودن، به بهترین و با ارزش بودن انتخابم ایمان بیارن...اختر روح من شده من تک و تنها بشه تا اخر عمرم براش میجنگم... من از خجالت سرم پایین بود و با ریشه های روسری ام خودمو سرگرم کردم میشد خوشحالی رو تو صورت بابا دید ولی اهل صحبت کردن نبود همیشه اروم بود ولی مصی برعکس بابا چونش که گرم میشد تموم نمیکرد ته اجیل نخود و کشمش مونده بود همونو برای همایون ریخت و گفت:خانوادتون؟! مادرتون مخالفت کنه چی؟من تحمل ندارم ببینم دخترم میخواد آسیب ببینه..
همایون نگاهی گذری بهم انداخت و گفت:من نمیزارم اسیب ببینه شب ساعت هشت میام دنبالش...به طرفم قدم برداشت و اون سیب سرخ رو به طرفم گرفت...من که خشکم زده بود و شوکه شده بودم صدای بابا که گفت:تا انموقع دخترم اماده میشه...پس بابا رضایت داشت و منم سیب رو گرفتم همایون تشکر کرد