دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
گفت چرااین کار رو باماکردی.گفتم : به خدا تا آخر عمرم مدیون شما هستم ولی خیلی باعث اذیت شماشدم ،شما هم اگه جای من بودین میرفتین.عمه با تعجب گفت :ما اصلا با تو مشکل نداریم منظورت چیه ؟گفتم عمه اومدم آب بخورم شنیدم عموگفت: دیگه نمی تونه تحمل کنه و باید بره و می گفتین باید یک فکری به حال من بکنین.عمه گفت : ای دختر نادون خیلی کم عقلی ،همه رو تو درد سر انداختی خودتم مریض کردی سر هیچی خوب می اومدی از خودم میپرسیدی. ماباپریسا بودیم اونم جدی نبود ،باباش هر وقت از دستش ناراحته این حرفهارومیزنه. اونشب هم گفت بیاین بشینین و تکلیف پریسا رو روشن کنیم ، می گفت ببریمش آسایشگاه ولی نه اون این کار رو می کنه نه من .نه تو و نه پریسا هیچ کدوم جایی نمیرین.همه چی یواش یواش خوب میشه . صد دفعه بهت گفتم تو یادگار برادر منی اصلا اگر هم جایی داشته باشی بری من نمیزارم.باید پیش خودم باشی .پویان باخنده گفت : اگر از این کارا بکنی می دیمت به پریسا تا کتکت بزنه ،اصلا هم جلوشو نمی گیریم.عمه گفت :پویان بهت صد دفعه گفتم از این شوخی ها نکن ای بابا شورشو در آوردی.عمه برام سوپ آورده بود خودش آروم بهم داد.وبعدرفت.پویان کنارم موند.وقت ملاقاتی مینابامامانش اومدن دیدنم وعموسپهری وخانمش،وچندتاازهمکلاسیهام اومدن.بعدکه همه رفتن باپویان مشغول صحبت بودیم که پیمان بایه سبدگل اومدداخل.ازدیدنش خیلی خوشحال شدم. دلم براش تنگ شده بود .پیمان گفت : پویان برو غذا بگیر با هم بخوریم بعد هم برو خونه .پویان که رفت ،پیمان برام آبمیوه باز کرد و یک نی گذاشت توش و بهم داد و گفت بخور که خیلی لاغرشدی ، یک مرتبه دربازشد، مهدی بود با یک دسته گل اومد داخل.سلام کرد ،پیمان زیر لب جوابش دادو رفت بیرون .مهدی گل رو گذاشت روی میز و کنار من روی تخت نشست .گفت : حالت چطور خواهر خوشگله ؟خوبی خواهر جون قربونت برم .خیلی ما رو ترسوندی .دیگه تنهات نمی زارم می برمت خونه ی خودمون و خودم ازت مراقبت می کنم ، بگو چه اتفاقی برات افتاده ؟ کی این بلا رو سرت آورده ؟ اسم خودشونو میزارن مسلمون ببین چی شدی پوست و استخون بهم بگو ببینم کی باهات این کارو کرده ؟پدرش رو در میارم.ازحرفاش عصبی شدم گفتم: از زنت اجازه گرفتی ؟ یا فردا برادرشو میندازه به جون من که باعث بشه من بترسم و از خونه ات فرار کنم؟چرا بدون اینکه بهم بگی همه سهم من رو بر داشتی و برای خودت خونه خریدی؟ اگر اون موقع سهم منو می دادی الان سر بار نبودم و برای خودم زندگی داشتم .به خدا برای پول نیست ولی بنظرت درست بودکه حق من رو بالا بکشی.
ادامه دارد...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک ایده معنوی
🌸🍃🍃🍃
سلام همراز جاااان کانالتون عاااالیه😍😍
بهترین کانالی که تا الان دیدم...😊
دوستان من شنیده بودم برای حاجت ازدواج به شهید تورجی زاده متوسل میشن..دونفر از دوستانم متوسل شده بودند و خداروشکر نتیجه گرفتند😊
اینو برای دختر خانم۳۰ساله قرار بدین لطفا 😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک عاشقی و پشیمانی
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سلام همرازجان بذارین من هم از یک پشیمانی بگم....
ما توی یک روستای کوچیک زندگی میکنیم....
جوون بودم و۲۱ساله وقتی عاشق شدم...عاشق پسرداییم....
پسرداییم پسری بسیار زیبا و هیکلی بود از اونهایی که هر دختری عاشقش میشد...منم عاشق شده بودم و خودم رو کنارش تصور میکردم...
هروقت میرفتیم خونه آقاجونم تمام وجودم چشم میشد...اون پسری بود که میدونست همه دخترها با یک نگاه عاشقش میشن....
خلاصه با منم رابطه ی عشقی برقرار کرد و قرامون خونه آقاجونم بود همیشه...ته باغ...
اینقدر قشنگ حرف میزد که دیگه میگفتم شوهرمه و از هیچی ابا نداشتم....
ولی یک شب آخرین شب زندگیم بود وقتی خبردار شدم با دختر یکی از اهالی که پدرشون پولدار و خارج نشینه نامزد کرده...
من دختر بودم و نمیتونستم چیزی بگم چون تشت رسوایی خودم از بوم می افتاد😔😔😔
مادرم فهمیده بود و اونم مادر دختر بود و نمیتونست کاری کنه..بعد از اون پسرداییم رفت خارج و من موندم و کلی وعده وعید و آرزوهای بر باد رفته😔😔😔😔
افسرده شدم و خونه نشین...تا حدیکه همه میگفتن دختره مریض و روانیه....
با پسر کم عقلی ازدواج کردم و الان۵۲سالمه و حسرت روزهای گذشته و جوانی که خودم نابودش کردم😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#ارسالی_اعضا #درد_دل_سمیرا🍃👇
همراز:(مدیر کانال)
❣❣❣
دوستان عزیزم خوش اومدین.....
درددل سمیرا رو بخونید...
دختری که در بچگی پدرومادرش رواز دست میده و با بردارش زندگی میکنه ولی در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
ارسالی_اعضا درد_دل_سمیرا🍃👇
ولی بنظرت درست بودکه حق من رو بالا بکشی وبه زنت اجازه بدی که بامن اون کارهای زشت روبکنه.خیلی بده که آدم ازبرادرش بدی ببینه.گفت : راست میگی هر چی بگی حق داری عزیزم تو بیا پیش خودم قول شرف میدم همه چیز رو جبران میکنم ؟گفتم اصلامن پامو تو خونه ی تو نمی زارم ،نمیخوامدیگه زنت رو ببینم.یک مرتبه عصبی شد و بلند شد گفت می دونم چرا نمیای خوب معلومه اونجا بهت خوش می گذره.وقتی اومدم داخل دیدم که چه جوری با اون پسره گرمگرفتی،معلومه خوش میگذره.گفتم: تف به روت برو از اینجا،اون دو نفر که تو می ببینی دارن جای تو برای من برادری می کنن عوض تشکرته؟ حالا غیرتت گل کرده ؟اون موقع که از خونه ت بیرونم کردی غیرت نداشتی ؟صداشو بلند کرد و شروع کرد به چرت وپرت گفتن ،که یهوپیمان اومدداخل.گفت : آقامهدی سمیرا خانم مریضه.نباید عصبانی بشه دوباره خونریزی کنه خیلی براش خطرناکه ،رعایت کن .بیا بریم بیرون حرف بزنیم.با هم رفتن بیرون .مهدی همین جورکه میرفت بیرون به خودش فحش میدادومیگفت که خاک بر سر من که خواهرم دست شما افتاده و شما ها برای من تعین تکلیف می کنین.بارفتن اوناپرستار اومد و فشارم رو گرفت پانسمانم عوض کرد تو سرمم آمپول ریخت ،دلم شور میزدبه پرستار گفتم میشه اون آقا که با منه صدا کنین .گفت نیستش . نیم ساعت طول کشید که پیمان اومد. جیب پیرهنش پاره بود واز کنار لبش خون میومد.
گفتم: لبت خون میاد کتک کاری کردین ؟گفت:ولش کن چند روزبودکه توفکرمن بودحالادیگهراحت شد ،دوست نداشتم باهاش بحث کنم ولی به توتوهین کردوبعدهم بهم حمله کردمنم حسابی خمیرش کردم.یهوپویان باغذااومدداخل وبدون سلام به پیمان گفت تو به مهدی کتک زدی.پیمان گفت آره مقصرخودش بود.پویانخندید و گفت : او ما رو نمیشناسه که ،ما خواهرش رو میزنیم خودش که دیگه عددی نیست ،برای زنش هم پریسا رو می فرستیم .ازحرف پویان خندم گرفت ،خودش هم خندید.اصلادلم نمیخواست برادرم اینجوری تحقیربشه.
یک هفته ی من از بیمارستان مرخص شدم .عمه وراننده اومدن دنبالم و منو بردن خونه از این که دوباره به اون خونه بر می گشتم خوشحال بودم و دیگه می تونستم برم مدرسه.به خونه که رسیدم پریسا تو هال نشسته بود و تلویزیون نگاه می کرد .سلام کردم اون هم گفت : سلام بهتری ؟من واقعا نمی خواستم تو اینجوری بشی.عمه با اشاره بهم گفت: برو بالا ، رفتم تو اتاقم.چمدونم روی تخت گذاشته بود .اتاق رو مرتب کردم و نشستم درس خوندم چون خیلی عقب افتاده بودم.تا امتحان نهایی فقط درس خوندم و زیاد بیرون نمی رفتم به جز مدرسه و شام و نهار.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آشنایی🍃👇
سلام منم میخواستم یه کلامی با عزیزان صحبت کنم...
من الان ۳۰ سالم هست،همه دخترها می دونن از یه سنی نیاز به محبت جنس مخالف تو وجود دخترا شکل میگیره من هم مستثنی نبودم ،ولی هیچ وقت دنبال ارتباط با نامحرم نبودم حتی در حد سلام ،خواسته هام رو از خدا میخواستم چون میدونستم و یقین داشتم انتخاب اون خیلی بهتره چون ما آدما رو فقط از ظاهر میبینیم بازم کسی رو نمی تونیم تشخیص بدیم.خلاصه تو سن پیش دانشگاهی و سوم دبیرستان دائم خواستگار داشتم هفته ای یه نفر حداقل بود ولی پدرم راه نمیدادن
.( تو پرانتز بگم که من خیلی با امام رضا حال میکنم و تقریبا ۷۰ در صد حاجتها مو از امام رضا گرفته بودم و مشخصات همسری که میخواستم رو بهش گفته بودم،و گفتم خدا یا به خاطر تو به نامحرم توجهی ندارم ولی خودت برام جبران کن)
توی پیش دانشگاهی دو مورد خواستگار خوب و سطح بالا داشتم که رو اونا داشتیم فکر میکردیم ولی به دلم هنوز نبود تا اینکه یک بار تو صف نماز جماعت یکی شماره پدرم و به زور گرفت بعد که زنگ زدن پدرم قبول نکرد ،
چند هفته بعد توی مراسم دیگه با مامانم بودم یه بنده خدایی دوباره پیگیر شدن برا همون آدم قبلی ولی بازم مامانم قبول نکردن،خلاصه چند ماهی گذشت مادر همسر جانم رفته بودن پیش مدیر ما که مشخصات دختر بدن و معرفی کنن و مدیر هم بدون ذره ای وقت گذشتن شماره منو میده ،بنده خدا تازه متوجه میشن شماره همو نی هست که تو مسجد دیده بودن مادر و پدرم دوبار قبل قبول نکردم
بعد به مدیر مون میگن که ایشون قبلا دوبار تماس گرفتیم قبول نکردن ،مدیر مون گفت یه بار دیگه برو .
حالا ازون ور من هم در گیر دو مورد دیگه بودم اینا زنگ زدن دوباره در کمال ناباوری پدرم گفتن فردا شب بگو بیان و من خیلی ناراحت شدم و اصلا انتظار نداشتم پدرم قبول کنه.
فردا شب که اومدن ( همسرم هم به زور مادرش اومده بود😉)
خلاصه رفتیم برا صحبت و بیست دقیقه باهم حرف زدیم و چه بیست دقیقه ای😍دلبسته هم شدیم اینو بگم که همسرم هم رفته بودن از امام رضا همسر خواسته بودن
وایجوری بود که امام رضا ما رو به هم دادن و چیزی که امام رضا بده بهترین هست😍الان ۱۲ ساله عاشقانه زندگی میکنیم و جونمون برا هم می ره روز به روز برا هم بیشتر میمیریم
اینو خواستم بگم که وقتی به خاطر خدا از حرام دوری کنی انقدر خدا برات قشنگ جبران میکنه با عشق پاک و حلال)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خواستگاری🍃👇
سلام جونم براتون بگه که قبل محرم یه خواستگار برام اومد...
آقا وقتی رفتیم تو اتاق حرف بزنیم بجای اینکه از خودش و خودم بگه اولین سوالی که پرسید این بود که متراژ خونتون چقده؟؟؟😐😐😐اینجا قیمت خونه متری چنده؟؟؟
منم اینجوری بودم🤯🤯🤯
گفتم اطلاعی ندارم 😕
گفت:آفرین همچی زنی خوبه،مشخصه فردا تو کار منم دخالت نمیکنی😤😤😤
یعنی نمیدونستم چجوری از خونه پرتش کنم بیرون مرتیکه روان پریش...
دخترها حتما حتما قبل از جواب مثبت چندجلسه با هم صحبت کنید واقعا میشه طرف رو شناخت...
🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿