دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون میگه
سلام گلی جان... 🌺
من همیشه مطالب کانال رو دنبال میکنم پا ب پای اعضا ناراحت و خوشحال میشم و واسشون دعا میکنم❤️🌹
حالا میخوام از مشکل خودم بگم و میخوام منو از دعاها و راه حل هاتون دریغ نکنین ❤️
من ی دخترمجرد هستم منم خاستگارکم میاد ومیاد و نمیشه خیلی بابت این موضوع ناراحتم مشکلیم ندارم دانشجوهستم کارهم میکنم ن زشتم ن بد اخلاق خانواده ی خوبیم دارم اما نمیدونم چرا قسمتم اینه حتی ب این راضیم ک خاستگار بیاد و نشه دراین حد 😢مشکل دیگه ایی ک دارم اینه خیلی ازش ترس دارم برا اینده ک برا بچه دار شدن ب مشکل بخورم من پ ر ی و د ی م منظم نیست شده چندماهم نمیاد بعد میاد دکترم رفتم گفتن مشکل هورمونی و کم کاری تیروئیده منظم شد باز بهم ریخت صورتم همش جوش میزنه موهای زائد هم دارم چکار کنم💔لطفا منم راهنمایی کنین 😢❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#چالش_پاک_کن
سلام گلی جون میخاستم تو چالش اگه پاکن داشتی چی را پاک میکردی شرکت کنم من هم مثل بعضی خواهرهای گلم شوهرم را از زندگی پاک میکردم که تو سن پانزده سالگی بدون هیییچ علاقه ی باهاش ازدواج کردم وحالا تو سن چهل سالگی که هیچ خیری ازش ندیدم همه ی زندگیم با جنگ ودعوا کتک بد دهانی بیکاریش بی پولیس گذشت دارم طلاق میگیرم کاش شب عقدم پاک میشد😭😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🪴﷽🪴
#آستین_هایت_را_بالا_بزن💪
💕برای آنکه از آلودگی و گناهان خارج شویم و با آسمان آشتی کنیم،
📝کاغذ وقلم برداریم و بنویسیم که
👌«برای نفع دیگران چه خروجی هایی داریم؟
یا برای دیگران چه کار مفیدی میتوانیم انجام دهیم؟
🌱این رمز خروج از بیماری های جسم و روح است و باعث شادی و آرامش روح و جسم می شود.
☄فراموش نکنیم که بسیاری از گرههای زندگی ما، ریشه در بی فایدگیِ ما برای دیگران دارد.
💥 بخل ما در حمایت از دیگران و کمک به آن ها، تولیدکنندهی انواع گرهها در زندگی ما خواهد بود.
✨ خیر و برکت در زندگی ما، زمانی جریان خواهند یافت که از وجود ما برای دیگران، خروجی صادر گردد. 💫
💫هر چه خروجیهای ما برای دیگران بیشتر باشد؛ ورودیهای ما نیز از سوی آسمان، بیشتر خواهند بود. 🌧
💔توجه داشته باشیم که بسیاری از دردها و آلامِ جسم ما نیز، ریشه در انقباضات روحِ ما داشته و با گشایش و
وسعت قلبمان، رفع خواهند شد💚
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خدمت همه دوستان عزیز درمورد چالش پاکن
من همیشه دوس داشتم دوسه سال اول ازدواجم از تو مغزم حذف میشد که سالی یدفعه هم یادم نیاد خیلی سخت بود ولی گذشت الان هیچ جایی آرامش ندارم الا تو خونم شوهرم هم خیلی دوستم داره ولی حیف که بهترین دوران زندگیم خیلی تلخ وبد بود هیچی جاشو نمیگیره یه جور حسرت مونده تودلم وقتی لباس عروس میبینم تن دخترا و جوونا رومیبینم جفت هم نجوا میکنن توگوش همدیگه بازم خداروشکر بعداز چندسال همه چی خوب شد ولی هیچوقت عشق واقعی ازطرف من بوجود نیومد
فکر کنم ازدواج سنتی وفامیل روزای اول مردا باید تلاش کنن عشق روتو دل دخترا بکارن که من بلد نبود وموندتودلم الان هرکاری بکنه دیگه گذشته جبران نمیشه
راستی اینم بگم هر۴تابچم باغریبه ازدواج کردن وخداروشکر باعشق دوست داشتن همدیگه بود خدارو شکر عشق اونا روکه میبینم لذت میبرم سرنوشت ماهم این بود که عشق رواونجوری که باید بود درکش نکردیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#بلدی_بگو
سلام گلی خانوم
لطفا بهم بگین برا چاقی چ داروی بی عوارضی بخورم لاغرشم 🥺💔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دوهفته پیش خاستگاریِ آبجیم بود
دیشب خانواده داماد شام دعوتشون کردن خونشون، مامانو بابامو آبجیمو البته اینم بگم که من خودم متاهلم و راهم دوره نشد تو مهمونی شرکت کنم ،
خلاصه عصر ک با آبجیم حرف زدم همش میگفت من نمیخوام شوهر کنم من میترسم و ازین حرفا ..
اخر شب بهش پیام دادم رفتید خونه میگه نه دلممم نمیاااد بریم خونههه 🤣🤣
از داماد حسابی خوشش اومده🙄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خاطره جذاب خواستکاری
رفتم خواستگاری ،بابای دختره صداش زد گفت: پس این چایی چیشد؟
مادرم گفت حالا هولش نکنین عروسمونو.
گفت؛ نه بذارین زودتر بیاره،
پسرتون همه میوه هارو خورد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#چالش_توهمات_خواب
سلام خوبین من توهمات خوابم باهمه فرق داره .
نمیدونم از کی شاید از وقتی که طلاهامو فروختم وچند سال نتونستم جایگزین کنم شبها توهم میزدم دست به گوشم میزدم تو خواب .به انگشتی که انگشتر میذاشتم که چک کنم گم نکرده باشم 😊😊😊وهمش باترس که ای وای گم کردم بیدار میشدم تازه یادم میاومد که فروختم .😆😆😆
یه شب شوهرم رو از تو خواب بیدار میکنم وبهش میگم ابرو طلام رو گم کردم وهی اصرار که ابرو طلام نیس شوهرم هول شد وترسید ...بهم میگف ابرو طلا نداشتی که😏😏این موضوع جستجو برا طلا چند ین شب ادامه داشت ....
تا اینکه یه چندتا تیکه خریدم دیگه از اون خوابا نمی بینم .
میدونین فک کنین نقشه بود .خودمم یادم میاد میخندم
زن بودن وعاشق طلا 🤩🤩🤩
یادم میاد اونشبی که بدنبال ابرو طلا میگشتم هی دست به ابروهام میزدم وشوهری اینجوری😳😳که خدایا دیونه شده🥰🥰😍😍
روزگار به کامتون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#چالش_توهمات_خواب
سلام به گلی مهربونم همه جواب چالش من ۳۰ سالمه و دو تا بچه دارم تا حالا تو خواب حرف یا کاری نکردم ولی هفته پیش خواب دیدم دسشویی هستم و با فشار زیاد دارم جیش میکنم وای یه لحظه از خواب پریدم دیدم سرجام جیش کردم😂😂😂😂اصلا باورم نمیشد خیلی ناراحت شدم تا شوهرم بفهمه زودپتو وتشکمو انداختم حموم تا بشورم وبه کسی نگفتم ولی متاسفانه دو روز بعد دوباره برام اتفاق افتاد ولی ایندفعه یه کم جیش کردم و زود از خواب پریدم ولی الان خیلی میترسم برم خونه کسی و این اتفاق شب برام بیفته 😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
مصی خندید و گفت:کی باورش میشه اختر بارداره..یوقت چشمش نزنن؟میدونی اگه بقیه بفهمن چه بار سنگینی از رو دوش اختر برداشته میشه همه میگفتن نازاست و حالا بارداره..بغلم کرد و محکم پهلومو نیشگون گرفت و تو گوشم گفت:خوشحالم ولی بعدا به حسابت میرسم بابای خدا بیامرزت یچیز میدونست نمیزاشت با همایون تنها بمونی...ازم فاصله گرفت و گفت:حق نداری دست به سیاه و سفید بزنی حواست باشه به همه میگی از همون موقع که برگشتی عروسی کردی و بخاطر مریضی بابات به کسی نگفتیم....
مصی نمیدونست بخنده یا گریه کنه..همایون اونروز فقط دنبال کارهای بابا بود، شناسنامه هامون رو برده بود...دم غروب بود که صدای گریه های عمه ها میومد...عمه گلثوم و بابا خیلی باهم خوب بودن و بیشتر از همه اون بود که دلش شکسته بود.. برادرای مصی و زن و بچه هاشون و عمه هام و بچه هاشون همه اومده بودن..صدای گریه هامون بالا گرفت عمه گلثوم خیلی بی قراری میکرد زنها اومدن داخل خونمون و باقر مردها رو به سمت عمارت برد مصی سفارش کرده بود که مراقب باشه چیزی نشکنه که شرمنده همایون نشه...من که اونروز ته دلم همش میخندیدم خوشحالی وصف ناپذیری داشتم...مصی بهم اشاره کرد بشینم، چای ریخت و اونا خسته راه چای خوردن عمه فریبا چشمش بهم بود...حلقمو دستم کرده بودم...مصی براشون توضیح داد بابا چقدر حالش بد بوده و فوت شده..عمه فریبا بالاخره طاقت نیاورد و گفت:اختر چه آب رفته زیر پوستت عمه جان اینجور داری چاق میشی خوب نیستا صورتتم پف کرده...مصی روی زمین نشست و چایش رو تو نعلبکی ریخت و گفت:چاقیشم قشنگه مثل قرص ماه میمونه...دخترم حامله است...همه خشکشون زد و به من چشم دوختن..مصی صلوات فرستاد و بهم فوت کرد و گفت:این باغ و عمارتو میبینی اختر خانم اینجاست شوهرش صاحب اینجاست از قدیم گفتن شاه میشینه رو تخت دختر میشینه رو بخت، چه بخت و اقبالی داره دخترم خداروشکر علی طلاقش داد و اومد اینجا تا بشه زن ینفر که لیاقتشو داره...اختر حامله است حالا دیگه بهتره مردم دهنشون رو ببندن و ببینن اختر عیب و ایرادی نداره..عمه فریبا خشکش زده بود و گفت:شوهرش پیر مرده؟مصی پوفی کرد و گفت نه بابا همایون خان جوونه ندیدیش مگه؟! پیش باقر بود...عمه گلثوم خنده رو لبهاش نشست و گفت:مبارک باشه عمه خوشبخت بشی روح برادرمم تو آرامشه...چرا زودتر خبر ندادید واسه مبارک گفتن میومدم...دستهاشو برام باز کرد و به آغوشش رفتم صورتمو بوسید و گفت:خداروشکر...پشت دستشو بوسیدم و گفتم:بابا مریض بود مهلت نشد بهتون بگم...
--برادر هادی خان میشه دیگه؟همون که خیلی خوش رو بود --بله عمه...
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
شما بگید چیکار کنم
سلام به خانمهای گروه خانم ها من یه مشکلی دارم ما 3تا خواهریم دوتا که یکیش من باشم ازدواج کردیم ولی خواهرم بزرگم که الان 50سالشه ازدواج نکرده وبا مادرم زندگی میکنه والا خواهرام هرحرفی دارن از من مخفی میکنند هرجا میرن اصلا به من نمیگن تا اینکه من از زن برادرام بشنوم اصل حرفم با خواهر بزرگم هست که خیلی بد اخلاق وبد دهن هست اگه من وبچه هام یه شب بریم خونشون خیلی با بچه ها بد رفتاری میکنه که چرا این اشغال اینجا ریخته چرا اینو برداشتی چرا اینو ریختی تا میتونه نفرین بچه ها میکنه وبه من هم همبن طور که بچه هات درست تربیت نکردی ولی بااون خواهرم خیلی رابطش خوبه تمام راز ورمزشون باهمه والا رفتارش با مادرم هم خیلی بده اگه مادرم اگه کوچکترین اشغالی بریزه تا میتونه فحش نثار خودش وپدر ومادرش میکنه وتمام جد وابادش داخل قبر در میاره والا مادرم هم دلش خونه از دستش یه چاره ای نداره والا ما تو دوراهی گیر کردیم اگه بریم که بداخلاقی میکنه اگه نریم هم که میشینن با اون خواهرم که چرا نمیاد مگه من چه کار کردم خودشم مقصر نمی دونه من دوست دارم برم به مادرم سر بزنم ولی از دست این نمیتونم برم الان نزدیک چند ماهه من مادرم رو ندیدم خواهرا نظر بدید ولی خواهشا نخندید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿