eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
625 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
ارسالی_اعضا درد_دل_سمیرا🍃👇
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
نهارکه خوردیم پریسادوباره شروع کردبه درس دادن تاغروب.وقتی پیمان وباباش اومدن ودیدن پزیسابه من درس میده خیلی خوشحال شدن،شوهرعمم به پریساگفت از این بهتر نمیشه این منظره رو هیچوقت فراموش نمی کنم ، پریسا ازاینکه تو اینقدر خوب شدی که می تونی درس بدی خیلی خوشحالم باباجان و خم شد و بوسیدش.پیمان هم ازخوشحالی سر پریسارو بوس کرد پریساگفت : پیمان، سمیراخیلی باهوشه ودرس دادن بهش کار سختی نیست .هر چیزی رویک بار که میگم یادمیگیره . تعجبم‌ چراتا حالا چرا زبان یاد نگرفته ؟گفتم : من باید یک چیزی رو دوست داشته باشم تا یاد بگیرم،اصلابه زبان علاقه نداشتم ولی الان تواونقدرخوب درسم دادی که‌ دوست دارم یادبگیرم.اونشب باپریساتا دیر وقت درس خوندیم و هر دو خسته رفتیم بالا .جلودر اتاقم پریساگفت نمیای اتاق من.گفتم الان نمازمیخونم وبالشتم رو برمیدارم ومیام.وقتی رفتم تو اتاقش داشت آلبوم رو ورق می زد کنارش نشستم .آلبوم رو آورد جلو و گفت : این هانا دخترمه.آلبوم رو ازش گرفتم .عکسها از لحظه ی تولدهانا بود تا هشت سالگی .دختر قشنگی بودوخیلی خندون،برعکس پریساتوی تمام عکسهااخم‌بود،بیشتر عکس ها تو پاریس گرفته بود.گفتم هاناخوشگله شبیه خودته،بالبخندگفت نه بیشتربه باباش رفته.حتی مثل باباش سردوبی احساسه. دستم گذاشتم رو دستش وگفتم مطمئنم هانابه رودی برمیگرده .هربچه ای مادرشو دوست داره.ولی اگه برگشتن سعی کن مثل اونا باش بخند وخوشحال باش،هرجورکه اونادوست دارن زندگی کن.بعدازچنددقیقه گفت تو چه میدونی تو زندگی من چی گذشته،الان که اینجوری هستم ازخانواده شوهرمه،اونا خوردم کردن.خیلی بدبختم،شبابایدمنتظرباشم تا توی بیای وباهام حرف برنی وبرام دل بسوزونی.گفتم نه بخدامن اصلا از دلسوزی نیست که میام پیشت،من دوست دارم.یهو پریسا رفت توفکروگفت بروتواتاق خودت بخواب میخوام تنهاباشم.گفتم نمیرم بزار همین جا بخوابم و سرمو گذاشتم رو بالشت و فهمیدم باید باهاش بااحتیاط حرف بزنم. راست می گفت من نمی دونستم به اون چی گذشته.خیلی زود خوابم برد و صبح قبل از اینکه پریسا بیدار بشه رفتم اتاقم خودم .و تمام روز رو اونجا درس خوندم . غروب پیمان اومدتواتاقم گفت کارت دارم بیاتو اتاقم.گفتم : بیا اشکالی نداره همین جا صحبت کنیم .اومد روی تخت نشست وحرفی نزدوتوفکربود.گفتم چیزی شده ؟گفت راستش نمی دونم بهت بگم یا نه ؟یک مرتبه پویان اومدداخل وپیمان دیگه حرفش رونزد.اون شب زودخوابیدم.صبح بیدارشدم که برم امتحان کنکوربدم.آماده شدم ورفتم پایین.توآشپزخونه داشتم صبحونه میخوردم که پیمان اومدوگفت آماده ای؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🌸 عاشقی با شهدا ...
دنیای بانوان❤️
🍃🌸 عاشقی با شهدا ...
یکی از نزدیکان ⚘شهید عباس بابایی تعریف می کند: دزفول بودم که عباس زنگ زد و گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم. من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم. 🔸️گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می خواهم به طبقه اول منتقل شوم. تعجب کردم. گفتم: شما یک سال بیشتر در این آسایشگاه نمی مانی ، پس چه دلیلی دارد که می خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی ؟ 🔸️گفت: این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است، خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می شناسی؛ از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند. 🔸️وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیشخندی زد و با لحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا، کلی سرقفلی دارد! ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل میکنم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 فضیلت خواندن سوره ی طه در آسان شدن ازدواج ... سوره مبارکه ی طه،بیستمین سوره قرآن است که مکی و 135 آیه دارد. در فضیلت این سوره از پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم نقل شده:«به کسی که سوره طه را قرائت کند، در روز قیامت ثواب همه مهاجران و انصار اعطا می شود». همچنین از ایشان روایت شده که فرمودند:«خداوند تعالی دو هزار سال پیش از آفرینش حضرت آدم علیه السلام، سوره «یس و طه» را قرائت فرمود، هنگامی که فرشتگان الهی آن را شنیدند گفتند:خوشا به حال امتی که این سوره ها بر آنها نازل شده است و خوشا به حال کسانی که این سوره ها را درون خود جای داده اند و خوشا به حال کسانی که زبانشان به تلاوت ایت سوره ها مترنم است.از اسحق بن عمار روایت شده که حضرت صادق علیه السلام فرمودند:«خواندن سوره طه را ترک نکنید زیرا خداوند ان را دوست می دارد و هرکس آن را بخواند او را نیز دوست خواهد داشت و هر که بخواندن آن مداومت کند خداوند در روز قیامت نامه عملش را به دست راست او دهد و از کردار او در اسلام حساب سخت نکشد و آنقدر به او پاداش عطا فرماید تا خشنود گردد.» 💕 آثار و برکات سوره طه گرفتن جواب مثبت در خواستگاری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده:« هر کس سوره (طه) را بنویسد و در پارچه سبزی قرار داده و به خواستگاری برود،خواستگاری اش رد نمی شود و حاجتش برآورده می شود ..» 💕 آسان شدن ازدواج روایت از امام صادق علیه السلام:«هر کس که خواستگاری ندارد یا به خواستگاریش جواب نمی دهند سوره طه را بنویسد و بشوید و آب آن را بر صورت خود بریزد، خداوند ازدواجش را آسان می کند.» 💕‌ جهت برآورده شدن حاجات بزرگ به جهت مطالب عظیم و بزرگ صد بار بگوید «طه» و یک بار سوره «قل هو الله احد» را بخواند و باز صد مرتبه بگوید «طه» و یک مرتبه سوره «قل هو الله » را بخواند تا هفت بار این را تکرار کند، همین که هفت مرتبه «توحید» و هشتصد بار«طه» تمام شد بعد از آن 17 بار سوره «قل هو الله احد» را تا آخر بخواند، خداوند مطلب و حاجت او را براورده می کند و بی شک عمل خواهد شد. این از مجربات است و آزموده شده است. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 داستان عاشقی مهسان و ماهان....
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 داستان عاشقی مهسان و ماهان....
من مهسان هستم ۲۳ سالمه تو یه خانواده معمولی بزرگ شدم وقتی که ۱۹ سالم بود وارد دانشگاه شدم محیط دانشگاه خیلی برام خوشایند بود به طوری که اگه یه روز بچه های دانشگاه رو نمیدیدم دلم براشون تنگ میشد کلاس خوبی داشتیم همه بچه ها با معرفت بودن چه دختر چه پسر توی پسر ها یکی بود که اسمش ماهان بود ماهان پسر خوبی بود و یکم شیطون و همین شیطونیش باعث شد که من بهش علاقه مند بشم ماهان با اینکه پسر شیطونی بوود اما کمتر با دختر ها شوخی میکرد و همین کارش باعث میشد من کمتر باهاش برخورد داشته باشم اما به شدت بهش علاقه مند بوودم اگه یه روز نمیومد دانشگاه دلم براش تنگ میشد روز ها و ماه ها گذشت و من همون علاقه شدید رو به ماهان داشتم اما تو این مدت به ماهان یه جورایی فهمونده بودم که دوسش دارم یه روز یکی از دوستام تو کلاس بهم گفت ماهانو با یکی از دختر های دانشگاه تو پارک دیدن اولش فک کردم داره دروغ میگه و میخواد منو حرص بده اما کم کم این خبر تو کلاس پیچیده شد و منم باور کردم که حقیقته اون روز وقتی اومدم خونه کلی گریه کردم و به خودم لعنت فرستادم که چرا زودتر بهش نگفتم چند روز گذشت ماهان به دانشگاه نیومد هیچکدام از بچه های کلاس هم ازش خبر نداشتن دلم خیلی براش تنگ شده بود اومدم خونه حالم بدجوری گرفته بود فرداش که رفتم کلاس دیدم اومده وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم اما به روی خودم نیاوردم میخواستم بهش بفهمونم از کارش ناراحتم اما ماهان منو ندید وقتی رو میزم نشستم سرمو برگردوندم که یکباره دیگه ببینمش اما وفتی سرمو برگردوندم دیدم داره نگام میکنه یه دفه تو دلم خالی شد نگاش خیلی عجیب بود با ناراحتی سرمو برگردوندم و به پنجره خیره شده بودم معنی نگاشو نفهمیده بوودم اون روز دیگه جرات نمیکردم نگاش کنم اما دوستام گفتن ماهان امروز بدجور تو نخته نکنه مخشو زدی با خودم گفتم ای کاش زده بوودم و من جای اون دختره تو پارک پیشش بوودم بغض عجیبی گلومو گرفته بود بلند شدم و رفتم تو دستشویی دانشگاه تا تونستم گریه کردم چند دقیقه که گذشت بلند شدم و سروصورتمو شستم و رفتم کلاس استاد اومده بود اما گذاشت برم تو بچه های کلاس داشتن نگام میکردن از چهره ام فهمیده بودن گریه کردم یه لحظه نگام تو نگاه ماهان خورد مات داشت نگام میکرد با عصبانیت سرمو برگردوندم و روی میزم نشستم دوستم گفت چرا گریه کردی آبرومونو تو کلاس بردی گفتم چیزی نیس فقط تنهام بذار اونم دیگه چیزی نگفت و تا آخر کلاس ساکت بوودم اما وقتی کلاس تموم شد به سرعت از جمع جدا شدم و اومدم خونه وقتی رسیدم دم در دانشگاه ماهان جلومو گرفت گفتم برین کنار میخوام رد شم اما ماهان گفت باید بدونم چرا امروز گریه کردی همه بچه های کلاس دورمون جمع شده بوودن که یکی از بچه های کلاس گفت لطفا جلسه رو ببرین جایی دیگه الان حراست گیر میده با عصبانیت نگاش کردم و به راهم ادامه دادم ما ماهان دستمو کشوند و با خودش منو کشوند گفتم ولم کن عوضی سرش داد کشیدم اونم دستمو رها کرد و دیگه چیزی نگفت منم فورا ازشون جدا شدم و اومدم خونه تو خونه کلی گریه کردم و ناراحت بودم از اینکه اون حرفو جلوی بچه ها به ماهان گفتم و بعد از چند روز که دوباره رفتم کلاس بچه های کلاس طوری دیگه نگام میکردن دیگه از اون شوخی ها تو کلاس خبری نبود ماهان هم نیومده بوود و قتی کلاس تموم شد اومدم تو حیاط دانشگاه دیدم دوباره دم در دانشگاه ایستاده با خودم گفتم نباید کم بیارم و وقتی که رسیدم دم در دوباره جلومو گرفت گفتم چی از جونم میخوای چرا ولم نمی کنی دوباره بچه ها جمع شدن و ماهان هم فورا دستمو گرفت و با خودش کشوند تو پارک دانشگاه همه بچه ها هم دنبالمون اومدن دوباره بهم گفت چرا اون روز گریه کردی منم گفتم به شما هیچ ربطی نداره که اینبار سرم داد کشید که ربط داره بخدا ربط داره و یهو اشک از چشاش سرازیر و منم ناخوداگاه اشک از چشام سرازیر شد تحمل دیدن اشکاشو نداشتم وکل جریانو بهش گفتم و گفتم که عاشقشم و چند ماهه که این علاقه رو تو دلم گذاشتم یهو از جاش بلند شد و اومد بهم خب منم تو رو دوس اما اینبار من سرش داد کشیدم گفتم تو داری دروغ میگی تو اگه منو دوس داشتی نمیرفتی با یکی دیگه دوس بشی ؟؟؟ که یهو ماهان گفت اگه من بهت ثابت کنم اون حرفا همش دروغ بوده قول میدی ازم دلخور نشی گفتم اگه بتونی که همه بچه کف زدن و سوت کشیدن و ماهان گفت اون حرفا رو خودم به بچه ها گفتم و بهشون گفتم طوری بگین که مهسان فکر کنه راسته میخواستم واکنش تو رو بدونم و مطمئن بشم که دوسم داری که خوشبختانه جواب داد و از بچه ها تشکر کرد و گفت حالا راضی شدی منم گفتم ادامه دارد .. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
من مهسان هستم ۲۳ سالمه تو یه خانواده معمولی بزرگ شدم وقتی که ۱۹ سالم بود وارد دانشگاه شدم محیط دانشگ
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 آره که همه بچه ها افتادن دنبال ماهان چون بهشون قول داده بوود اگه من راضی بشم بستنی مهمونشون کنه اون روز خیلی خوشحال بودم اومدم خونه از خدا تشکر کردم و فردا که اومدم ماهان دم در ایستاده بود اومدم سلام کردم که اونم گفت سلام بر ناخدای قلبم از این حرفش خندم گرفت و وقتی خواستم از در بیام تو گفت مهسان گفتم چیه گفت این شمارمه منتظر تماستم و شمارشو گرفتم و با هم رفتیم تو کلاس وقتی داخل شدیم همه برامون دوباره کف زدن خیلی خجالت کشیدم چند ماه گذشت و علاقه منو ماهان بهم بیشتر شده بوود وخیلی به هم وابسته شده بودیم یه روز ماهان بهم زنگ زد گفت میخوایم بیایم خواستگاری جیغ بلندی کشیدم و گفتم راست میگی گفت اره الان مامانم به خونتون زنگ میزنه واسه قرار گذاشتن و من گفتم پس فعلا خدا حافظ و از هم خداحافظی کردیم اومدم تو اشپزخونه بعد از چند دقیقه تلفن زنگ خورد فهمیدم مامان ماهانه مامانم رفت جواب داد از حرفاشون فهمیدم واسه پنج شنبه شب قرار گذاشتن خیلی خوشحال شدم خلاصه ماهان اینا اومدن خواستگاری و بعد از چند روز بابام جواب منفی داد خیلی ناراحت شدم اومدم تو اتاق به ماهان زنگ زدم بهش گفتم هر دو داشتیم گریه میکردیم که ماهان گفت خودتو ناراحت نکن مطمئن باش ماله خود منی خیلی امیدوارم کرد ماهان اینا چندبار دیگه اومدن خواستگاری و بابابمم جواب منفی داد میگفت از پسره خوشنم نمیاد و... و کار من شده بوود گریه یه شب ماهان زنگ زد گفت ما میتونیم از یه راه به هم برسیم گفتم اگه فراره من نیستم گفت نه باب فرار نیست ما میتونیم به هم رابطه جنسی داشته باشیم و اینطوری اگه خونوادت بعدش بفهمن مجبورن جواب بله بدن اما من بهش گفتم خجالت بکش این چه حرفیه که میزنی صد سال اینکارو نمیکنم ماهان گفت مهسان تو اگه منو دوس داری و میخوای بهم برسیم مجبوری اینکارو بکنی و راه دیگه نداری چند روز فک کردم و چون خیلی دوسش داشتم قبول کردم خلاصه یه روز که خونوادم خونه نبودن بهش زنگ زدم و اومد خونمون بعد از حدود یک ساعت یهو داداشم اومد تو اتاق و وقتی ما رو با اون وضع دید من فورا خودمو جمع کردم و رفتم تو اتاق دیگه اما ماهان داشت زیر دستو پای داداشم له میشد و داداشم دستشو کشید برد کلانتری و ازش شکایت کرد مبنی بر ز ن ا اونام ماهانو گرفتن و اندختن زندان منم با داداشم رفته بوودم کلانتری وقتی بابا مامان ماهان اومدن باباش کلی حرف به ماهان زد و ... چند ماه گذشت حالا دیگه از کتک خوردن من به دست برادرم و اومدن پدرومادر ماهان برای جلب رضایت بگذریم روز دلم خیلی برای ماهان تنگ شده بود روز دادگاه فرا رسید وقتی رفتم تو دادگاه ماهانو دیدم خیلی عوض شده بود لاغر ریشش اومده بوود زدم زیر گریه که اونم زد زیر گریه رفتم پیش داداشم نشستم قرار شد یه هفته دیگه حکمو اعلام کنن بع از یک هفته دوباره رفتیم دادگاه که دادگاه حکم کرد که باید به دار مجازات آویخته بشه ومن دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم پهن شدم رو زمین از قاضی التماس کردم که حکمو صادر نکنه رو کردم به داداشم و گفتم که اگه منو دوس دری رضایت بده که داداشم یه سیلی محکم بهم زد و منو با خودش برد خونه تو خونه همش گریه میکردم فرداش رفتم پیش قاضی ازش التماس کردم و به پاش افتادم که اجازه بده من یه بار با ماهان ملاقات کنم اونم دلش به حالم سوخت و اجازه داد و قتی رفتم تو اتاق ماهان رو صندلی نشسته بود رفتم رو صندلی نشستم و سلام کردم سرشو بلند کرد و وقتی نگامون تو هم خورد اشک هر دوتامون سرازیر شد ماهان گفت مهسان خوبی ؟؟/ گفتم چه خوبی بدبخت شدم تو مگه قول ندادی همه چی درست میشه پس این چه وضعیه میخوان اعدامت کنن میفهمی اونم داشت گریه میکرد که گفت بخدا من نفهمیدم چی شد اما من ناراحت نیستم که میخوام بمیرم چون بخاطر تو دارم میمیرم پس این ناراحتی نداره گفتم اگه تو بری من چیکار کنم گفت مهسان بعد من تو رو خدا به زندگیت ادامه بده فک کن اصلا ماهانی وجود نداشته که یه سرباز اومد تو گفت وقت ملاقات تموم شده و من دیگه چیزی نگفتم همش داشتم اشک میریختم و از اتاق رفت بیروون الان ماهان ۲ ساله تو زندانه هنوز حکمش اجرا نشده امروز داداشم اومد گفت قراره یک ماهه دیگه اجرا بشه تو رو جون هر کسی که دوس دارین برام دعا کنین که این حکم هرگز اجرا نشه و داداشم رضایت بده تورو خدا برام دعا کنین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
Babak Afra ...[cactusmusic.ir]AUD-20210804-WA0080.mp3
زمان: حجم: 5.74M
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 اول هفتتون پرررررر انرژی بانوان جذاااب😍🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 معجزه ای به نام امام حسین ..
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 معجزه ای به نام امام حسین ..
خوب همه ي غربت نشينا ميدونن كه وقتي به ايام خاصي نزديك ميشيم چقدر دلمون بي تابي ميكنه ... منم تو حول و ولا بودم كه من اينجا ! دلم اونجاست ... هفته ي آخر همش اشك ريختم شب تا صبح و آقاجان هيچ جوره نمي تونست ارومم كنه ... يه روز صبح كه بلند شدم حتي چشام تار ميديد . نزديك ظهر آقاجان اومد كه چه نشسته اي جمع كن كه بريم ۱۰ روز و دعوت شديم هيات خودمون جنوب ! من فكر كردم شوخيه. گفتم باور كن طاقت شوخي ندارم . كه ديدم نه جدي جدي داره ميگه اخه چطوري آخه !! سوغاتي و چي كار كنم الان ؟؟ بدو بدو با يكي از دوستان رفتيم و سوغاتي گرفتم . ما به هيچ كس جز دوستمون نگفتيم داريم ميايم . به خانواده هم گفتيم داريم ميريم مسافرت و در دسترس نيستيم كه نگران نشن. اينقدر هيجان زده بودم كه لبخند از رو لبم كنار نميرفت ... خستگي هم نداشتم . رسيديم و مستقيم رفتيم در خونه بابا جون ... در و باز كه كرد ديديم هيشكي نيومد دم در تعجب كرديم .چطور ممكنه ما پشت در باشيم و نيان . داخل كه رفتيم ديديم بابا جون از خوشحالي نمي تونه حرف بزنه . سه تايي زديم زير گريه و آقاجان اشكش و يواشكي پاك كرد . با هم راهي خونه ي مامان جونم شديم . در زديم نفهميدن پشت دريم رفت بالا و مامان در و كه باز كرد پريدم تو بغلش .باورش نميشد ميگفت خواب مي بينم !!! يك جوي شده بود كه ساعت ها اشك ريختيم و خنديديم همه هم من و كه ديدن گفتن چرا لاغر شدي اينقدر. فرداي اون روز هنوز نيامده اقا جان رو امام رضا طلبيد و رفت مشهد !! به آقاجان ميگم ديدي خدا تو رو بيشتر من دوست داره ...هيچي نميگه، ميگه امام حسين كه شما رو بيشتر دوست داره ببين چجوري اوردت اينجا... وقتي با دوستام حرف ميزنم از خوشحالي هر دومون ميزنيم زير خنده كلي قبلش هر دومون گريه كرده بوديم ! هر دومون عجيب خوشحاليم . واي من چقدر خوشبختم با داشتن اين ادما چقدر نبودشون و الان حس ميكنم !! نمي دونم چه معجزه اي جز امام حسين ما رو تونست بياره اينجا . زير همين منبرايي كه كلي انرژي بهمون ميده . سنج و دمامي كه صداش حالمون خوب ميكنه . نذرهايي كه يادمون مياره صاحب عزا مهمون دار خوبيه كافيه كه فقط ازش بخواي. جنوب ما يكي از بهترين مراسم ها رو داره هيچ جاي دنيا جنوب نميشه !!!گذشته از همه ي دوست داشتناي تيكه تيكه ي اين خاك عزيز ... و من بو ميكشم امسال قدر اين مراسم و بيشتر از هر چيزي میدونم .درسته فرقی نمی کنه کجای دنیایی ولی ما زیر این منبر حسینی شدیم واسمون صفای دیگه ای داره ... قدر اين سفره اي كه پهن ميشه كه فقط حال مارو عوض كنه و ياد اوري كنه كه عاشوراي حسيني واسه حماسه ای است برای هر ساله ما یاداوری اینکه حواسمون باشه ما اشرف مخلوقاتیم و امام حسین حماسه عاشورا رو افرید که خیلی چیزها رو به ما بگه !! کاش درس انسانیت بگیریم که یک دانشگاه است حماسه ی امام حسین !! حواست باشه اون لحظه ی دلشکستگی یاد کنی همه دوستان و گرفتار ها رو ... فردا خوندن حدیث کسا خیلی تاکید شده ...و من چقدر از این حدیث حاجت گرفته دیدم یا حسین با عشق ! لیلی با اینکه از نزدیک همو ندیدیم ولی وقتی میبینه همین چند کیلومتریم با اینکه شمال و من جنوب ولی از بودن تو این خاک مشترک هر دومون اشک میریزیم !!و کلی حرف میزنیم با هم مثل همیشه .داشتن همچین ادمایی تو زندگی من غنیمته دوستتون دارم ...ازتون میخوام از خانوم جان که این روزا سرش شلوغه ولی به یادتونه ناراحت نشید باور کنید از اینکه یه وقت یه نظر از دستم در میره و طرف منتظر جواب من بوده خیلی ناراحت میشم ولی یه وقتی هم هست صبر میکنم با اقا جان مشورت کنم بعد جواب بدم .از صبوریتون و رفاتتون ممنونم . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿