دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام درمورد چالش پاک کن،
من اگه همچین پاکنی داشتم روزی که رقتم برای س..قط رو از زندگیم پاک میکردم،۸سال پیش در حالیکه دوتا پسر ۶و۲ساله داشتم فهمیدم باردارم خیلی ناراحت شدم چون تازه پسرمو از شیر گرفته بودم و میخواستم یه نفسی بکشم،پیش مامایی که رفتم برای س..قط از روی ضربان قلب گفت که بچه دختره😭😭😭با اینکه عاشق دخترم ولی نمیدونم چرا کور و کر شده بودم و فقط میخواستم بچه رو سق..ط کنم،بعد از اون س...قط به شدت اوضاع مالیمون خراب شد به حدی که بعضی روزا پول نون هم نداشتیم،بعداز یکسال اوضاعمون بهتر شد ولی مثل قبل نشد الان به شدت پشیمونم و دلم دختر میخواد همش با خودم میگم اگه دخترم بود الان میرفت کلاس اول و بچه هام از آب و گل دراومده بودن،همسرم میگه اون بچه رزق ما از طرف خدا بود که ما قبولش نکردیم
درمورد چالش سیو اسم همسر،من اسم همسرم رو آرام جان سیو کردم و ایشون همسرم سیو کردن🥰🥰🥰
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
گونه هامو با سرخابی که مادرم بهم داده بود سرخ کردم !من حبیب رو دوست نداشتم ولی حالا زنش بودم و به قول مادرم باید براش زنا.نگی میکردم موهای لخت و خرماییمو با کش سیاهیی بالای سرم جمع کردم و راهی آشپزخونه که تو حیاط بود شدم.بوی شامی کل فضای خونه رو پر کرده بود.هنوز اول شب بود عادت داشتم غذامو زود آماده کنم از پنجره کوچیک آشپزخونه نگاهی به آسمون کردم و گفتم یعنی حبیب دوسم داره ؟ اگه دوسم داره چرا تازه عروسشو ول کرده با این فکرها بغض گلومو فشرد چشمهای سورمه کشیدم نم دار شد .سریع دماغمو بالا کشیدم و به خودم دلداری دادم که امشب حتما میاد ! وبا این خیال شیرین مشغول آبکش کردن برنج شدم ! افسوس حبیب اون شبم نیومد! ولی دقیقا اون شب لعن.تی درد عجیبی رو زیر شکمم حس کردم ! از مادرم شنیده بودم که بعضی وقتها زن های حامله بچشون که میخواد بیافته دلشون درد میگیره ! هی میرفتم دست به آب ! من ساده چه میدونستم بچه افتادن یعنی چی ؟ دیگه از درد و رفتن به دستشویی خسته شدم !ولی باهمون درد رفتم زیر لحاف حبیب بازم نیومد! چشم به در و گوش به زنگ بودم همیشه بهم میگفت تو بخواب من میام ولی مگه خواب به چشمم میرفت! اون شب اما از شدت دردانگار بیهو.ش شده بودم که صبح خروس خوان با حس عجیبی تو پایین تنم چشمهامو ازهم باز کردم !
و حشت زده نگاهی به رخت خوابم کردم حس کردم همه چیزوبه گند کشیدم. ولی همه چیز تمیز بود .نگاهی چرخوندم به جای خالی حبیب و دستپاچه دویدم دسشویی حس میکردم هرلحظه یه چیزی میخواداز بیرون بیاد .با گریه داشتم ز..ور میزدم. تا از شرش راحت بشم ! ولی فایده ای نداشت..دامنو بالا کشیدمو مایوس و دست به کمر رفتم بیرون ولی همین که سر بالا کردم دیدم پدرشوهرم داره میاد سمتم سیگارشو از گوشه لبش برداشت دود غلیظشو بیرون داد و گفت
_:چته عروس ..رنگ به رو نداری؟
دستمو به دیوار تکیه دادمو گفتم
_:حالم بده ولی.حبیب اصلا این روزا خونه نمیاد که دردمو بهش بگم!
انتظار داشتم برام همدردی. کنه یا بگه بریم دوا ..دکتری .ولی برگشت به در بسته نگاهی کرد. سیگارشو از گوشه لبش برداشت و زیر پاش له کرد و گفت.
_:خب پس وقت'شه !
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام گلی جون وخانومای گروه ،،میشه بگین چطورمیتونم پرینت دوطرفه شوهرمودربیارم
،واینکه چطورمیتونم برنامه ظبط مکالمه توگوشی همسرم نصب کنم،به خدا اونقدر بهم حیانت میکنه وگردن نمیگیره خستم کرده،مثلاهمین دیروز بااینکه مچشو بازگرفتم به خانومه زنگ زدم خانومه خودش گفت شوهرت توماشین به من گفت مجردم شمارشو داد بمن ،شوهرم گردن نمیگیره میگه اون ازخودش درآورده، واینکه شاگرد مغازه لوازم خانگی هست اونجا به همه مشتریای خانوم پیشنهاد دوستی میده باچنتاشون خودم حرف زدم ،،ولی گردن نمیگیره میخوام مدرک داشته باشم ایندفعه علیهش اقدام کنم ، چون موقعی که میخوام دراین رابطه باهاش حرف بزنم توخونه خون به پامیکنه منوپسرمو کتک میزنه خستم کرده به خدا،،گلی جون پیام منو زودترمیزاری؟؟؟ منم باشم دلشکسته❤️🩹💔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#چالش_راز
سلام به بانوی مهربون گلی خانم وبقیه خانمای گل گروه خسته نباشید ازاینهمه کار وتلاش
من حسرت مادرشدن رو دلمه ومیترسم این بزرگترین دلخوشیموبه گور ببرم برام دعا کنید خدا به من وبقیه عزیزای منتظر بچه سالم وصالح بده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸 اختر هستم
بخاطر جاده سازی بیشتر باغ ما تو نقشه کمربندی افتاد و یه خونه ویلایی خریدیم... مصی به اصرار خودش پیشمون نیومد و خواست مستقل باشه شایدم چون میخواست با رشید یجا باشه و همونم شد یه خونه دو طبقه گرفتن و کنار همن....چندین سال بعد مهری و رضا خان برگشتن ایران هادی اونجا ازدواج کرده بود...دیدن دوباره مهری سلطان سخت بود ولی من با اون فرق داشتم و حتی با روی باز ازشون استقبال کردم تو خونه سابق همایون ساکن شدن و تا به امروز جز محبت از من و هزاربار شرمندگی از اونا چیزی نبوده...ما عاشق بچه هامونیم و حالا که کوروش و کتایونم خودشون پدر و مادر شدن و ما پدر و مادر بزرگ بیشر لطف خدارو حس میکنم، بیشتر بزرگیشو درک میکنم...علی هیچ وقت پدر نشد و دیگه همو ندیدیم......ا مروز تو سن پنجاه و پنج سالگی و دارم از اولین باری که لوله تفنگشو تو گودی کمرم گذاشت یاد میکنم، اولین باری که ناخواسته و به قول همایون قلبشو دزدیدم...همایو میگه:هنوزم مثل همون روز برام خوشگل و جذابی هنوزم کنارت ارامش عمیق دارم...صو میگم من زنعمومو بخشیدم چون باعث شد تو رو پیدا کنم و سالها کنارت خوشبخت باشم و سه تا فرشته(بچه هام)رو داشته باشم...
مصی یه فرشته زمینیه و از خدا براش عمر طولانی میخوام چون ثابت کرد از مادر برای ما عزیزتره.... همایونم هنوزم دیوونه و تشنه نگاهاتم دیوونه اون اخم کردنات و اون همه محبتت هنوزم شبهای بارونی برام قشنگ و خاطره انگیزه...
من اختر یه خیاط حرفه ای، خدا طوری زندگیمو ساخت که هر لحظه میگم خدایا شکــــــــــرت....
پایان
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃
شراره خانم از زندگیش میگه....
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
اینو گفتو محکم از. دستم گرفت
با نا.له و زاری گفتم
_:ولم کن
نگاهی به اطراف انداخت دستشو رو بینیش گذاشت و گفت
_:هیسس! شراره! هیس!! درو همسایه ها چموشن سرو صدا نکن الان سرو کلشون اول صبح پیدا میشه!
تندو تند اشکهامو با لبه آستین پیراهن سورمه ای رنگم پاک کردم. دماغمو بالا کشیدمو گفتم ..
_:چه اشکالی داره. مگه آدم نباید مریض بشه خوب من حالم بده مریض شدم درد دارم. فهمبدنش چرا باید بد باشه تو د رو همسایه
دیگه حرفی نزد و منو محکم کشید و با عصبا.نیت پرتم کرد تو اتاق. دست برد سمت دستگیره در اتاقم
_:ببین شراره درار میکشی اینجا. پاها.تم میدی بالا تا وقتی که حبیب بیاد! اگه میخوای زیاد درد نداشته باشی چاره کار همینه. .اینو گفت در و محکم کشیدو رفت ! با گریه بلندشدم نشستم. .دوباره در.دم زیاد ش..زیرسرم متکا گذاشتمو پاها.مو بالا دادمو به دیوار تکیه دادم ..آره راست میگفت..در.دم آروم شد! یعنی از کجا میدونست اینجوری درد.ام آروم میشه البته کمی آروم. ولی درد دلم نه !! درد دلم هیچ وقت اروم نمیشد ! همون طور دراز کش خیره شدم به سقف پرت شدم به سه ماه پیش ! به وسط تابستون ...دقیقا وقتی هوا خرما پزون بود! چون پدرم بزرگ فامیل بود و خونمون بزرگ و حوض دار ...همه اقوام چه پدری و چه مادری آخر هفته تو حیاط ما جمع میشدن هرکی هرچی تو خونش داشت میاورد و تا نیمه شب فقط بزم بخور و بزن و بر.قص و عیش و نوش بود! مردها یه ور زن ها یه ور ...ما دخترها بیشتر یه قل دوقل بازی میکردیم و خیلی لذت داشت برامون اصلا.دوست نداشتیم پنج شنبه ها تموم بشه. ولی امان از پنج شنبه مرداد ماه ! پنج شنبه ای که وقتی رفتم هندونه رو از آب بیارم بیرون و قاچ کنیم. .پسر خالم ابراهیم صدام زد. ..اولش فکر کردم کارم داره و با صدای بلندی گفتم. .با منی ابراهیم ؟؟ ! ولی ابراهیم رنگش پرید و دستپاچه با صدای آرومی گفت
_:برو هندونه رو بده و بیا تو زیر زمین بدو تا کسی حواسش نیست. ابراهیم اینو گفت و یهو غیب شد. .هندونه تو دستم خشکم زده بود حتی فکر میکردم یک لحظه خیال کردم. ولی دل واموندم گفت الا و بلا باید بری ببینی ابراهیم واقعا کارت داره یانه.؟؟ باید بری ! .با همین فکر هندونه رو دادم به مادرم و به بهانه اینکه گیره سرم کنار حوض افتاده برگشتم نگاهی به اطرافم کردم. کسی اصلا حواسش سمت زیر زمین نبود ..پاور چین ..پاورجین با کلی دلهره بلاخره خودمو رسوندم به زیر زمین. ...
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#چالش_راز
سلام گلی جون و دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب خوب باشه؛🌹مث همیشه چالش هات عالی هستن ممنونم ازت وممنونم از دوستان کنار جواب ها راهنمایی هم میکنن که خیلی خوبه ☺️👍
ج چ :راز که کم وبیش داریم همه مون اما من زیاد پنهان کاری نمیکنم بعداز اینکه اب ها از اسیاب افتاد رو میکنم ولی چیزی که به شوهرم واطرافیان نگفتم این که تابستون به اصرار دوستم با بچه هامون رفتیم شمال به من گفتن همه چیز باخودش من راضی شدم وقتی فهمیدم همه چیزو بهم نگفته خیلی ناراحت شدم فقط دعا میکردم سالم برگردیم این خانم بایکی دوست بودمن بعدا فهمیدم چند سال باهم هستن نگو اقا پسره خرج میکرد به هر حال رفتیم وبرگشتیم اما دیگه بهش اعتماد نکردم چند وقت پیشم اصرار بزار دخترت باما بیاد مشهد گفتم نه نگو این دفعه با یکی دیگه بوده وخرجشون میکرد من اینا رو از شوهرم مخفی کردم اگه روزی بفهمه خیلی برام بد میشه چون خیلی بهم اعتماد داره اول ازدواج بهم گفت هر جا میری برو از من اجازه نگیر بهت اعتماد دارم منم بهش گفتم میریم شمال اما نمیدونه با نا محرم رفتیم وکنار دریا چون گفته بود به هیچ عنوان دریا نرین ما گوش ندادیم 🙂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام دوستان عزیزم برای تمام کسانی که فرزندشون صحبت نمی کنه و خانمی که پسرشان صحبت نمی کنه
این تجربه شخصی من که برای پسرم با کمک گفتار درمانگر ،دکتر مغز اعصاب کودکان به دست آوردم پسر من هم کامل سالم شنوایی ،لامسه ،چشایی و....تنها مشکلش این که نمی توانه صحبت کنه وآنجا بود که فهمیدن بچه های که نتوانند با دنیای اطراف ارتباط بگیرن کم کم به اوتیسم دچار میشن ، اولین کار این به حرف کسانی که میگن اشکال نداره بچه من هم اینجوری بود گوش نکنید من همین گوش دادم بچه ام کلی عقب ماند ،گوشی ،تلوزیون کامل خاموش کنید با بچه ها زیاد صحبت کنید ارتباطش با بچه ها زیاد کنید ،پارک ،مهدکودک، شهر بازی بهترین مکان ها هستند
حتما به پزشک مغز اعصاب کودکان و گفتار درمانگر مراجعه کنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿