دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون میگه
سلام من ۳۲سالمه یه بچه دوساله دارم وتوروستا زندگی میکنم ن خاهر دارم ن مادر فوت شدنن هردوشون. اول سال ک باشوهر ازدواج کردم شوهرم چ تودوران عقد چ ازدواج خیلی ازم تعریف میکرد. میگفت تواون آدمی هستی ک من دنبالش بودم خوب بودم تا اینکه بچه بدنیا اومد.الان اینجا خیلی تنهام خیلی درددل پیش همه کس میکنم ازبس اینجا تنهام حتی یه پارکی چیزی اینجا نیست نه مغازه خیلی زود درمقابل رفتار دیگران مخصوصا اگه ب شوهر یا بچه م مسخره کنن یا توهین کنن زود جواب میدم بعدش اونا ب شوهرم زنگ میزن پشت سر من پیش شوهر م بدنامی منو میکنن شوهر میاد خونه بامن دعوامیکنه ک چرا اینکارو کردی وقتی مینشینم توضح میدم میگه ن تودورع میگی ،اینکه دیروز یکی ازفامیلا شوهر ۵ ساله ش بچه مو نیشگول گرفت منم زدمش بعد رفت پیش مادرش گفت اونم رفته پیش شوهر گفته. بازم دعوا شوهر م میگه چ اشکال داره بزار بزنن عادی میشه ولی من نمیتونم قبول کنم این رفتارو فردا پس فردا بچهم اعتماد بنفس کم میشه میترسه. حالا تروخدااا ساده رد نشید ازپیام بخونید راهنمای کنید جایی خواهر نداشته مادرندلشتم. ازدرون دارم خفه میشم آز آدمایی اینجا کسی حرفتو درک کن.درضمن پنجسال ازدواج کردن حتی یه خرید ساده نرفتم باشوهرم یامیگه کاردار م یابهانه میاره. ببخشید طولانی شد....تروخدااا جوابتو هستم باتشکر ازهمه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام،من گروه خونیم منفییه
همسرم مثبت،من توبارداری اولم بخاطره یسری شرایط بدکه واسم پیش اومده بودبکل فراموش کردم که توبیمارستان،پرستارا،واسم امپول رگام زدن یانه اصلن بهیچ عنوان یادم نمیادالان نمیدونم چکارکنم ایاراهی هست بفهمم یعنی توبیمارستانی که فارغ شدم پرونده ای دارم که اونجاببینن که این امپولوزدن یانه ایاچیزیکه واقعیته توپروندم،نوشتن،یاازطریق آزمایش ازبدن میتونن بفهمن، اصلن یادم نیست که این امپولو واسم زدن یانه چون همراه نداشتم وکلی استرس داشتم توبیمارستان توروخداراهنماییم کنین چون میخوام اقدام ب بارداری دوم کنم میترسم بچم بمشگل بخوره،الان من بکجامراجعه کنم اگه نزده باشن بایدچکارکنم،باازمایش مشخص میشه زدن یانه؟ خواهشاجواب بدین من مادرم ندارم اگه مادرداشتم این روزگارم نبودکه چندسال پیش ازتنهایی توبیمارستان استرس بگیرم ونفهمم رگاموزدن یانه😥😥درضمن من یسال هم تیروییدپرکارداشتم که یماه پیش دکتررفتم گفت تیروییدت خوبه ولی واسه بارداری بایدزیرنظرباشی ایا واسه جنین خطرناکه البته تیروییدم خوبه ودکترگفت وقتی۶۰سالت شدیاناراحتی قلبی گرفتی بیاپیشم ونیازبهرماه ازمایش تیروییدم نداری سالی یبارازمایش بده، ولی دکترگفت بایدبهم بگی که باردارشدی،اللن سردرگمم بایدچکارکنم😥ایااین امکان وجودداره توبیمارستانی مثل کمالی،پرستارافراموش کنن امپول رگام رو،خیلی نگرانه این موضوعم واسترس دارم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام
من یه دختر ۱۷سالع هستم چهار ساله تا الان که با یه پسر دوستم و به هم خیلی قولو قرار دادیم ولی من جدی نبودم ...
وقتی که ۱۴سالم بود یکی اومد خواستگاریم بعد خونواده ام گفتن ن عقدی نه چیزی همون چهارسال دیگه ک هردو بزرگتر شن بعد بیایین عروسی و عقد و اینا ..الان پسره ۱۹سالشه
الآن یک ساله ک این پسره نامزدم بحساب میشه من پارسال ماه اذر به این پسره که نامردم به حساب میشه پیام دادم حرف می زدیم بدون اینکه کسی بفهمه بعد سواد و اینا هم اصلا بخوبی نداشت و من گنار اومدم بع چند وقت خیلی ازش سرد شدم حس میکردم بدون پاتنرم نمیتونم و حرفاش عذابم میداد میگف تو وفا نداشتی رفتی قول های الکی دادی هیچوقت نمیبخشمت و اینا بعد من وقتی پاتنرم که ۱۹سالش بود و اونم ۱۹مقایسه میکردم خیلی فزق داشتن پاتنرم سوادش خوبه بیشتر درکم میکنه وضع مالیشم خوبه خیلی بامن خوبه ولی اون سوادشم خیلی کمه احساسات نداره من خیلی توقعاتم بالاه فک میکنم با اون که نامزدمه بجایی نمی رسم نامزدم خیلی مهربونه ولی دلم باهاش نیس
من پاتنرمو خیلی دوس دارم وقتی میفهمه که با نامزدم حرف زدم میگه منم غیرت دارم یکی زو انتخاب کن نمیشه اینجوری زندگیتو اگه بامن میخواهی پس اونو ول کن اگه اونو میخاهی منو ولکن ولی من خیلی پاتنرمو دوس دارم موندم چیکاز کنم
پاتنرم غریبه اس خونواده ام اصلا به غریبه نمیدن
موندم چیکاز کنم
مامانم هردم میگه اگه (پاتنرم)اگه یه اینم برسی فردا روز هر مشکلی یاشه من پشتت نیستم چون انتخاب خودت بوده میگه عشقو عاشقی تهی نداره مثل کفشی میمونه ک الان دلتون باهمه بعد یکی دوسال سرد میشین بعد دیگه پیش من نیا میگه هر تنه ایی ازش میشنویی و اینا...
لطفا راهنماییم کنین😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای خانومی ک خواستگارش طلبه هستن
سلام به اون خانمی که این پیام دادن چرااینقدر راحت هرچی دلتون میخواد میگید زود قضاوت میکنید از کجا میدونید علت طلاقشون طلبه بودن مرد بوده ..تو هرشغلی آدم خوب بد هست .شوهر من طلبه زندگی باهاش خیلی خیلی هم لذت بخش چون خداشکر ایمان دارن خدارو میشناسن تو هرشغلی امکان داره شوهرت مشکل مالی داشته باش .دوست های شوهرم همکارانش همه طلبه هیچ کدوم هم بددل سخت گیر نیستن .ممنونم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#بلدی_بگو
سلام خدمت دوستان وادمین عزیزم خیلی ممنونم از کانال زیباتون میخواستم از دوستان کهدر رشته صدا وسیما قبول شدن مشاوره بگیرم آخه پسرم رشته تجربی رتبه حدودا بیستوسه هزار آورده منطقه سه میگه اولویتهای من یکی از رشتههای صدا وسیما روزدم منم ناراحت شدم وگفتم آخه صدا وسیما چه رشتهای اگه قبول شدی باید اون رشته رو ادامه بدی ودر ضمن یک سال هم مح رومیت در کنکور داری از دوستان خواهش میکنم اگه کسی هست که این رشته رفته واطلاعات داره چگونه رشته ای ایا بعدا اینده شغل خوب با درآمد خوبی داره آخه خیلی نگرانم ممنونم از راهنماییهای دوستان عزیز که یه مادر نگران راهنمایی کنید اجرتان با امام زمان منم باشم مادر کنکوریها
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام به گلی خانم گل
من ۱۶ سال پیش ازدواج کردم،سال۸۶ عقد کردیم سال۸۷ ازدواج
برای عقدمون من از قبل به همسرم گفتم لباس و خرد ریزه نمیخوام ولی درعوض یه سرویس طلای خوب برمیدارم،برای خرید عقد مادرشوهر و خواهر و خواهر شوهرم همراهمون بودن که از همون اول همه چیز رو به عهده ی خودم گذاشتن،من طبق سلیقه ی خودم بهترین سرویس طلا حلقه و ساعت رو برداشتم،به اصرار مادرشوهرم مانتوشلوار کیف و کفش و اینجور چیزها رو هم درحد کم برداشتم،اون زمان هنوز گرفتن جشن تو تالار خیلی باب نبود،جشن عقد ماهم داخل خونه ی خودمون برگزار شد با بهترین سفره ی عقد و گل آرایی،لباس و آرایشگاه رو خودم انتخاب کردم که از آرایشم اصلا راضی نبودم،در کل جشن عقدمون خیلی مفصل بود با بهترین پذیرایی،عروسیمون ۶ ماه بعد بود پدر و مادرم برای جهیزیم سنگ تموم گذاشتن و از هر چیز بهترین رو برام خریدن،ما رسم داریم وسیله های بزرگ رو داماد بخره،که اونها رو هم خودم و همسرم به سلیقه ی خودمون خریدیم فقط برای خرید یخچال من دوست داشتم دوقلو بردارم که مادرشوهرجان اجازه نداد و از این دوتکه ها برداشتیم🥲
درکل جشن عروسی هم آبرومندانه و خوب برگزار شد و همیشه که عکسای عروسی رو میبینم دلم برای اون روزا تنگ میشه😍راستی برای عروسی پیش بهترین آرایشگر شهرمون رفتم و خیلی راضی بودم،ما رسم داریم شب عروسی آقایون به داماد کادو میدن و برای پاتختی هم خانومها به عروس کادو میدن که بعد از عروسی همه ی کادوها رو خودمون برداشتیم البته اینم بگم تمام هزینه ها با همسرم بود و پدرش کمکی نکرد،ما بعد از عروسی میتونستیم با پول کادوها و وام ازدواج و طلاها خونه بخریم که متاسفانه به خاطر بیفکری خودم و همسرم از این فرصت استفاده نکردیم و همچنان مستاجریم🫠🫠
ببخشید که طولانی شد،به امید خونه دار شدن همه ی مستاجرا برای ما هم دعا کنید امسال بتونیم بریم خونه ی خودمون🤗
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
باسلام به اعضای گروه وگلی جان عزیز😍❤️❤️،خیلی وقته کانال شمارودنبال میکنم ،منم دل به دریازدم وخواستم داستان زندگیموبنویسم ،تازه داشت هفده سالم میشدکه برخلاف میلم منوبه عقدآقاپسری درآوردندکه هیچ سنخیتی باهم نداشتیم،من بچه شهربودمو اون توروستابودشغلش کشاورزی بود،ازنظرظاهرزمین تاآسمان فرق داشتیم ،من اززیبایی چیزی کم نداشتم،بعدیک ونیم سال عقدعروسی گرفتیم ،الان هجده ساله ازعروسیم میگذره،دوتاپسردارم ،خیلی سختی کشیدم خیلی آزارواذیتها دیدم ازسمت خوانواده شوهرم کناراومدن باهفتا خواهرشوهرکارآسونی نیست،ازشوهرم خیلی بی محبتیو بی وفایی دیدم،من هیجده سال توی روستادورازخانواده ام زندگی کردم توغربت ،شوهرم همیشه سمت خانوادش رومیگرفت ومن توزندگی تنهای تنها بودم،بعد دوسه سال اززندگیمون شوهرم شغلش روتغییر به رانندگی توکوه وبیابون داد،هیچ وقت کنارمنو بچه هاش نبود،همیشه نداری به منو بچه هام فشارمیاورد هروقتم اعتراض میکردم میگفت به خاطرشمادارم خودموبه آبوآتیش میزنم اماهیچ وقت تورفاه وآسایش نبودیم چون تویک حیاط باپدرشوهرومادرشوهرم یه جابودیم درسته خونه ام جداازاونا بودامابازکنارهم بود،جرات نداشتم درماه یکی دوباربابچه هام شهربرم ،چون همیشه منو میپاییدن وبه شوهرم تلفنی خبرمیدادن،مجبوربودم به خاطربچه هام بسوزمو بسازم ،به خودم میگفتم زندگی بالا پایین داره بایدهرطورشده زندگیموحفظ کنم،اماالان به این نتیجه رسیدم که اشتباه میکردم ،صبری که من کردم صبرنبودحماقت محض بود،آدمی بودم که همه همسایه هاکه فامیل خودشون بودندازپاکی ونجابتم میگفتند،اماخودشون همیشه طلبکاروپرادعابودن یادمه سرپسردومم روززایمانم شوهرم منو گذاشت به امیدخداورفت مامانم ازتهران پیشم اومده بودکه به خودموبچم برسه،دوهفته موندپیش منوبچه ام ،بعدش نزدیک عیدشدورفت خونه خودش،من بعدزایمانم خونریزی روده داشتم واین به مرورزمان بیشترشد،شوهرم باماشین توکوه وبیابون مثل همیشه بودوقت نداشت واسه منو بچه هام حتی دکترم نبردهرفتم سربسته به خانوادش میگفتم ،درجوابم یا میگفتن ماهم مریضیم ویامیگفتن دردت درمون نداره ،تااینکه بعدسه سال نزدیک عیدنودوسه بودکه حالم به شدت وخیم شدوزنگ زدم مامانم اومدتوغربت دکترم برد،دکتراگفتن چون دیراقدام کردی بایدتاعمرداری داروبخوری، اینم بگم هروقت بینمون بحثی پیش میومدباشوهرم بااعتمادبه نفس کامل جداازتحقیروتوهیناش میگفت میرم زن میگیرم ،😂منم اولین جسارت زندگیموکردمو😏 به بهونه دکتراومدم خونه پدرم، بعدده ماه جدایی ازپسرام ،امام رضاقربونش برم برای اولین بارطلبید منوفکرمیکردم وقتی زیارت امام رضابرم ذوق زده وخوشحال میشم اماحالم بدبوداصلا ذوق نداشتم چون دوست داشتم بابچه هام برم زیارت آقا ،خداشاهده روزی که بلیط گرفته بودم برای فرداکه همون روزشوهرم بعدازده ماه بیخبری اومددنبالم منو ببره ،بهش گفتم دارم میرم زیارت امادلم میخواست بابچه هام برم ،همون روزامام رضابچه هاموازشهرستان آوردپیشم ،باهم دیگه رفتیم مشهدحاجتموازش گرفتم،شوهرم که میگفت یازندگی توروستاتوغربت یاطلاق ،اومدتوعمل انجام شده قرارگرفتو اینجاخونه گرفتیم و بابچه هام توآرامش زندگی میکنم درسته ازنظرعاطفی مشکلم باشوهرم حل نشده وبازم میزنه به دل جاده وبیابون این سری طولانی ترازقبل شده خونه اومدنش اما آرامشی که اینجادارمواصلا اونجانداشتم همه اینا رومدیون امام رضاهستم،قربونش برم😘😘،من بادوری شوهرم کناراومدم بااینکه ازلحاظ زیبایی هیچی کم ندارموموقعیت خطا رفتن وحیانت کردن هم داشتم امااینکارونکردم،پسرکوچیکم خیلی غصه دوری ازپدرشومیخوره پرخاشگری میکنه بعضی وقتاهم یه گوشه ساکت میشینه وحرفی نمیزنه ،میخوام بگم شریک زندگی بودن یعنی زندگی روباهم پیش بردن کنارهم بودن ،به هم توجه ومحبت کردن،اینها نتیجه یه زندگیه موفقه،وقتی کانال مرواریدودنبال میکنم وایده های خانمهارو میخونم دلم میگیره اما مطالب نخونم طاقت نمیارم بااون حال بازدلتنگ مرواریدعزیزوخانمامیشم وگه گاهی میرم مطالبشون رومیخونم😊😊،ممنون 🙏🙏، داستان زندگیموخوندین خانمهاشدیدا به دعاتون محتاجم ،😭😭،باتشکرفراوان ازگلی عزیزم،😘😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام گلی جون حرف از عروس خاله شدن شد میخواستم منم تجربمو بگم
من دقیقا سه سال پیش پسر خالم ازم خواستگاری کرد خب چطوری خاستگاری کرد
اقا خاله من ک میشه مادر ایشون یه جوری هست که ما دیر به دیر میرفتیم خونشون الان هم میریم این اقا پسر منو ندیده بود تا اون موقع اون موقع خواهر کوچیک ایشون شوهر کرده بود و ما هم دعوت شده بودیم به جشن ایشون این اقا هم منو اونجا دیدن و پسند کردن بعد به خاهرشون میگن من ازش خوشم اومده و میخوامش خواهرش به جای اینکه بیان با احترام خونه ما خواستگاری با گلی چیزی شیرینی اصلا هیچ کدوم اینارو نمی اوردن حداقل می اومدن حداقل مادرش می اومد یا بزرگ ترش خلاصه اینارو گفتم که قضاوتم نکنین ادامه شو میگم که خیلی مسخره اس و تجربه خوبی هم هس😉بله اقا به خواهرش میگ بعد اون جشن دو روز بعدش دیدم گوشیم زنگ میخوره برداشتم دیدم بله دختر خاله بزرگ ترم هست یعنی خواهر بزرگ اون اقا پسر گل ببینید چی میگه بهم با پر رویی برداشت بهم گفت برادرم ازت خوشش اومده اگ بیاد خواستگاری میای بهش من هاج و واج اینطور مونده بودم با دهن باز😳حالا بگذریم من که جوابی نداشتم بدم گوشی دادم به مامانم زدم به چاک
پسر خوبی بود منم ازش بدم نمی اومد اما جواب رد دادم حالا چرا ؟چون مادر ایشون دقیقا دو هفته پیش با ما دعواش شده بود و برداشته بود به مامانم گفته بود تو دخترتو میخوای بندازی به پسر من 😳😤اینجا هم دهنم وا مونده بود منم گفتم پس اینطور الان اون موقع ها که میگفتی من خودمو میندازم به پسرت پس چی شد ما ترکا یه ضرب المثلی داریم که میگی (دمیر گاپی بیرگون تخته گاپیا ایشی توشر)یعنی تویی که ادعا زیادی میکنی یه روزت کارت پیش من گیر میکنه حالا اینجاشو خواهرش برداشت بهم گفت مادرم از چیزی خبر نداره من زنگ زدم فقط این شد حرف اینا از من انتظار داشتن بهشون جواب بله بدم الان هم اون پسر ازدواج کرده و به مشکل خورده دختر اصلا عفریته و زشت هس برعکس من که زیبا قد بلند صورت تپل چشم ابرو مشکی مژه و ابرو پر تعریف از خود نباشه من خوشگلم خب😂اعتماد به نفس نیس که ب سقف هس🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿