eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون میگه
سلام به گلی خانم گل من ۱۶ سال پیش ازدواج کردم،سال۸۶ عقد کردیم سال۸۷ ازدواج برای عقدمون من از قبل به همسرم گفتم لباس و خرد ریزه نمیخوام ولی درعوض یه سرویس طلای خوب برمیدارم،برای خرید عقد مادرشوهر و خواهر و خواهر شوهرم همراهمون بودن که از همون اول همه چیز رو به عهده ی خودم گذاشتن،من طبق سلیقه ی خودم بهترین سرویس طلا حلقه و ساعت رو برداشتم،به اصرار مادرشوهرم مانتوشلوار کیف و کفش و اینجور چیزها رو هم درحد کم برداشتم،اون زمان هنوز گرفتن جشن تو تالار خیلی باب نبود،جشن عقد ماهم داخل خونه ی خودمون برگزار شد با بهترین سفره ی عقد و گل آرایی،لباس و آرایشگاه رو خودم انتخاب کردم که از آرایشم اصلا راضی نبودم،در کل جشن عقدمون خیلی مفصل بود با بهترین پذیرایی،عروسیمون ۶ ماه بعد بود پدر و مادرم برای جهیزیم سنگ تموم گذاشتن و از هر چیز بهترین رو برام خریدن،ما رسم داریم وسیله های بزرگ رو داماد بخره،که اونها رو هم خودم و همسرم به سلیقه ی خودمون خریدیم فقط برای خرید یخچال من دوست داشتم دوقلو بردارم که مادرشوهرجان اجازه نداد و از این دوتکه ها برداشتیم🥲 درکل جشن عروسی هم آبرومندانه و خوب برگزار شد و همیشه که عکسای عروسی رو میبینم دلم برای اون روزا تنگ میشه😍راستی برای عروسی پیش بهترین آرایشگر شهرمون رفتم و خیلی راضی بودم،ما رسم داریم شب عروسی آقایون به داماد کادو میدن و برای پاتختی هم خانومها به عروس کادو میدن که بعد از عروسی همه ی کادوها رو خودمون برداشتیم البته اینم بگم تمام هزینه ها با همسرم بود و پدرش کمکی نکرد،ما بعد از عروسی میتونستیم با پول کادوها و وام ازدواج و طلاها خونه بخریم که متاسفانه به خاطر بیفکری خودم و همسرم از این فرصت استفاده نکردیم و همچنان مستاجریم🫠🫠 ببخشید که طولانی شد،به امید خونه دار شدن همه ی مستاجرا برای ما هم دعا کنید امسال بتونیم بریم خونه ی خودمون🤗 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii از زندگیش میگه
باسلام به اعضای گروه وگلی جان عزیز😍❤️❤️،خیلی وقته کانال شمارودنبال میکنم ،منم دل به دریازدم وخواستم داستان زندگیموبنویسم ،تازه داشت هفده سالم میشدکه برخلاف میلم منوبه عقدآقاپسری درآوردندکه هیچ سنخیتی باهم نداشتیم،من بچه شهربودمو اون توروستابودشغلش کشاورزی بود،ازنظرظاهرزمین تاآسمان فرق داشتیم ،من اززیبایی چیزی کم نداشتم،بعدیک ونیم سال عقدعروسی گرفتیم ،الان هجده ساله ازعروسیم میگذره،دوتاپسردارم ،خیلی سختی کشیدم خیلی آزارواذیتها دیدم ازسمت خوانواده شوهرم کناراومدن باهفتا خواهرشوهرکارآسونی نیست،ازشوهرم خیلی بی محبتیو بی وفایی دیدم،من هیجده سال توی روستادورازخانواده ام زندگی کردم توغربت ،شوهرم همیشه سمت خانوادش رومیگرفت ومن توزندگی تنهای تنها بودم،بعد دوسه سال اززندگیمون شوهرم شغلش روتغییر به رانندگی توکوه وبیابون داد،هیچ وقت کنارمنو بچه هاش نبود،همیشه نداری به منو بچه هام فشارمیاورد هروقتم اعتراض میکردم میگفت به خاطرشمادارم خودموبه آبوآتیش میزنم اماهیچ وقت تورفاه وآسایش نبودیم چون تویک حیاط باپدرشوهرومادرشوهرم یه جابودیم درسته خونه ام جداازاونا بودامابازکنارهم بود،جرات نداشتم درماه یکی دوباربابچه هام شهربرم ،چون همیشه منو میپاییدن وبه شوهرم تلفنی خبرمیدادن،مجبوربودم به خاطربچه هام بسوزمو بسازم ،به خودم میگفتم زندگی بالا پایین داره بایدهرطورشده زندگیموحفظ کنم،اماالان به این نتیجه رسیدم که اشتباه میکردم ،صبری که من کردم صبرنبودحماقت محض بود،آدمی بودم که همه همسایه هاکه فامیل خودشون بودندازپاکی ونجابتم میگفتند،اماخودشون همیشه طلبکاروپرادعابودن یادمه سرپسردومم روززایمانم شوهرم منو گذاشت به امیدخداورفت مامانم ازتهران پیشم اومده بودکه به خودموبچم برسه،دوهفته موندپیش منوبچه ام ،بعدش نزدیک عیدشدورفت خونه خودش،من بعدزایمانم خونریزی روده داشتم واین به مرورزمان بیشترشد،شوهرم باماشین توکوه وبیابون مثل همیشه بودوقت نداشت واسه منو بچه هام حتی دکترم نبردهرفتم سربسته به خانوادش میگفتم ،درجوابم یا میگفتن ماهم مریضیم ویامیگفتن دردت درمون نداره ،تااینکه بعدسه سال نزدیک عیدنودوسه بودکه حالم به شدت وخیم شدوزنگ زدم مامانم اومدتوغربت دکترم برد،دکتراگفتن چون دیراقدام کردی بایدتاعمرداری داروبخوری، اینم بگم هروقت بینمون بحثی پیش میومدباشوهرم بااعتمادبه نفس کامل جداازتحقیروتوهیناش میگفت میرم زن میگیرم ،😂منم اولین جسارت زندگیموکردمو😏 به بهونه دکتراومدم خونه پدرم، بعدده ماه جدایی ازپسرام ،امام رضاقربونش برم برای اولین بارطلبید منوفکرمیکردم وقتی زیارت امام رضابرم ذوق زده وخوشحال میشم اماحالم بدبوداصلا ذوق نداشتم چون دوست داشتم بابچه هام برم زیارت آقا ،خداشاهده روزی که بلیط گرفته بودم برای فرداکه همون روزشوهرم بعدازده ماه بیخبری اومددنبالم منو ببره ،بهش گفتم دارم میرم زیارت امادلم میخواست بابچه هام برم ،همون روزامام رضابچه هاموازشهرستان آوردپیشم ،باهم دیگه رفتیم مشهدحاجتموازش گرفتم،شوهرم که میگفت یازندگی توروستاتوغربت یاطلاق ،اومدتوعمل انجام شده قرارگرفتو اینجاخونه گرفتیم و بابچه هام توآرامش زندگی میکنم درسته ازنظرعاطفی مشکلم باشوهرم حل نشده وبازم میزنه به دل جاده وبیابون این سری طولانی ترازقبل شده خونه اومدنش اما آرامشی که اینجادارمواصلا اونجانداشتم همه اینا رومدیون امام رضاهستم،قربونش برم😘😘،من بادوری شوهرم کناراومدم بااینکه ازلحاظ زیبایی هیچی کم ندارموموقعیت خطا رفتن وحیانت کردن هم داشتم امااینکارونکردم،پسرکوچیکم خیلی غصه دوری ازپدرشومیخوره پرخاشگری میکنه بعضی وقتاهم یه گوشه ساکت میشینه وحرفی نمیزنه ،میخوام بگم شریک زندگی بودن یعنی زندگی روباهم پیش بردن کنارهم بودن ،به هم توجه ومحبت کردن،اینها نتیجه یه زندگیه موفقه،وقتی کانال مرواریدودنبال میکنم وایده های خانمهارو میخونم دلم میگیره اما مطالب نخونم طاقت نمیارم بااون حال بازدلتنگ مرواریدعزیزوخانمامیشم وگه گاهی میرم مطالبشون رومیخونم😊😊،ممنون 🙏🙏، داستان زندگیموخوندین خانمهاشدیدا به دعاتون محتاجم ،😭😭،باتشکرفراوان ازگلی عزیزم،😘😘 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii عروس خالم شدم....
سلام گلی جون حرف از عروس خاله شدن شد میخواستم منم تجربمو بگم من دقیقا سه سال پیش پسر خالم ازم خواستگاری کرد خب چطوری خاستگاری کرد اقا خاله من ک میشه مادر ایشون یه جوری هست که ما دیر به دیر میرفتیم خونشون الان هم میریم این اقا پسر منو ندیده بود تا اون موقع اون موقع خواهر کوچیک ایشون شوهر کرده بود و ما هم دعوت شده بودیم به جشن ایشون این اقا هم منو اونجا دیدن و پسند کردن بعد به خاهرشون میگن من ازش خوشم اومده و میخوامش خواهرش به جای اینکه بیان با احترام خونه ما خواستگاری با گلی چیزی شیرینی اصلا هیچ کدوم اینارو نمی اوردن حداقل می اومدن حداقل مادرش می اومد یا بزرگ ترش خلاصه اینارو گفتم که قضاوتم نکنین ادامه شو میگم که خیلی مسخره اس و تجربه خوبی هم هس😉بله اقا به خواهرش میگ بعد اون جشن دو روز بعدش دیدم گوشیم زنگ میخوره برداشتم دیدم بله دختر خاله بزرگ ترم هست یعنی خواهر بزرگ اون اقا پسر گل ببینید چی میگه بهم با پر رویی برداشت بهم گفت برادرم ازت خوشش اومده اگ بیاد خواستگاری میای بهش من هاج و واج اینطور مونده بودم با دهن باز😳حالا بگذریم من که جوابی نداشتم بدم گوشی دادم به مامانم زدم به چاک پسر خوبی بود منم ازش بدم نمی اومد اما جواب رد دادم حالا چرا ؟چون مادر ایشون دقیقا دو هفته پیش با ما دعواش شده بود و برداشته بود به مامانم گفته بود تو دخترتو میخوای بندازی به پسر من 😳😤اینجا هم دهنم وا مونده بود منم گفتم پس اینطور الان اون موقع ها که میگفتی من خودمو میندازم به پسرت پس چی شد ما ترکا یه ضرب المثلی داریم که میگی (دمیر گاپی بیرگون تخته گاپیا ایشی توشر)یعنی تویی که ادعا زیادی میکنی یه روزت کارت پیش من گیر میکنه حالا اینجاشو خواهرش برداشت بهم گفت مادرم از چیزی خبر نداره من زنگ زدم فقط این شد حرف اینا از من انتظار داشتن بهشون جواب بله بدم الان هم اون پسر ازدواج کرده و به مشکل خورده دختر اصلا عفریته و زشت هس برعکس من که زیبا قد بلند صورت تپل چشم ابرو مشکی مژه و ابرو پر تعریف از خود نباشه من خوشگلم خب😂اعتماد به نفس نیس که ب سقف هس🤣 ‎‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‎ ‎‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‎ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دردودل اعضا...
زندگی من سلام دوساله خواننده خاموش کانالم باغصتون گریه کردم با خندتون خندیدم خواستم بگم منم ی مادرفولادزره سراغ دارم. اسمم هست  مریم   ی وقتایی زندگی برات تاس می ندازه دیگ توایی وشانست  نه توان مخالفت داری نه جنگیدن. منم میخوام داستان زندگیمو براتون بگم    .. ما پنج تا خواهر برادریم دوتا دختر س تا پسر ی دختر ساکت وصبور بودم .... چهارده سالم بود ک پای خواستگارا توخونمون بازشد پسرخاله. پسرعمه. پسرعمو. ازفامیلای دور. همسایه ناگفته نمونه   من خیلی  شبیه مادرم هستم چشمای درشت ومژه های بلند وهیکل درشت. همینم باعث شد ک دیگ سنم ب چشم نیادوهمه ب قیافم نگاه کنن بگذریم من توی خانواده ی مذهبی پدرسالاری بزرگ شدم  ی خواهر دارم ک ازدواج کرده وسه داداش  . برادرام خیلی بدغیرتی بودن  من همیشه توخونه بودم وهیچ تفریحی نداشتم هیکلم درشت بود براهمین خیلی توچشم بودم اجازه ی  درس خوندن بهم ندادن وتا دوم راهنمایی نتونستم بخونم وعشق پرستاری ب دلم موند اینوردمیکردم ی ماه نشده یکی دیگ می اومد یکی ک از همه  بیشترسمج تربود وشش ماه رفت وآمد کردن  پسرخالم بود خلاصه ک پارتی کلفتش مامانم بود منو زورکی شوهردادن کارم شده بود گریه برامدرسه برادوستام برا آرزوام. فقط کسی ک زورکی ازدواج کرده حال منومی فهمه 😭  خیلی گریه کردم  هق زدم کسی جوابمونداد پسرخالم تهران کارمیکرد  اون زمانا دختر جرات حرف زدن ومخالفت نداشت هرچی ب مامانم گفتم دوسش ندارم گفت پس کی ومیخوای فامیلای بابات کم منوعذاب دادن میخوای بدبخت بشی  میخوای عروس عمه بشی یاعروس زن عموت خلاصه ک دیدم راهی ازپیش نمی برم 😭😭😭 وتسلیم شدم  توی ماه شدم عروس خاله ی ازخدابیخبر ک قشنگ سوسک جزغاله  بشم. عقدشدیم وهروز تلفنی دعوام میکرد خودش اینجا نبود ولی آنتنش ک خالم باشه بهش زنگ میزد ودروغ وراست خبرمیداد وب دهنم هزارتاحرف و هزارکارنکرده ب نافم می بست ی روز میگفت چرا باخنده ب  دامادتون سلام دادی چرا بیرون رفتی ازکی اجازه گرفتی وبماند ک چقدر اذیتم کردن  ب مامانم می گفتم می گفت دوستداره روت غیرت داره خلاصه ک خودش ی زن ترسو قدیمی بود دوستداشت منم مثل خودش مطیع وفرمانبردارباشم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii عروس خاله نشدم
☘عروس خاله نشدم سلام گلی حرف از عروس خاله شدنه، گفتم منم تجربه مو بگم از عروس خاله نشدن😜 پیش دانشگاهی رو میخوندم که یه شب پسرخاله ازم خواستگاری کرد.منم دوسش داشتم.قرار خواستگاری رسمی و بله برون گذاشتن و بزرگای فامیلو باخبر کردن ولی قبل مراسم یه حرفی بهم زد که کلا سرنوشتمون عوض شد.باور میکنید دقیقا کلماتش یادم نیست؟! ولی مضمونش این بود که فکر نکنی من نازتو میکشم و میای خونه م خانمی میکنی. من یهو انگار آب سرد روم ریخته باشن به خودم اومدم. چند روز گریه میکردم و تو مدرسه حالم خوب نبود. تو همون عالم بچگی تصمیم خودمو گرفتم و پیش خودم دو دوتا چهار تا کردم. گفتم این از الان اینطوری باهام حرف بزنه زنش بشم چیکارم میکنه. خلاصه گفتم نه. همه دیگه باخبر بودن و پدر و مادرم کلی به همه جواب پس دادن که چرا بهم خورد. همه ازم عصبانی بودنو پدرم کلی باهام جروبحث کرد. خالم هم چند ماه یا یکسالی باهامون قهر بود. ولی کمکم همه‌چی به روال خودش برگشت. دانشگاهمو رفتم و ...(یه روز منم براتون قصه مو مفصل مینویسم) اما حالا که فکرشو میکنم میبینم خدا چقدر دوستم داشت قربونش برم. پسرخاله دو تا زن گرفت و طلاق داد. با اولی ۱۲ سال زندگی کرد اما چون به قول خودش (که یه بار بهم یواشکی گفت😜) تو همون اوایل عقد فهمیده بود دوستش نداره، بچه دار نشدن با اینکه اون زنش خیلی بچه میخواسته ولی ایشون زیر بار نرفته. زن دومش رو هم بعد مدت کوتاهی که از طلاقش گذشت گرفت و دو سال بعدشم طلاق داد. بعدشم بهمون گفت من اصلا ازدواجی نیستم😒 من الان ۱۳ سال و نیمه ازدواج کردم و دو تا دختر نازنین دارم و شوهر جنتلمن🥰 تو زندگیم زجر زیاد کشیدم ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر لااقل جزغاله نشدم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
🍀سلام گلی جون.. خواستم یه موضوعی رو بگم. حتما بزارید تو کانال تا بقیه هم مثل من بعد از ۳ سال زندگی، برچسب حمال نخوره بهشون.. ما ۳ سال پیش ازدواج کردیم، شوهر من یه آدم با اعتقاد و زحمتکشیه.. همیشه هوامو داره، خیلی مواقع بدون مناسبت برام کلی کادو و گل میخره، اینارو گفتم بدونید که شوهر من آدم خوبیه و ازش راضی ام. دو سه شب پیش بهش گفتم عزیزم میدونی که منم هر از گاهی خسته میشم چرا از وقتی میرسی خونه، همه اش مثل مردای قدیمی میشینی رو مبل و فقط میگی اینو بیار و اونو بیار، باورتون میشه حتی میخواد یه دستمال کاغذی هم برداره بمن میگه که بدم بهش. در کل همه کارای ریز و درشتشو میگه من براش انجام بدم.. میدونید چی جواب داد؟؟ بهم گفت من اوایل خیلی تو خونه کار میکردم حتی خیلی از روزای تعطیل که خونه بودم آشپزی میکردمو و تو کارای خونه کمکت می کردم، بهم گفت وقتی از سرکار میومدم خونه، با وجود خستگی کلی کمکت میکردم. راستم میگفت، بهم گفت خودت نذاشتی، از اول خودتو حمال معرفی کردی، اونقدر بهم گفتی تو خسته ای خودم انجام میدم که ذوقی که داشتم برای کمک به تو، کور شد، حالا دیگه انتظار نداشته باش پاشم کمکت کنم. میگه وقتی نقشتو معرفی کردی دیگه لزومی نمیبینم حتی ریزترین کارامم خودم انجام بدم. خیلی بهم بر خورد، و دلم شکسته، اونقدر که دوست دارم زندگیم برگرده به سه سال پیش تا دوباره از نو شروع کنم. بخدا من حمال نیستم، فقط نمیخواستم وقتی شوهرم خسته بر میگرده خونه، کارای خونه رو هم انجام بده.. من چی فکر میکردمو ، شوهرم چی برداشت کرده؟؟؟!!!!!!!!! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿